می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

دنیــاى فاسـدِ غـــرب خـواســت بـروزِ زن را، شخصیتِ زن را در روش‌هاى غلط و انحرافى که همراه با تحقیرِ جنسِ زن است، به زور به ذهنِ دنیا فرو کند. زن براى این‌که شخصیتِ خودش را نشان بدهد، بایستى براى مردان چشم‏‌نواز باشد. این شد شخصیت براى یک زن؟! بایستى حجاب و عفاف را کنار بگذارد، جلوه‏ گرى کند تا مردها خوششان بیاید. این تعظیمِ زن است یا تحقیرِ زن؟ این غربِ مستِ دیوانه‌ی‏ از همه جا بی‌خبر، تحتِ تأثیر دست‌هاى صهیونیستى، این را به عنوان تجلیل از زن علم کرد؛ یک عده هم باور کردند. عظمتِ زن به این نیست که بتواند چشمِ مردها را، هوسِ هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخارى براى یک زن نیست؛ این تجلیلِ زن نیست؛ این تحقیرِ زن است. عظمتِ زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفافِ زنانه را که خدا در جبلّت زن ودیعه نهاده‌است، حفظ کند؛ این را بیامیزد با عزتِ مؤمنانه؛ این را بیامیزد با احساسِ تکلیف و وظیفه؛ آن لطافت را در جاى خود به کار ببرد، آن تیزى و برندگى ایمان را هم در جاى خود به‌کارببرد. این ترکیبِ ظریف فقط مال زن‌هاست؛ این آمیزه‌ی‏ ظریفِ لطافت و برندگى، مخصوص زن‌هاست؛ این امتیازى است که خداى متعال به زن داده‌است.

ولی امرم،امام خامنه‌ای (حفظه الله)
-----------------------------------------------
این وبلاگ کهفِ دلتنگی های من است.
این‌جا حرف‌هایی را می‌نگارم که مرا به تعالی برساند و امید که سایرین را نیز! هرمِ این نگاره‌ها شاید قندیل‌های جهل و غفلت را ذوب بتواندکرد...
"می‌خواهم زن باشم"
آن‌گونه که "زهرا" بود...
و این آرمانِ من است!

آن‌چه گذشتــــــــ
لطفـــــ دارد خواندنشان
اینجا که اکنون ایستاده ام،

اگرچه دوراهی نیست،

اما...

عجیب دشوار است این انتخاب!

پاره خطی هست،

و مسئله تنها بر سر رسم عمود منصف!!!

همه آنچه باید،مهیاست.

اما...

رسّام منم که دلم بس می لرزد بر سر این انتخاب!

و مگر می شود فرض دل را حتی به حکم عقل قرار بخشید؟!

مگر می شود؟!


پ.ن1: دعا کنید اگر قرار بر رسم است،دستم به خطا نرود و اگر نیست،دلم به همان پاره خط راضی باشد!

پ.ن2: نمادگذاری هم نمادگذاری های قدیم!!!

پ.ن3: ریاضی هم واقعا "چیز" خوبی است!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۱
ناموس خدا

این یک پست کاملاً شخصی است!

من از بیمارستان بیزارم،

از این راهروها،

از این CCU !

آن سوی اینها اما،

مقصد اگر تو باشی،

بیمارستان دوست داشتنی است،

راهروها گام برداشتنی،

و CCU تحمل کردنی!

همه هستی من

با آن خط سبز مانیتور بالای سرت، بالا و پایین می رود.

در هم که می ریزد،

قرار از من فرار می کند.

کسی چه می فهمد چگونه می گذرد این روزهای سخت!

44 سال، خیلی زود بود برای اینکه قلبت آلارم بدهد!

باور نمی توان کرد!

آنجا...بودنت را!

اینجا...نبودنت را!

مگر می شود جای خالی ات را پر کرد؟!

از در و دیوار این خانه حالا –غیر از سکوت- فقط انتظار می بارد.

برگرد...

زود برگرد...


وبلاگ جایگاهی است عمومی و اینها مسائل شخصی!

روزی باید در پیشگاه احکم الحاکمین پاسخ بدهم برای تک تک واژه هایی که اینجا می نگارم!

اتلاف وقت مخاطب با بیان مسائل شخصی که سودی برای او ندارد، مشمول حق الناس است!

و ...

می دانم!

همه اینها را می دانم!

اینها حرف ها و نقدهای خود من است به بعضی افراد و بعضی وبلاگ ها (و البته خودم!)

اما...حالا که اینها را می نویسم، 65 ساعت است که روزه سکوت گرفته ام!

دیگر نمی توانستم!

جاری باید می شد این حرف های مانده در گلو...

با این همه اما بابت اتلاف حتی ثانیه ای از وقت حتی یک نفر از خوانندگان این مطلب، التماس حلالیت دارم از بزرگواران!


پ.ن1: اللهم اشف کل مریض...

پ.ن2: دوست دارم به وبلاگ ها سر بزنم،اما بیشتر از آنکه حالش را ندشته باشم،وقت ندارم! دوستان قصور را به پای غرور ننویسند! وقتی اگر یافت شود میان این همه مشغله، استفاده از مطالب خوبشان را از دست نخواهم داد.

پ.ن۳: ضمن احترام به احساسات همه خوانندگان باید عرض کنم نظرخواهی غیر فعال حتماْ دلیل دارد!!!




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۳۲
ناموس خدا

آنچه در زیر خواهد آمد،برشی از زندگی خانواده ای هم وطن است که اردیبهشت ماه 90 اتفاق افتاده است.

بخوانیم و فهم کنیم که چوب خدا صدا... دارد!


"م" 40 ساله است و دو دختر حدوداً 20 ساله دارد. (بالا و پایینش را دقیقاً نمی دانم!)

"م" باردار می شود و دخترانش شروع می کنند به سرزنش هایی چنین که: این چه سنی است برای بارداری؟ پاسخ دوست و آشنا را چگونه باید داد؟ با این آبروی در حال نابودی چه باید کرد؟ و... و... و...!!!

"م" با همسرش در خصوص مسافر در راهشان صحبت می کند و او از آنجا که دخترانش را بسیار دوست می دارد،تصمیم را به نظر ایشان وامی گذارد.

"م" طبق نظر دختران و برخلاف نصایح مخالفت گونه مادر،فرزندش را از بین می برد.

10 روز از سقط جنین نمی گذرد که همسر "م" در یک سانحه رانندگی جان خویش را از دست می دهد!!!

شوک روحی وارد بر "م" آنقدر شدید است که او را حتی از تواناییِ باورِ آنچه بر او رفته است،باز می دارد.


خانواده خوشبختی بودند،اما...


