بوی عرفه می آید خدا
بوی عاشقانه ای دیگر
بوی خاک باران خورده از اشک
اشک تلخ حسرت...
یک سال دیگر انتظارم دارد به سر می رسد و من این بار هم در جمع خوبانت نیستم.
امسال هم باید اشک هایم خلوت پاییزی مرا به هیاهو بکشانند.
امسال هم باید قرارمان به بی قراری بگذرد.
امسال هم باید عرفه را در فراق و در هجر وصال تو به خاطره ام پیوند زنم.
امسال هم باید وابماند این دل در بیکرانگی بیگانگی اش با یگانگی تو.
امسال هم باید بغض گلوگیر یک ساله ام را در آشفتگی آتش آزرم از نگاه تو بشکنم و در بستر صورت رها کنم این عشق باران گونه را.
کاش حداقل نمی چشاندی ام حلاوت زمزمه عرفه را در حرم آقای مهربانی ها.
این گونه شاید تا این حد بی تاب نمی شدم بر تکرار آن عشق بازی رمزآلود تو با دلم!
با این حقیقت اگر آشنا نمی کردی ام،بدین سان در غربت این انتظار پژمرده اسیر نمی شدم.
چه می گویم من؟!
هذیان است،نه؟!
چگونه می شود برای جاوید خاطره ای چنان،عدم طلب کرد؟!
چگونه می شود بدون تجربه عاشقانه ای چنان با تو،یگانه ترین،همه روزه عاشق شد بر تو؟!
چگونه می شود بدون درک مسیر چشمان شورآفرینی چنان،به دنبال تداوم نوازش آن نگاه بر پیکری خسته بود؟!
چگونه می شود؟!
وقتی نمی شود!
خدا...
گفتمت تا به اکنون که نامت،جان بخش ترین واژه عالم امکان است؟
حتی آن زمان که حروفی نارسا،بار عظمتش را بر دوش می کشند!
با همین اسم اعظم در سکوت صدایت می زنم.
آرام و آرام تر می گویم تا بلند و بلندتر بشنوی مرا.
بی صدایی ام را شنوا باش محبوب دلم.
خدا...
پرده عفو الهی ات را بر خطاهایم بگستران.
انگار کن من در هر عرفه از دوباره های تو زاده می شوم.
کودکی می شوم که میل پناه در نگاه تو،او را به سوی مهربانی بی مثالت نیل می دهد.
من آن کودک آکنده از تو را می مانم که دوست دارم پای بر زمین بفشارم اما دست را در دستان پرمهر تو حلقه کنم.
این گونه اطمینانی دیگر می یابم که هیچ گاه از دایره اعتنای چشمانت بیرون نیستم.
که بی نور نگاهت معبود ستودنی ام،
گم می شود دلم در بیراهه های زمین -این مهبط انسان وجود- !
حرف آخرم
تکراری است بر آغاز بی آغازی...
این دل در تصرف تو می ماند،
تا عرفه ای دیگر...
سال گذشته...
1.قرارمان این بود که خدایم مرا به عرفه عاشقانش بخواند. برای پروردگارم...
2.روز عرفه اتفاقی دیگر افتاد و اوج بی لیاقتی ام به ادراک حس درآمد. من،امروز،عرفه
3.روزی دیگر راز مگوی عرفه ام را بر همگان آشکار کردم. مرا بخوان...
پ.ن1: چند روز پیش به هنگام عدم حضور در منزل برای دومین بار در 4 سال اخیر،خانه مان دزد به خودش دید!!!در عجبم برای ما که پولمان از قاشق (!) هم بالا نمی رود،چرا؟!!!
پ.ن2: بسیار زیباست به آدمی اثبات گردد که دوستانش فراتر از حد تصور دوست می دارندش!
پ.ن۳: دو گره کور با عظمتی عظیم افتاده اند در میدان زندگی ام!عاجزانه تقاضامندم برای گشوده شدنشان دستی به آسمان برآرید و دعای خیر مرا به بها پذیرا باشید.
بعد نوشت:
بی قراری شب و روز عرفه ام حول محور دستان عباس به قرار رسید.
این هم اعجاز عرفه ۱۳۹۰!
چه عرفه های عشق آذینی دارم من!
سپاس می دارمت معبودم...