میم مثل مادر...
من از بیمارستان بیزارم،
از این راهروها،
از این CCU !
آن سوی اینها اما،
مقصد اگر تو باشی،
بیمارستان دوست داشتنی است،
راهروها گام برداشتنی،
و CCU تحمل کردنی!
همه هستی من
با آن خط سبز مانیتور بالای سرت، بالا و پایین می رود.
در هم که می ریزد،
قرار از من فرار می کند.
کسی چه می فهمد چگونه می گذرد این روزهای سخت!
44 سال، خیلی زود بود برای اینکه قلبت آلارم بدهد!
باور نمی توان کرد!
آنجا...بودنت را!
اینجا...نبودنت را!
مگر می شود جای خالی ات را پر کرد؟!
از در و دیوار این خانه حالا –غیر از سکوت- فقط انتظار می بارد.
برگرد...
زود برگرد...
وبلاگ جایگاهی است عمومی و اینها مسائل شخصی!
روزی باید در پیشگاه احکم الحاکمین پاسخ بدهم برای تک تک واژه هایی که اینجا می نگارم!
اتلاف وقت مخاطب با بیان مسائل شخصی که سودی برای او ندارد، مشمول حق الناس است!
و ...
می دانم!
همه اینها را می دانم!
اینها حرف ها و نقدهای خود من است به بعضی افراد و بعضی وبلاگ ها (و البته خودم!)
اما...حالا که اینها را می نویسم، 65 ساعت است که روزه سکوت گرفته ام!
دیگر نمی توانستم!
جاری باید می شد این حرف های مانده در گلو...
با این همه اما بابت اتلاف حتی ثانیه ای از وقت حتی یک نفر از خوانندگان این مطلب، التماس حلالیت دارم از بزرگواران!
پ.ن1: اللهم اشف کل مریض...
پ.ن2: دوست دارم به وبلاگ ها سر بزنم،اما بیشتر از آنکه حالش را ندشته باشم،وقت ندارم! دوستان قصور را به پای غرور ننویسند! وقتی اگر یافت شود میان این همه مشغله، استفاده از مطالب خوبشان را از دست نخواهم داد.
پ.ن۳: ضمن احترام به احساسات همه خوانندگان باید عرض کنم نظرخواهی غیر فعال حتماْ دلیل دارد!!!