« مآ اَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ وَ مآ اَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ اَرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسوُلاً وَ کَفی بِاللهِ شَهیداً »

« هر چه از انواع نیکویی به تو رسد،از جانب خداست و هر بدی رسد،از خود توست،و ما تو را به رسالت برای مردم فرستادیم،و تنها گواهی خدا کافی است. »

« 79 نساء »

۶۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۳۰
ناموس خدا

در حمایت از موج وبلاگی "حجاب،وقتی زنها مهربانتر می شوند"

روی سخنم در این سیاه مشق با آنانی است که به ارزش ها پایبندند،

در عین اینکه نمی خواهند در جامعه مرتجع قلمداد گردند.


چند سال پیش برنامه ای در شبکه 1 پخش شد که گزارشی بود از نحوه تولید و فروش مانتو.

مانتوهای تنگ و کوتاه با آستین های آب رفته در سرتاسر فروشگاه موجود بودند و مانتوهای متضاد آنچه شرحش رفت،در انتها و در واقع آن پشت ها!!!

گزارشگر علت را جویا شد و مدیر فروشگاه چنین پاسخ داد که تقاضا برای مانتوهای بلندی که تنگ هم نباشد، بسیار کم است و البته آنکه لزومی نیست در معرض دید مستقیم مشتریان قرار گیرد!

تفاوت در قیمت ها بسیار جالب توجه بود.

مانتوهای دسته اول حدود 20-16 هزار تومان و مانتوهای دسته دوم حدود 35-30 هزار تومان!

که البته دلیل این تفاوت هم به همان بحث عرضه و تقاضا ارتباط می داشت.

حال هیچ می اندیشی اگر من و تو هم که خود را جزء قشر مذهبی جامعه می شماریم،از مانتوهایی چنین استفاده کنیم،همان تقاضا را به چه میزان فزونی بخشیده ایم؟!

به بهانه چادر نمی توان چنین همسویی با کاروان بی حجابی را توجیه کرد!

چادرت اگر همان چادر ساده متعارف باشد،لاجرم جلوباز است و یقیناً این احتمال صفر نیست که مانتوی به مد آمیخته ات گاهی در معرض نگاه نامحرم قرار گیرد.

دست هایت هم مدام زیر چادر نیستند و تو ناگزیری به استفاده از آنها.

حال اگر آستین مانتو کوتاه باشد،تکلیف چه خواهد بود؟

ساق دست را بهانه نکن!

ساق دست تنها آنچه را که باید،از نامحرم می پوشاند،لیک به دست می چسبد و حجم ساعدت را از تیررس هیچ نگاهی خارج نمی گرداند.

مادر (س) –که بهانه خلقت نسوان بود و ناموس خدای سبحان- حتی برای جنازه خویش چنین نگاهی را روا نمی دانست،اگرچه خود وقوف کامل داشت نگاه همان چند نامحرمی هم که بنا بر وصیت خودش مجاز به شرکت در مراسم تشیع پیکر اویند،پاک تر از آن است که بر او دوخته گردد!

حال تو که میراث همان مادری و می دانی شمار آنها که "فی قلوبهم مرض" در حوصله عدد نمی گنجد،چرا خویشتن را از گزند نگاهی چنین مصون نمی داری؟!

آنچه از نظر گذشت،در خصوص مردان هم مصداق می پذیرد.

بزرگوارم...

تو می توانی خوش تیپ باشی اما لباست کوتاه نباشد و به تعبیر امیر قلعه نوعی پیراهن برادر کوچکترت را نپوشیده باشی!

تو می توانی خوش تیپ باشی اما لباست تنگ نباشد و بین دگمه هایش قاب پرانتزی خودنمایی نکند!

تو می توانی خوش تیپ باشی اما لباست چراغ نباشد و زننده ترین رنگ های جعبه مداد رنگی ات را انتخاب نکنی!

تو می توانی خوش تیپ باشی اما لباست آستین مناسبی داشته باشد و بازوهایت را –که الحق تهوع آورند!- از نامحرم بپوشانی!

همه آنچه معروض افتاد،تذکاری بود در باب اینکه "باید کاری کرد"!،اما "چه باید کرد"؟

در کلامی مختصر شاید بشود گفت: "آب در آسیاب دشمن نباید ریخت."

بیا به اندازه سهم خودمان تقاضا را برای البسه ای چنین کاهش دهیم،شاید که به همین اندازه عرضه هم سیر نزولی یابد.

وقتی مانتوی تنگ و آستین کوتاه پوشیدی و با چادر و ساق دست توجیهش کردی،فرداروز نمایش مانتوی زیبایت، چادر و ساق دستت را توجیه خواهد کرد.

وقتی لباست -آنقدر که شایسته است- گشاد و بلند نباشد،فرداروز –به بهانه قاعده تن بودن- تنگ و کوتاه خواهد شد.

و این انحراف است!

یقین بدان دشمنی که شبیخون فرهنگی را سالها پیش از این آغاز کرده است،انحراف تو -جوان مذهبی این مملکت شیعی- را در رأس برنامه های خویش دارد،تا ولو به بهانه حجاب پول بریزی به کام دشمن و شکمش را روزاروز فربه تر کنی!

بیا هم گام و هم نفس شویم و استفاده از هر گونه پوشاک و البسه ای را که به سست شدن پایه های ارزشی مان می انجامد،تنها بر شخص خود تحریم کنیم.

شاید در نگاه خرد این گام بسیار کوچک باشد و بدون تأثیر،اما در مقیاس کلان بسیاری از میزان تقاضا می کاهد.

عرضه انبوه این گونه کالاها،راه را برای آنانی هموار می سازد که پای ایمانشان در این مسیر می لغزد.

بگذار نباشد که نپوشند!!!

در جامعه امروزین ما بسیارند مذهبی هایی که شاید به این دلیل که از سوی دیگران مورد تمسخر و استهزاء قرار نگیرند که مرتجع اند و عقب مانده،از همان لباس هایی استفاده می کنند که تولید دشمن است و در زمره سفارش های دین نمی گنجد.

تنها یک لحظه اندیشه کن کاهش روزاروز آستین ها می توانست آیا انجام پذیرد،اگر در همان مقطع زمانی ابتدایی ورود چنین کالاهایی به بازار –با تحریم های شخصی- تقاضا را به حداقل ممکن می رساندیم تا هم عرضه بیش از اندازه سال های آتی را مانع شویم و هم موجب کوتاه و کوتاه تر شدن مدام آستین ها نگردیم؟

بیا خودمان را تحریم کنیم!


پ.ن1: این نخستین گام است.گام های بعدی با موضوعات دیگر،انشاالله در پست های آتی...

پ.ن2: بزرگواران عنایت دارند که "قاب پرانتزی" تعبیری است اغراق گونه!هر گونه لباسی که تن در آن آزاد نباشد، در زمره تنگ محسوب می گردد.

