اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَ الْاِنْجیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْانِ الْعَظیمِ وَ رَبَّ الْمَلآئِکَةِ الْمُقَرَّبینَ وَ الْاَنْبِیآءِ وَ الْمُرْسَلینَ اللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَریمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَیُّ یا قَیُّومُ اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَ الْاَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذی یَصْلَحُ بِهِ الْاَوَّلُونَ وَ الْاخِرُونَ یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یا حَیّاً حینَ لا حَیَّ یا مُحْیِیَ الْمَوْتی وَ مُمیتَ الْاَحْیآءِ یا حَیُّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ
خدای خوبتر از خوبم! برای خواندنت چه نیاز به مقدمه؟! که تو به دفعهای صدا زدنت، لبیکهایت را –به تکرار– روانهی دلم میکنی. پس آرام و آرامتر میگویم تا بلند و بلندتر بشنوی مرا. میدانم تو را با آفریدههایت اگر نتوانمشناخت، در کورهراهی تاریک به عبث راه میفرسایم. در سایهی همین شناخت –و به برکتش شاید- میشود زیرِ مهربانی یکریزِ نگاهت، بوی استجابت گرفت، حتی برای همچو منی که غرورم را به هیچ خواهشی نمیفروشم. و اینگونه با دستهایی همه نیاز رو به سوی تو میآورم. نیازم را بالاترین بخشنده باش خدا...
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْاِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِاَمْرِکَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ وَ عَلی ابآئِهِ الطّاهِرینَ عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ فی مَشارِقِ الْاَرْضِ وَ مَغارِبِها سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها وَ عَنّی وَ عَنْ والِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ مِدادَ کَلِماتِه وَ ما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَ اَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
خدای مهربانم! تو اگرچه مقصد و منتهای تمامِ دلهای عشقآشنایی، اما لحظههایی در زندگی هست که نگاهم به دستان پردهپوشت دوخته میگردد و میخواهمت نادیده انگاری همهی کردههای نباید و ناکردههای بایدم را. چشمِ امیدواریام را به تمنا می نشانم تا همهی آن سلامهایی را که یکپارچه مهر و عطوفتاند و هوای آن "دوستت دارم"هایی را که در عاشقانههایم می وزند، بر دوشِ قاصدکیات سوار کنم تا به مقصدشان برسانی. به مقصدی که یکی از بیشمار بهانهی آمدنش، انتقامِ یک سیلی تاریخی است.
اللّهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَوْمی هذا وَ ما عِشْتُ مِنْ اَیّامی عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَیْعَةً لَهُ فی عُنُقی لا اَحُولُ عَنْها وَ لا اَزُولُ اَبَدًا اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنْصارِه وَ اَعْوانِه وَ الذّآبّینَ عَنْهُ وَ الْمُسارِعینَ اِلَیْهِ فی قَضآءِ حَوآئِجِه وَ الْمُمْتَثِلینَ لِاَوامِرِه وَ الْمُحامینَ عَنْهُ وَ السّابِقینَ اِلی اِرادَتِه وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
خدای من! تو بهتر از خودم می شناسیام. اما من نیز حتی از جایی میانِ عمیقترین لایههای ناآگاهِ روحم این را میتوانمفهمید که "من در ترکِ پیمانه، دلی پیمانشکن دارم"! با این همه اما نمیپسندم که حلاوتِ اقرارِ این عهد را از خویشتنم بستانم. عهدی که بودنم را –با همهی دل و جان- به قیدِ بایدی مقید میسازد که حیاتم را با اطاعت و مماتم را در شهادت به ثمر خواهدرسانید.
اللّهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتُهُ عَلی عِبادِکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا فَاَخْرِجْنی مِنْ قَبْری مؤْتَزِرًا کَفَنی شاهِرًا سَیْفی مُجَرِّدًا قَناتی مُلَبِّیًا دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی
خدای نزدیکم! مرگ، سرنوشتِ محتومِ اهلِ زمین است و مرا نیز گریزی از این حقیقت نیست. اما آنچه حیاتِ پس از مرگم را زینت است و نشاطی خارج از وصف بدان میبخشد، این است که با تنی همه قلب از گور برخیزم و با تمامتِ دلم و به مددِ هر آنچه باید، نقلِ لبیکهایم را نثار گامهای بارانیاش کنم. و این نهایت مطلوب کجا میتواند حاصل آید جز اینکه از چشم های تو تبعید نشوم، که بی نورِ نگاهت معبودِ ستودنیام، گم میشود دلم در بیراهههای زمین –این مهبطِ انسانِ وجود- !
اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَةٍ مِنّی اِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ وَ اَنْفِذْ اَمْرَهُ وَ اشْدُدْ اَزْرَهُ
خدای بی همانندم! آمدنش منت بر سرِ همان روزِ مبادایی میگذارد که در صفحهی هیچ تقویمی نیست. همان روزی که وصلهی نور خواهددوخت بر پیراهنِ شب. آرزویی رویاهایم را قلقلک میدهد –که بر جوانان عیب نیست- و آن درکِ روزِ آمدن و روشنی فروغِ چشمانم به بردمیدنِ خورشیدِ وجودِ همان زیباقامتی است که مهربانیاش حکایتِ همیشههاست. این تضرعِ خواهشبنیان را تنها به آستانِ تو عرضه میدارم. باشد که این ناله و ندبهی مدام را به اجابتی پاسخم فرستی و مرا در سلکِ سرسپردگانِ رسنِ عشق او قرار دهی.
وَ اعْمُرِ اللّهُمَّ بِه بِلادَکَ وَ اَحْیِ بِه عِبادَکَ فَاِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفِسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسُ فَاَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّی بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّی لا یَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
یگانه ترینم! من به دنبالِ همهی آن اویی میگردم که آمدنش ظلم و ظلمت را خواهدتاراند، آنچنان که به ریشه از پای درخواهندآمد. هرمِ صدایش قندیلهای ناعدالتی را به قدرِ مژه برهمزدنی ذوب خواهدکرد. نامش لرزه بر تنِ همهی آنانی خواهدانداخت که در کورهراهِ ضلالت مرکب میرانند. همو که نامش کمترینِ شباهتهاست به رسولِ مهربانیها (ص). او –آن عزیزِ دیرکرده- تکرارِ پیامبر (ص) است و ظهورش پس از قرنها فساد را از زمین برخواهدچید و آن مدینهی فاضلهای جامهی حقیقت بر تن خواهدنمود که به تصورش حتی میشود مجنونِ لحظهلحظهی لیلای منجیاش بود.
وَ اجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِرًا لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِرًا غَیْرَکَ وَ مُجَدِّدًا لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کِتابِکَ وَ مُشَیِّدًا لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلّی اللهُ عَلَیْهُ وَ الِه وَ اجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
شمس همیشهی من! ما ستمدیدگانی را مانندهایم که تمامتِ دادخواهیمان را به محضرِ آسمانمنظرت عرضه داشتهایم تا به اذنِ تو، موعود –که شناسای دردهای ماست- قنوتِ مستجاب ما باشد. دردها بسیارند و ظهورش آنچنان فرحبخش است که نمیدانم اگر بیاید، کدام تکه از این قلبِ شکسته را شاد خواهدکرد؟! او هر آنچه را که رو به زوال گرفته، چنان میل به تکاملی خواهدبخشید که تنها با گوشهی نگاهِ او معنا میشوند. و این غایت قصوی است برای تمامِ هستهای باید.
اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّدًا صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ الِه بِرُؤْیَتِه وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلی دَعْوَتِه وَ ارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ اللّهُمَّ اکْشَفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْاُمَّةِ بِحُضُورِه وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیدًا وَ نَراهُ قَریبًا بِرَحْمَتِکَ یا اِرْحَمَ الرّاحِمینَ
نامیرا خداوندِ من! آنهایی که آمدنش را –به حرف یا به دل- در انتظار نشستهاند و روحشان در قالبی تنگ نمیگنجد، -به تمامه- رو به سوی تو دارند و پذیرش حاجتشان را به تمنا از تو خواستارند که او همچنان ناپیداترین کرانهی جهان است. باشد که چون همیشهی خویش با پاسخی از جنسِ قبول و اجابت، عشق را ترجمه کنی. بر همهی ما حجت است که رحمتت دل را میستاند از بندِ آدمی. ما به انتظار ایستادهایم، ظهورش با تو...
پس سه مرتبه دست بر رانِ راستِ خود میزنی و در هر مرتبه میگویی: اَلْعَجَلْ اَلْعَجَلْ یا مَوْلایَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
مولای من! فقط کمی زودتر...
پ.ن1: ترجمهای خیلی خیلی آزاد، از دعای عهد...
پ.ن2: صبحگاهان از دعای عهدِ تو دم میزنیم / شامگاهان با گناه آن عهد بر هم میزنیم
حیرتنوشت:
خواب دیدم شبِ شعری است در خانهمان با موضوعِ شهدای جهادِ علمی! همسر و پدرِ شهید احمدی روشن در نزدیکیِ من نشسته بودند. (شاید هم من نزدیکشان بودم!!!) از یکی از مسئولانِ برگزاریِ مراسم پرسیدم که من هم میتوانم شعر بخوانم یا از پیش ثبتنام کردهاید؟ پاسخم داد که الان هم میشود! از خواب که برخاستم، نمیدانستم چگونه میشود خواب را تعبیر کرد! چند شبِ بعد در مجلهی خبریِ اخبارِ ساعتِ 19 گزارشی دیدم از "شبِ شعرِ شهدای جهادِ علمی"!!! نمیدانم چه ارتباطِ معقولی میشود بینِ آن خواب و آن خبر و نوشتهی "بابا را خدا فرستاده مأموریت!" برقرار کرد!