چوب خدا صدا...دارد!
آنچه در زیر خواهد آمد،برشی از زندگی خانواده ای هم وطن است که اردیبهشت ماه 90 اتفاق افتاده است.
بخوانیم و فهم کنیم که چوب خدا صدا... دارد!
"م" 40 ساله است و دو دختر حدوداً 20 ساله دارد. (بالا و پایینش را دقیقاً نمی دانم!)
"م" باردار می شود و دخترانش شروع می کنند به سرزنش هایی چنین که: این چه سنی است برای بارداری؟ پاسخ دوست و آشنا را چگونه باید داد؟ با این آبروی در حال نابودی چه باید کرد؟ و... و... و...!!!
"م" با همسرش در خصوص مسافر در راهشان صحبت می کند و او از آنجا که دخترانش را بسیار دوست می دارد،تصمیم را به نظر ایشان وامی گذارد.
"م" طبق نظر دختران و برخلاف نصایح مخالفت گونه مادر،فرزندش را از بین می برد.
10 روز از سقط جنین نمی گذرد که همسر "م" در یک سانحه رانندگی جان خویش را از دست می دهد!!!
شوک روحی وارد بر "م" آنقدر شدید است که او را حتی از تواناییِ باورِ آنچه بر او رفته است،باز می دارد.
خانواده خوشبختی بودند،اما...
« مآ اَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ وَ مآ اَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ اَرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسوُلاً وَ کَفی بِاللهِ شَهیداً »
« هر چه از انواع نیکویی به تو رسد،از جانب خداست و هر بدی رسد،از خود توست،و ما تو را به رسالت برای مردم فرستادیم،و تنها گواهی خدا کافی است. »
« 79 نساء »
"در جهان هر عملی موجب عکس العملی ست!"
به روز شده اید؟!
عجب!
خدمت می رسم.