پ.ن3: این نخستین باری است که قصد دارم این حرف مانده در گلو را بازگو کنم:آقایان محترم!لطف بفرمایید بحث پوشش را در رابطه با خودتان جدی بگیرید!بنده به شخصه چندین بار –هم در مذهبی(نما)ها و هم در غیر مذهبی ها- چیزهایی دیده ام و واکنشم تنها این بوده است که به طور کاملاً آنی و بدون ذره ای تردید یا چشمانم را بسته ام و یا نگاهم را به سویی دیگر چرخانده ام!بماند که چقدر هم به لحاظ روحی بهم ریختم!باور بفرمایید ما هم آدمیم و نامحرم البته!

پ.ن4: آقایان ایراد نکنند که پ.ن3 در خصوص بانوان هم مصداق می پذیرد.عنایت دارید که بنده حرفم را در هزار و یک لفافه بیان کردم و اصل قضیه بسیار قبیح تر از آن است که بشود در دنیای واژه ها معادلی برایش یافت!!! لذا یقین بدانید به طور 100% نخواهید دانست چه می گویم!آنچه که در پ.ن3 ضرب سخن من است، -به دلیل تفاوت های ساختاری پوشش زن و مرد- ابداً در بانوان امکان پذیر نیست.اینکه برخی پوشش های بانوان موجب آزار آقایان می گردد،سخنی است صحیح،لیک این موضوع به هیچ وجه ارتباطی به این پست ندارد.(روی سخنم با...)لطفا در کامنت ها چنین اعتراضی را مطرح نفرمایید که وارد نیست!

۶۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۰۳:۳۰
ناموس خدا

روی اول سکه:

سال 1378...

تعمیرات منزل داشتیم و او کارگری بود کمک دست بنا.

یکی دو سال بعد...

شبی به سراغ پدر آمد تا پولی قرض بگیرد برای ترخیص دخترش از بیمارستان که به دلیل آپاندیس بستری بود.

گفت که اگر امشب نتواند هزینه بیمارستان را پرداخت کند،به خاطر یک شب دیگر بستری بودن باید 15 هزار تومان مازاد بپردازد.

و حالا آمده بود رو بیندازد به کسی که پیش تر ها می شناخته اش!

صدای شکستن قلبم را به وضوح می شنیدم آن شب!

سال 1386 (شاید هم 1387)...

همراه پدر به مرکز شهر می رفتم که در یکی از چهارراه های پررفت و آمد شهر،پشت چراغ قرمز،پدر از اتومبیل پیاده شد.

برای فرونشاندن حس کنجکاوی ام،مسیرش را با نگاه دنبال کردم.

که ای کاش نمی کردم!

پدر به مردی ویلچرنشین که گوشه پیاده رو بود،پولی داد و بازگشت.

... و او همان مرد بود!

نمی دانم چرا و چگونه زمین گیر شده بود و ناگزیر به تکدی!

زخم شرم در وجودم سر باز کرد که او نان آور خانواده است و این چنین اسیر ویلچر و من بر روی دو پا هم نه،که سوار بر چهارچرخی هستم که مرکب است برای خستگی هایم!

ذهن ذائقه ام هنوز –به همان قوت- به طعم ذلت آن صحنه تلخ آشناست!

و اکنون...

نمی دانم روزگارش به چه سان می گذرد،اما به گمانم پدر گاه گاهی به بهانه هایی کمک می کندش.

روی دوم سکه:

3000000000000 تومان!

همین...


آهای با توام!

تو که سرویس طلای زرد و سفید راضی ات نمی کند و بریلیانی باید تا گدازه جگرت را فرونشیند!

تو که اگر تدارک چند مدل دسر و غذا به همراه مخلفات لازم و غیر لازم را در میهمانی هایت نبینی،آبرویت را بر باد رفته می پنداری!

تو که وقتی مسافرت می روی،برای همسرت سگ و گربه و همستر سوغات می آوری!

تو که حقوق میلیونی می ستانی و با هر چه اقناع و کفایت بیگانه ای!

تو که در خانه چند صد میلیونی سکنی گزیده ای و اگر هر چند گاه یک بار دکوراسیونش را به کل تغییر ندهی،دلت می گیرد و افسرده می شوی!

تو که سال برایت سال نمی شود،اگر کیش و شمال که نه،سفر پاریس و ونیز و جزایر هاوایی ات را از کف بدهی!

تو که عشق اتومبیل در دل داری و مدل های گوناگون این مرکب آهنین در پارکینگ خانه ات هلاک استهلاک اند فقط!

تو که پول و ثروت و امکانات داری و ذخیره اش کرده ای،گویا که قصد داری با خود به گورشان ببری!

حضرت معبود برای همچو تویی گفته است که: "...و کسانی را که طلا و نقره گنجینه می سازند و در راه خدا هزینه نمی کنند،همه آنان را به عذابی دردناک بشارت ده." (بخشی از آیه 34 سوره توبه)

تکاپوی بسیار داری و بر توسن تیزپای طمع خویش مدام می تازی!

به کجا چنین شتابان؟!

آهسته تر فرزند آدم...آهسته تر!

دنیا سرای امتحان مدعاست!

حرص لجام گسیخته ات را لختی در سیطره اقتدار خویش گیر!

چشم بگردان!

دست های تکیده و پینه بسته را می بینی که شمارشان در حوصله عدد نمی گنجد!

دور نیستند!

همین حوالی...

بسیارند آنها که به دنبال دستی می گردند تا قامت خمیده شان را عصا باشد و قلب شکسته شان را امید!

و تو...

بر جگر هماره دندان گزیده شان مرهم نیستی اگر،نمک می فشانی چرا؟!


پ.ن1: "تو"ی مخاطب این پست در درجه اول شخص ناشخیص خودم هستم.بعد هم همه آنها که "تو"اند!

پ.ن2: برای کاخ های پوشالی زندگی مان(که البته اصلاً بد هم به دل راه نمی دهیم و "خانه" نامشان نهادیم!)،فریادهای ابوذر را کنار کاخ سبز از خاطر نبریم که: "ای معاویه،اگر این کاخ را از ثروت خودت می سازی،اسراف است و اگر از ثروت بیت المال،خیانت!"

پ.ن3: صدقات ما کهنه ترین و پاره ترین اسکناس های موجود در جیب هامان است!به حتم "مِمّا تُحِبُّون" فراتر از سطح ادراک ماست که وعده "لَنْ تَنالوُا البِرّ" حق را به طاق نسیان سپارده ایم!

پ.ن4: اتفاق پست سوال، در سال ۱۳۷۵ حادث شده است و آن کودک، منم! :) به گمانم دوباره خوانی کامنت های همه بزرگواران،لطفی دگر داشته باشد!!!

۳۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۱ ، ۰۴:۳۰
ناموس خدا
تمامت حرف هایم اینجاست:

طرح پیامکی میعاد



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۱ ، ۰۳:۵۷
ناموس خدا

کودکی 5/5 ساله در یک میهمانی به همراه مادرش حضور می یابد.

