محرم که از راه می رسد،
جوانه دلم می گوید این بار دیگر می شود!
این بار می شود تکرار تضرع آمیز نامـت، ح س ی ن، گوشه نگاهی را زکات زلال چشمانـت گرداند.
و مگر غیر از تو مرا مولای خداگونه دیگری هم هست؟!
این بار می شود گسترش عشق اندود مشهدت، ک ر ب ل ا، دل هرزه گرد مرا مقیم آستانـت گرداند.
و مگر جز کربلای تو،سرزمین آشنای دیگری هم هست؟!
نمی دانم چه سری است عجین در خاطره عرش سوز و جگرخراش شهادتـت که مرور تنها یک لحظه اش،دل را می ستاند از بند آدمی!
همین اندازه می دانم که عقل وامی ماند در اسرار مکنون عاشورای تو!
عاشورا...
روزی که مثل هیچ یک از روزها نیست.
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله...
عاشورا تکرار برنمی تابد،اگرچه "کل یوم عاشورا" !
و کربلا تکثیر نمی پذیرد،اگرچه "کل ارض کربلا" !
و این هر دو بی بدیل اند،آن سان که خود تو ... ح س ی ن
بی قراری دل را چه قراری می بخشد نامـت.
نه عجب اگر این آرامش اقیانوس وار به ابدیت پیوند خورد
و بدین گونه قلب های کوچک در تصرف تو جاوید مانند.
آن زمان که سروش عشق از نای خون آلوده تو طنین در هستی افکند،زندگی های گناه آکنده نیز به یغمای عدم رفتند.
آن زمان که سرت –خون آکنده- به میهمانی نیزه های غربت رفت،دل های عاشق نیز میزبان آشنای اندوهی جاوید شدند.
آن زمان که حج ناتمامـت را به لباس سرخ شهادت محرم شدی،جسم های به خون تپیده نیز معنای بی تو هیچ بودن را رنگ حقیقت بخشیدند.
ولوله ای به پا کرده ای در زمین، ح س ی ن آسمانی!
عشق کجا می توانست سرمشق معرفت باشد،اگر که کمال "ابا عبدالله" با کنیه تو به تکثیر گذارده نمی شد؟!
خون کجا می توانست اکسیر دلدادگی باشد،اگر که قبای "ثارالله" بر قامت تو قد نمی افراشت؟!
شهادت کجا می توانست بهانه بقا باشد،اگر که جلال "سیدالشهدا" در وجود تو به تجلی نمی نشست؟!
ارباب...
جنون عشق و خون و شهادت را لیلای سکون تویی!
رخصت اظهار وجودشان ندهی اگر،
-گرچه جملگی تواند-
هیچ می شوند در برابر همه تو ...
و در این میانه،من حتی خویشتنی از خود نمی بینم،
و این چنین بی خویش،تنها اگر قطره اشکی بر مظلومیتـت بفشانم،در مشبک های ضریح نگاهـت معنا می شوم!
زندگانی من اگر سیادت تو را بر خویش نپذیرد،مرگ او را سزاست.
و مگر تاکنون غیر از این بوده است؟!
مرگ تدریجی انسان دلم را در همه روزهای بی تویی احساس می کنم،
اما...
محرم که از راه می رسد،
اشک عزای تو،آب حیات است برای تشیع شناسنامه ای ام!
تحفه وجودی ام را آقای دلم،
این دل کربلا ندیده را
به تازیانه حسرتی چنین میازار.
به این التجاء راضی می شوی آیا؟
اگر نه...
به یادت بیاورم؟!
سیلی زهرا در آن پس کوچه های سرد...
در آن بن بست های کور...
این هم اسم رمز رضایت تو!
و حال...
من فقط منتظرم!
منتظر اذن تو برای یک نگاه...
پ.ن1: علامت سوال بزرگی ایجاد کرده است در ذهنم که بعد از عاشورا کسی –غیر از معصومین (علیهم السلام) و شهدای سبیل حق- می تواند آیا مدعی باشد این روز را فهمیده است؟!!!مگر وسعت عاشورای آسمانی در ظرف محدود فهم زمینی جماعت می گنجد؟!!!
پ.ن2: نه هر که مکه می رود، "حاجی" می شود و نه هر که بین الحرمین می بیند، "کربلایی"!پس این چه القابی است که در پی نام ها روان است؟!به جبر که نمی شود زمین را به آسمان دوخت!!!
پ.ن3: سوت و کف و هلهله عاشورای 88 تهران،چه رگ های غیرتی را که به خروش وانداشت!لیک افسوس... همین رگ ها با سوت و کف و هلهله صاحبانشان –عاشقان حسینی (که البته تماماً دروغند و ادعا!)- در 1389/10/8 (برنامه "جدال در سینما" – آمفی تئاتر دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد) حتی از جای نجنبیدند! "خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که درو غش باشد" از آن روز به این می اندیشم که 13 روز پس از عاشورا،کاروان اسرا کجاست؟!!!
پ.ن4: خاطره عاشورای 88 تهران که در ذهنم تداعی می شود،دلم می خواهد سرم را بکوبم به دیوار!!!
پ.ن5: نمی دانم نیکوست یا نه،اما چشم طمع دارم به محرم!شاید که این بار...آدم شوم!!!
پ.ن6: أَینَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتوُلِ بِکَربَلاء...