یکی از بانوان مجلس به زبان می گیردش و از او می خواهد یکی از شعرهایی را که در کودکستان به او یاد داده اند، بخواند.

و کودک آغاز می کند:

"الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب ..."

» (فراز سجده در دعای صباح)

اینکه چرا وقتی از او شعر می خواهند، دعا می خواند، نامعلوم است!

هرچند به طور حتم نمی داند دعا دقیقاً چیست!

من همیشه به چرایی این انتخاب توسط آن کودک می اندیشم.

حال سوال من این است که به نظر شما آینده این کودک و خط مشی او در سال های آتی چه خواهد بود؟


پ.ن۱: چه مهربان است مادرم که هنوز اشک های رفتنش بر گونه هایم خشک نشده،می آید!که او تاب لرز مرا ندارد در هوای سرد نبودنش...

پ.ن۲: روز زن و مادر بر همه آنها که می خواهند زن باشند تا روزی مادر شوند،مبارک.

پ.ن۳: از خانه که بیرون می روم،عطر یاس پیچیده در فضا با منشأ آن سوی حیاط،سرمستم می کند. و من به این می اندیشم چه نیکوست که نمی گذارد از خاطر ببرم چندی پیش در کوچه بنی هاشم چه خبرها بوده است!




۸۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۱
ناموس خدا

پاییز 1387،خوابگاه...

من بودم و "ز" و "ا" و"س" و از میان ما تنها "س" اهل تسنن بود.

گعده دوستانه ای داشتیم و از هر دری سخن می راندیم،تا اینکه "ز" با پرسشی در خصوص چرایی عدم پذیرش وصایت علی (ع) بعد از غدیر،"س" را مخاطب قرار داد.

پاسخ "س" شرحی بود در رابطه با تعبیر "دوست" از واژه "مولا" در کلام غدیری رسول الله (ص).

واکنش بعدی با من بود که حالا چه استنادی هست بر این و مگر می شود در بدایت امر آیه ابلاغ نازل گردد و لازم باشد همه حضور یابند و خطبه ای غرا ایراد گردد و پیامبر سزاوارتر از مردم بر خودشان را سوال کند و بعد بگوید "مولا"،حال آنکه مقصود "دوست" باشد؟!!!

"س" فقط گفت: "من در این خصوص تحقیق و مطالعه ای نداشته ام!"

چه گریز از پاسخ هوشمندانه ای!

"ز" سوالی پرسید: "عمر که خلیفه شماست،..."

"س" میان کلامش پرید که: "حضرت عمر"!!!

چشمان گرد شده سه دیگرمان بر روی "س" و البته خودمان خشکید!

واعجبا!!!

سخن از غصب ناحق خلافت علی (ع) است به سرکردگی همین عمر،آن وقت "حضرت" را پیشوند نامش بکنیم که چه بشود؟!

شیعه در مملکت شیعی،"حضرت" گفتن تو را که احترام می کند،کافی نیست؟!

این چه انتظار بیجایی است دیگر؟!

"ز" اندکی مکث کرد و با لبخندی تصنعی بر لب و لحنی که اکراه –و البته اجبار- آشکارا از آن پیدا بود،گفت: "آقای عمر..." و ادامه سوالش را پرسید.

البته که هیچ کدام از ما 4 نفر قصد جدل نداشتیم.

اما "س" حرفی زد که –حتی از این بیشتر- تا عمق جگرمان را سوزانید!

"من شنیده ام اویی که عمر به صورتش سیلی زده،فاطمه نامی بوده که نه دختر پیامبر،بل خواهر شخص خودش بوده است!!!"

همه خون بدنم از خشم به چهره دوید!

از دفاعم در برابر این توجیه سخیف همین قدر یادم هست که "فرض آنچه می گویی حقیقت باشد!چه لزومی داشته که سیلی عمر بر گونه خواهرش ثبت تاریخ گردد،آن هم به اسم ناموس خدا (س)؟!مگر شیعه عقده مظلوم نمایی بزرگانش را دارد؟! "

هر چه نگاه در زوایای حافظه می گردانم،خاطرم یاری نمی کند دقیقاً چه شد که "س" سریعاً سر و ته بحث را هم آورد و ترک اتاق گفت!!!

تمامت هستی ام به فدای مظلومیتت مادر!

کاش عمر فقط سیلی زده بود و کاش فقط یک سیلی زده بود تا این مصادره به مطلوب تاریخ تا این حد به دلم چنگ نمی انداخت!

مرا این سوال نپرسیده سخت می آزارد:

"چگونه است که عمر بر گونه خواهرش سیلی می نشاند و نه صورت –که سرتاسر بدن تو- دفتر مصیبتی می شود نیلی رنگ؟!!!"

یک نفر کلام پدرت را هذیان می نامد،

یک نفر خلافت همسرت را به ناحق غصب می کند،

یک نفر چهارچوب حریم خانه ات را به آتش می سوزاند،

یک نفر چنان لگدی به در می زند که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان بلند می شود،

یک نفر غنچه نشکفته ات را پرپر می کند،

یک نفر ریسمان در گردن خورشید ولایت می افکند،

یک نفر به زبان تازیانه تو را چنان از دفاع بازمی دارد که از حال می روی،

یک نفر بر استشهاد بازگرداندن فدک –میراث محمدی تو- آب دهان می اندازد و گره غصب را کورتر می کند.

یک نفر...

و این یک نفر اگر عمر نیست،کیست پس؟!

اما مادر...

ما را بس که شوق شهادت مردانمان،انتقام سیلی تو بوده است!


پ.ن1: بازنویسی این خاطره تلخ دقیقاً 5 ربیع الاول 1433 انجام شد،تنها چند روز پس از سقیفه!همان روزها که حال مادر اصلا خوب نبود!نوشتم به یاد همان سیلی،برای روزهایی چنین که ثلث دوم کافور بهشتی به کار مادرم می آید!

پ.ن2: سوم ابتدایی بودم که یک بار از معلم قرآنم پرسیدم: "حضرت فاطمه (س) را چه کسی به شهادت رسانید؟" ابتدائاً کلی تشویقم کرد بابت ایجاد این علامت سوال در ذهنم (البته هنوز هم نمی دانم چرا پرسیدن این سوال آنقدر عجیب می نمود!) و بعد پاسخم داد: "کفار"! پاسخی این گونه چرا،سوال من نیز هست!

پ.ن3: گاهی به جنون که می رسم،به روزی می اندیشم که خواهم مرد و می شمارم چند تنی را که بس اندک اند و فقدانم برایشان تلخ خواهد بود.از دیگر سو در حساب می آورم تعداد آنانی را که برایم اشک تمساح خواهند ریخت. بسیارند...خیلی بسیار!

۶۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۱
ناموس خدا

عاقبت پس از گذشت زمانی حدوداً دو ماه، نتایج نظرسنجی به شرح ذیل اعلام می گردد:

۱.راهی که ناموس خدا با نوشته هایش درصدد طی آن است،او را به آنچه در اندیشه می پروراند، -می خواهم زن باشم- خواهد رسانید.

میانگین نمره: ۹۱ / ۱۷                          تعداد کل نمرات این شماره: ۱۵

2.آنچه ناموس خدا می نویسد،می تواند دلی را تکان دهد،پلکی را به ارتعاش وادارد و یا قطره اشکی را بر گونه روان سازد.

میانگین نمره: ۸ / ۱۸                             تعداد کل نمرات این شماره: ۱۵

3.آنچه ناموس خدا از دردهای جامعه می نویسد،شعار و ادعا نیست!او تنها از آن دسته از دغدغه های اجتماعی می گوید که خود حداقل گامی در همان راستا برداشته باشد.

میانگین نمره: ۱۸                                   تعداد کل نمرات این شماره: ۱۳

4.ناموس خدا معتقد است نمی شود دردهای جامعه را به صراحت بیان کرد و در انتظار نتیجه مثبت هم بود!او بر آن است برای تأثیر افزون تر،بیان های بدیع را در بازگویی مسائلی چنین به کار گیرد.بر سبیل تمثیل:بیان اپیزودیکی،استفاده از مصادیق جاری در زندگی افراد گوناگون و ...

میانگین نمره: ۸۵ / ۱۸                           تعداد کل نمرات این شماره: ۱۴

5.از دلنوشته های ناموس خدا هویداست که او خود را در مراحل نهایی سلوک و عرفان تصور نمی کند!به سهولت می شود از نوشته های او فهم کرد فعالیت مدام نفس لوامه اش را و نه فخر فروشی وی را بر سایرین!"خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست / پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم" کلام هماره ناموس خداست در زوایای پنهان قلم او!

میانگین نمره: ۸۵ / ۱۸                            تعداد کل نمرات این شماره:۱۴

6.ناموس خدا انتقادپذیر است و واکنش او در مقابل نقدهای خیرخواهانه(و نه مغرضانه!)،جبهه گیری غیرعقلانی نیست.

میانگین نمره: ۴۸ / ۱۸                            تعداد کل نمرات این شماره: ۱۵

7.قالب و نوای وبلاگ با محتوای مطالب هم خوانی دارد.

میانگین نمره: ۵ / ۱۶                              تعداد کل نمرات این شماره: ۱۵

8.نحوه چینش مطالب در قالب پست ها نیکوست.(استفاده مناسب و به جا از علائم سجاوندی، بندگذاری در متون، استفاده از رنگ های مختلف در تیترها،فونت مورد استفاده،...)

میانگین نمره: ۹۳ / ۱۸                            تعداد کل نمرات این شماره: ۱۵

9.ناموس خدا کامنت ها را با دقت و حوصله پاسخ می دهد و احترام به نظر مخاطب پیشه اوست.

میانگین نمره: ۴۳ / ۱۹                            تعداد کل نمرات این شماره: ۱۵

10.ناموس خدا با لینک های وبلاگش همان گونه رفتار می کند که آنها با او!اگر مدام پیگیرش باشند،او نیز بر آن است دیدهایشان را با بازدید پاسخ دهد.اما اگر تحریمش کنند،...!

میانگین نمره: ۱۶ / ۱۹                             تعداد کل نمرات این شماره: ۱۲

 

میانگین نمره کلی وبلاگ: ۹۸ / ۱۷            تعداد کل شرکت کنندگان: ۲۱

 

توضیحات(شاید هم توجیهات!!!) :

در رابطه با راهی که می روم...

بدیهی است هدف اول و آخرم "می خواهم زن باشم" است و بس. اما دوستان همگی اتفاق نظر دارند که قطعاً انسانیت پیش تر است در این ورطه! تصدیق می کنم که گاهی نوشته هایم اختصاصی در رابطه با تیتر وبلاگ نیست،ولی همان نوشته ها مرا به رشد می رساند و امید که سایرین را نیز! البته بعضی نوشته ها هم در نگاه اول شاید ارتباط چندانی با موضوع وبلاگ نداشته باشند،لیک در باطن آری!

در رابطه با نوای وبلاگ...

به گمانم اگر موارد قالب و نوای وبلاگ را تفکیک می نمودم،بهتر می بود و تحلیل نمره در این بند با سهولت افزون تری انجام می گرفت.البته بزرگوارانی که در رابطه با این بند –غیر از نمره- نظری هم منظور فرموده بودند،ایرادشان نسبت به نوای ویلاگ بوده است و نه قالب!

ناگفته پیداست که نمی توان نوایی با موضوع "زن" یافت نمود!!! و از سویی دیگر بدیهی است که نمی شود تنها از یک نوا در تمامی ایام سال استفاده کرد.فلذا ضروری است هر چند گاه یک بار کد مربوطه را تعویض کرد.جهت جلوگیری از این تعویض کد مدام (بخوانید راحتی کار خودم!!!) از کد سایت "بچه های قلم" استفاده نموده ام که به طور اتوماتیک در مناسبت های مختلف تغییر می کند.از این جهت نوای وبلاگ با زمان هم خوانی دارد و نه لزوماً محتوای مطالب!

در رابطه با این قلم...

این سبک نوشتار هم که از منظرتان می گذرد،مدت زیادی است که با این قلم عجین شده و بدیهی به نظر می رسد که ایجاد تغییرات در آن به سهولت امکان نپذیرد.معتقدم در برخی نگاشته ها،تکلف –هرچند معقول- ضروری است.لیک جهت احترام به نظر چند تن که سطح این قلم را بالا می دانند،تلاش خواهم کرد (و البته قول نخواهم داد!) که روان تر بنگارم.

 

ذکر این نکته نیز الزامی به نظر می رسد که تمامی کامنت های مربوط به نمره های ارسالی تایید شد. (اینجا) تا یکایک دوستان در جریان دقیق نمرات قرار گیرند.


اشک نوشت:

۲ شب دیگر می شود ۱ سال تمام که خاطره ای تلخ از شب ۳۱ فروردین در کنج دلم جای گرفته است. شبی که تا به صبح از دردِ آنچه بر من رفته بود،فریاد کشیدم و زار زدم! در باورم نمی گنجید کسی در دنیا هست که حاضر است با من چنین کثیف بازی کند! هنوز هم وقتی ماوقع آن روزها در خاطرم می آید -بی هیچ اغراقی-از درون آتش می گیرم و می سوزم! کاش "ملکه زیبایی ها"هنوز هم اینجا را بخواند تا بداند هیچ گاه نخواهمش بخشید!

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۳۰
ناموس خدا


مــــــــــ ـوضـــــــ ـوعـ نقــــــــــ ـاشــــــ ـی: یــــــــ ـاســ

صفحــــــــ ـه ای سپیــــــــ ـد سپیــــــــ ـد...

از کجــــــــ ـا آغــــــــ ـاز بــــــــ ـاید کــــــــ ـرد؟

چشـــــــ ـمـ هــــــــ ـایمـ را مــــــــ ـی بندمـ

و زمـــــــــ ـزمــــــــ ـه مـــــــ ـی کنمـ :

یــــــــ ـاســ ...

یــــــــ ـاســ‌ ...

یــــــــ ـاســ‌ ...


پشـتــــ پــــــــ ـردهـ پلــکـــ حســـــــ ـی بـــــــ ـی قـــــــــ ـراری مــــــــ ـی کند!

شــــــــ ـور استـــ طعـــــــ ـمـ اینـ قــلقــلکــــ خیــــســ ...

تــ شــ نــ هـ مــــــــــ ـی شومـ !


یــــــــ ـاد مــــــــ ـداد مشکـــــــ ـی امـ مــــــــ ـی افتمـ .

چـــــــ ـادر را بهـ قــــــــ ـامـتـــ یکـــ مــــــــ ـادر بـــــــــ ـاید کشیـــــــ ـد.

کوچـــــــ ـه ای همـ بـــــــ‌‌ـ ـاید،

تنگــــ ...

آنـ قـــــــــ ـدر کهـ یکـــ قــــــــ ـامتــــ مشکــــــــ ـی را جـــــــــ ـای بتـــــــــ ـوانــــ ـد داد!

کوچــــــــ ـه...

چـــــــــ ـادر...

خــــــــ‌ ـاکــ...

و نمـــــــ ـی دانمـ کـــــــــ ـدامـ رنگـــــ

خــــــــ ـاکـــ مـــــــــ ـی شـــــ ـود

روی اینـ سیــــــــ ـاهـــــــــ‌ ـی مطلـــقـ !


پشـتــــ پــــــــ ـردهـ پلــکـــ حســـــــ ـی بـــــــ ـی قـــــــــ ـراری مــــــــ ـی کند!

شــــــــ ـور استـــ طعـــــــ ـمـ اینـ قــلقــلکــــ خیــــســ ...

تــ شــ نــ هـ مــــــــــ ـی شومـ !


میــــــــ ـخ را نمــــــــ ـی دانمـ چـــــــــ ـه رنگــــــــ ـی بـــــــــ ـاید کشیـــــــ ـد !

یــــــــ ـادمـ هستــــ

آنـ میــــــــ ـخ تـــــــــ ـا در آنـ پهلــــــــ ـو آرامـ نگـــــــــ ـرفتــــ ،

نقشـــــــ ـی در تــــــــ ـاریــــــــ ـخ نـــــــــ ـداشتـــ !

مــــــــ ـداد قــــــــــ ـرمـــــــــ ـزمـ دارد چشمــکـــ مــــــــ ـی زند.

خـــــــــ ـون رنگــــ بــــــــ ـاید کشیــــــــ ـد،

میــــــــ ـخ را...

و پهلــــــــ ـو را...


پشـتــــ پــــــــ ـردهـ پلــکـــ حســـــــ ـی بـــــــ ـی قـــــــــ ـراری مــــــــ ـی کند!

شــــــــ ـور استـــ طعــــــــ ـمـ اینـ قــلقــلکــــ خیــــســ ...

تــ شــ نــ هـ مــــــــــ ـی شومـ !


دری چــــــــ ـوبـــــــ‌ ـی بــــــــ ـاید کشیــــــــ ـد.

مــــــــ ـداد قهــــــــ ـوه ای؟

نــــــــ ـه!

بــــــــــ ـوی دود در شــــــــ ـامــــــــ ـه هستــــــــ ـی پیچیــــــــ ـده استــــ‌ .

وای!

اینـ ســــــــ ـوختـــــــــ ـن از کجــــــــ ـاستـــ ؟

علتــــ چیســـتــــ مگــــــــ ـر؟

شــــــــ ـراره هـــــــــ ـای آتــشـ را رنگـــــ هــــــــــ ـایـــــــــ ـی دیگــــــــ ـر نشـــــــ ـانگـــــــ ـرند.

زرد و قــــــــ ـرمــــــــ‌‌ ـز و نـــــــــ ـارنجــــــــ ـی شــــــــ ـاید!


پشـتــــ پــــــــ ـردهـ پلــکـــ حســـــــ ـی بـــــــ ـی قـــــــــ ـراری مــــــــ ـی کند!

شــــــــ ـور استـــ طعـــــــ ـمـ اینـ قــلقــلکــــ خیــــســ ...

تــ شــ نــ هـ مــــــــــ ـی شومـ !


بعضـــــــ ـی چیــزهـــــــــ ـا را نمــــــــ ـی شـــــــــ ـود بهـ دل کــــــــ ـاغذ سپـــــــــ ـرد!

حـــــــــ ـرارتــــ آتــشـ ...

فــــــــــ ـریــــــــ ـاد کمـکــــ ...

درد سیلــــــــــ ـی...

تـــــــــ ـورمـ بـــــــــ ـازو...

نــــــــــ ـمـ اشـــــکــــ ...

عطــــــــ ـر یــــــــ ـاسـ ...

روی صفحــــــــــ ـه هنـــــــــ ـوز همـ جــــــــ ـای خـــــــــ ـالــــــــ ـی هستــــ .

آنچــــــــ ـه بــــــــ ـاقــــــــ ـی...

همـــــــــ ـه نیلــــــــ‌ ـی...

.

.

.

مــــــــ ـداد نیلــــــــ ـی امـ تمــــــــ ـامـ شــــــــ ـد!

بـــــــــ ـه نقــــــــ ـاشــــــــ ـی امـ نگـــــــــ ـاهـ مــــــــ ـی کنـمـ .

چـــــــــ ـه یــــــــــ ـاسـ زیبــــــــ...

چــــــــــ ـه یـــــــــ ـاسـ مظلــــــــ‌ ـومــــــــ ـی!


پشـتــــ پــــــــ ـردهـ پلــکـــ حســـــــ ـی بـــــــ ـی قـــــــــ ـراری مــــــــ ـی کند!

شــــــــ ـور استـــ طعـــــــ ـمـ اینـ قــلقــلکــــ خیــــســ ...

تــ شــ نــ هـ مــــــــــ ـی شومـ !


آبــــ ...

آبــــ ...

آبــــ ...

آبــــ نمـــــــ ـی خــــــــ ـورمـ !

کــــــــ ـه نمـــــــ ـی تــــــــ ـوانمـ !

چشــــــ ـمـ هـــــــــ ـایمـ را مــــــــ ـی گشـــــــ ـایمـ .

صفحــــــــ ـه ای سپیـــــــــ ـد سپیـــــــــ ـد...

هـــــــــ ـرگــــــــ ـز نقـــــــ ـاشـ خــــــــ ـوبـــــــــ ـی نخــــــــ ـواهمـ شـــد!


پ.ن1: دارم فکر می کنم چرا "یکی بود" ها و "یکی نبود"های ما "زیر گنبد کبود"است؟!اینکه کبود رنگ ماست، عین حقیقت است و نه حسن تعلیل!

پ.ن2: یک سال پیش...این روزها...سیمین و روزگار تلخی که بر من گذشت!حرف هایش به همان اندازه بر دلم داغ گذاشت که نفس های برخاسته از جای گرم اطرافیانم!داغی که هنوز به همان قوت باقی است...

۴۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۱
ناموس خدا

این را برای نگاه مهربان یک دوست نوشته ام...


وقتی نگاهم می کنی،

حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند.

حسی که نمی دانم چیست،اما...

می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش!

وقتی نگاهم می کنی،

ته قلبم تهی می شود از هستی هست هایی که نیست!

هست های پوچ زندگانی ام،

که ارمغان بودنشان،نبودن است برای من!

وقتی نگاهم می کنی،

بذر شرمی جاودانه را در خاک وجودم می نشانی،

تا بفهانی ام "این رسمش نبود"ِ رفتنت برای ماندنم را!

آن زمان که دلم را به ضریح نقره ای نگاهت گره می زنم،

با من سخن می گوید این نگاه!

سخن می گوید!

از حرف هایی که گفتنی است...

و من نگفتم!

از صداهایی که شنیدنی است...

و من نشنیدم!

از راه هایی که رفتنی است...

و من نرفتم!

این حرف ها و صداها و راه ها را تو به سادگی یک انتخاب،گفتی و شنیدی و رفتی!

عقل و ادراک من در فهم سر مکنون همین انتخاب،کندی می کند.

و نافهمی ام را سنگینی نگاه توست که شماتت!

راستی نگاه تو سنگین تر است یا گناه من؟!

می دانم که سنگینی گناه من،نگاه تو را چنین می کند.

نگاهت را نه،اما سنگینی اش را از من بگیر مهربان.

مبتدای نگاه توست که خبر می آفریند و من دنیا را در آیینه چشمان تو دنبال می کنم.

همان دنیایی که تو از منزلگاه خدا به نظاره نشستی اش.

همان دنیایی که باید و شاید زندگی ام را در حیطه اقتدار خویش گرفته است.

برایم دعا کن دوست من!

دعا کن به خویشتنم بازگردم تا دیگر آتش نگیرد این پروانه پریشان نگاهت در هرم گناه من!

دعا کن به خویشتنم بازگردم تا دیگر عصیان نکند این اقیانوس بی طوفان مژگانت از قهر ناقدری من!

دعا کن به خویشتنم بازگردم تا دیگر به غم ننشیند این مهربانی چشمان آشنایت در غربت بی آشیانی پرنده دل من!

ارتعاش پلک خواهشم را به غمزه ای قرار ببخش.

حداقل پلک بزن تا بدانم می بینی ام!

پلک بزن!


پ.ن: حالا که سال آرام آرام دارد غبار کهنگی می گیرد،به روزهای ابتدایی اش می اندیشم و جوزدگی مدعیان که مع الاسف عادت هماره ماست!در حیرت این سوال غرق می شوم که امسال که نشد،اما روزی آیا خواهد آمد که شهید جهاد اقتصادی هم داشته باشیم؟!


ادامه مطلب فعلا رمزدار است،لیک لطفا درخواست رمز نفرمایید.بعد از گذشت چند روز رمز برداشته خواهد شد.

بزرگواران تا آن زمان فرصت دارند مخاطب بنده در این دل نگاشته را حدس بزنند!

غریبه نیست...



بعدنوشت:

رمز برداشته شد.



شرکت در نظرسنجی پست پیشین فراموش نگردد...لطفا!

۳۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۱
ناموس خدا

مزرع سبـــــز فلک دیـــدم و داس مــــــه نو****یادم از کشتـه خویش آمد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخسبــیدی و خورشید دمید****گفت با این همه از سابقه نومید مشـو


رسم جاوید تاریخ است که با عبرت از گذشته می توان آینده ای با روشنای افزون تر را رقم زد.لذا از تمامی بزرگواران تقاضامندم ضمن پیشه نمودن دقت و انصاف،در نظرسنجی "می خواهم زن باشم" شرکت فرمایند.

آنچه از منظرتان خواهد گذشت،ایده آل مطلقی است که آرمان من است.در هر کدام از موارد به میزان تطابق ماوقع وبلاگ با توضیحات،با ذکر دقیق شماره مربوطه،نمره ای را در بازه [0،20] مرحمت فرموده و دعای خیر مرا به بها پذیرا باشید.

چند نکته:

*بسیار مشتاقم که دوستان در انتخاب نامشان جهت شرکت در نظرسنجی آزاد باشند و مختار،لیک از آنجا که دشمنانم و جنس دشمنی شان را به تمامه می شناسم،یقین می دانم نخواهند گذاشت نظر سنجی شکل واقع به خود بگیرد!(خدا رحم نموده است که من ابداً تحفه نیستم،و الا نمی دانم روزگار به چه سان بر من می گذشت!) فلذا صرفاً کامنت هایی در نظرسنجی شرکت داده خواهند شد که با نام مشخص و البته آشنا باشند. باشد که دوستان بر فراز سر بنده دو گوش تصور نفرمایند و "ملکه" وار،نام و نام خانوادگی ساختگی تحویلم ندهند!!!

**همگان اطمینان داشته باشند نه برای نمره های بالا -اگر هست- غره خواهم شد و نه برای نمره های پایین -که هست و بسیار- دلگیر!

***دوستان در ذکر هر گونه نقد نسبت به همه آنچه در این وبلاگ می گذرد،آزادند.

****تا مدتی کامنت های مربوط به نمره های ارسالی تأیید نخواهد شد،باشد که نظرات تأثیری از یکدیگر نپذیرند، لیکن چندی بعد نتایج نظرسنجی به طور دقیق به اطلاع بزرگواران خواهد رسید.

*****مؤکداً عرض می کنم از موضع دقت و انصاف عدول نفرمایید!(در غیر این صورت پل صراط پذیرایتان خواهم بود!!!)


1.راهی که ناموس خدا با نوشته هایش درصدد طی آن است،او را به آنچه در اندیشه می پروراند، -می خواهم زن باشم- خواهد رسانید.

2.آنچه ناموس خدا می نویسد،می تواند دلی را تکان دهد،پلکی را به ارتعاش وادارد و یا قطره اشکی را بر گونه روان سازد.

3.آنچه ناموس خدا از دردهای جامعه می نویسد،شعار و ادعا نیست!او تنها از آن دسته از دغدغه های اجتماعی می گوید که خود حداقل گامی در همان راستا برداشته باشد.

4.ناموس خدا معتقد است نمی شود دردهای جامعه را به صراحت بیان کرد و در انتظار نتیجه مثبت هم بود!او بر آن است برای تأثیر افزون تر،بیان های بدیع را در بازگویی مسائلی چنین به کار گیرد.بر سبیل تمثیل:بیان اپیزودیکی،استفاده از مصادیق جاری در زندگی افراد گوناگون و ...

5.از دلنوشته های ناموس خدا هویداست که او خود را در مراحل نهایی سلوک و عرفان تصور نمی کند!به سهولت می شود از نوشته های او فهم کرد فعالیت مدام نفس لوامه اش را و نه فخر فروشی وی را بر سایرین!"خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست / پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم" کلام هماره ناموس خداست در زوایای پنهان قلم او!

6.ناموس خدا انتقادپذیر است و واکنش او در مقابل نقدهای خیرخواهانه(و نه مغرضانه!)،جبهه گیری غیرعقلانی نیست.

7.قالب و نوای وبلاگ با محتوای مطالب هم خوانی دارد.

8.نحوه چینش مطالب در قالب پست ها نیکوست.(استفاده مناسب و به جا از علائم سجاوندی،بندگذاری در متون، استفاده از رنگ های مختلف در تیترها،فونت مورد استفاده،...)

9.ناموس خدا کامنت ها را با دقت و حوصله پاسخ می دهد و احترام به نظر مخاطب پیشه اوست.

10.ناموس خدا با لینک های وبلاگش همان گونه رفتار می کند که آنها با او!اگر مدام پیگیرش باشند،او نیز بر آن است دیدهایشان را با بازدید پاسخ دهد.اما اگر تحریمش کنند،...!


فارغ از همه آنچه معروض افتاد،"می خواهم زن باشم" را در چه سطحی می پندارید و چه نمره ای به آن می دهید؟



بعد نوشت:

دوستان لطف بفرمایند برای هر 10 مورد و نیز کلیت وبلاگ،نمره مربوطه را منظور بفرمایند.

یک نمره -آن هم به صورت کلی- راهی را برای بنده روشن نمی سازد!

نیاز بنده به همان جزئیاتی است که در شماره ده گانه به حضور رسیده است.

۶۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۱
ناموس خدا
سکانس 1

سریالی هست که بسیار دوست می داری اش.تمامی قسمت ها را هم دنبال کرده ای و حالا فقط قسمت آخر مانده است.

حساس ترین مسابقه فوتبال است.بازی در زمان قانونی و وقت اضافه به نتیجه نرسیده و حالا فقط پنالتی ها مانده است.

چندین سال درس خوانده و تلاش کرده ای و حالا دقیقاً در جلسه آزمون نهایی قرار داری.

مدت ها کوشش و پژوهش کرده ای تا پایان نامه ات را به اتمام برسانی و حالا فقط تحویل به استاد مانده است.

سال ها انتظار کشیده ای تا تکلیف حج را ادا کنی و حالا دقیقاً لحظه ای است که می خواهی کعبه را به چشم ببینی!

سکانس 2

در ریاضیات قضیه شرطی را این گونه تعریف می کنند: p => q

بدین معنا که: "اگر گزاره p برقرار باشد،آن گاه گزاره q نیز درست خواهد بود."

و نیز گفته می شود: "مثال نقض مثالی است برای رد یک گزاره شرطی که در فزض صدق می کند و در حکم نه.

اینها همه اما چه ارتباطی دارد به من و تو؟!

سکانس 3

تصور کن در یکی از حالات سکانس 1 قرار داری و به ناگاه ندای یاری طلبانه مهدی را می شنوی که در هستی طنین می افکند.

چه می کنی؟!

همه شرایط اضطراری زندگی را وا می نهی و به سوی موعود می شتابی یا حتی به قدر آنی لبیک را به تعویق می اندازی؟

از دست رفتن این آخرهای زندگی را حسرتی عمیق می پنداری یا بازماندن از عاشورای حسین زمان را در عرصه نینوای روزگار؟

انصاف پیشه کن.صادق باش و به نفس خود پاسخ گوی!

سکانس 4

اگر گزاره p زندگی چنین بگوید:

"وقتی نام موعود که می آید،اشک می ریزیم!(البته در جمع افزون تر نسبت به کنج انزوا!!!)

وقتی رسالت های منتظر امام را که برمی شمارند،در نهایت اعتماد به نفس سر تکان می دهیم!

وقتی از عاقبت یاری نرساندن به حضرت صاحب سخن می رانند،دست حسرت بر پیشانی می زنیم!

وقتی "ما اهل کوفه نیستیم" را چنان بلند فریاد برمی آوریم که گویی حنجره بیشتر دریده شده را پاداشی در انتظار است!

وقتی..."

آن گاه گزاره q زندگی خواهد گفت:

"در هر کدام از شرایط سکانس 1 که قرار بگیریم،لبیک به ندای موعود را اوجب می شماریم."

مثال نقض این قضیه شرطی اما همین جاست!

P برای بسیاری برقرار است،اما q تنها برای 313 نفر!

حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

سکانس 5

نوشتم تنها برای خودم و خودت!دقیقاً من و تو!

من که یک نفرم،اما مخاطبی که تو باشی،چند نفری؟!

ایراد نکن که آنچه خواندی،چندان هم مصداق نمی پذیرد!

حساب کن،313 تنها به ازای 5 / 6 میلیارد!

دانسیته را ثابت هم که بگیری،فکر می کنی از این 313 نفر،به خوانندگان این سیاه مشق چقدر می رسد؟!!!

در پی حساب و کتاب نباش!صد البته که این توزیع ابداً یکنواخت نیست!

نوشتم تنها برای آنکه فاصله میان ادعا و عمل را در زندگی فردی مان به دست انصاف سنجش بسپاریم.

بدانیم کدام ابزار برای اندازه گیری فاصله ای چنین،بیشتر به کارمان می آید:

ریزسنج؟!

کولیس؟!

خط کش؟!

متر؟!

...


پ.ن1: خودم هم نمی دانم چرا این نوشته،آمیزه ای بود از ریاضیات و فیزیک و شیمی و معارف و ادبیات!!!(که خمیرمایه هماره نوشته های من است!)

پ.ن2: عزا شدن شادی مان اگرچه بسیار سخت بود و تلخ،لیکن برکاتی هم داشت که ستودنی است و سپاس گزاردنی!بخش اعظم برکات،خانوادگی است و قابل گفت،نه!فقط کاش بشود قانوناً ثابت کرد اهمال مسئولین را در اداره برق و شهرداری و گمرک!

پ.ن3: خدای خوبم!خدای خوب تر از خوبم!ما خسته نمی شویم از دعا و از اشک نیز! "امن یجیب مضطر اذا دعاه و یکشف السوء" مریض هامان را تو شفا بخش و دل هامان را قرار نیز!

۴۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۳۱
ناموس خدا