می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

دنیــاى فاسـدِ غـــرب خـواســت بـروزِ زن را، شخصیتِ زن را در روش‌هاى غلط و انحرافى که همراه با تحقیرِ جنسِ زن است، به زور به ذهنِ دنیا فرو کند. زن براى این‌که شخصیتِ خودش را نشان بدهد، بایستى براى مردان چشم‏‌نواز باشد. این شد شخصیت براى یک زن؟! بایستى حجاب و عفاف را کنار بگذارد، جلوه‏ گرى کند تا مردها خوششان بیاید. این تعظیمِ زن است یا تحقیرِ زن؟ این غربِ مستِ دیوانه‌ی‏ از همه جا بی‌خبر، تحتِ تأثیر دست‌هاى صهیونیستى، این را به عنوان تجلیل از زن علم کرد؛ یک عده هم باور کردند. عظمتِ زن به این نیست که بتواند چشمِ مردها را، هوسِ هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخارى براى یک زن نیست؛ این تجلیلِ زن نیست؛ این تحقیرِ زن است. عظمتِ زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفافِ زنانه را که خدا در جبلّت زن ودیعه نهاده‌است، حفظ کند؛ این را بیامیزد با عزتِ مؤمنانه؛ این را بیامیزد با احساسِ تکلیف و وظیفه؛ آن لطافت را در جاى خود به کار ببرد، آن تیزى و برندگى ایمان را هم در جاى خود به‌کارببرد. این ترکیبِ ظریف فقط مال زن‌هاست؛ این آمیزه‌ی‏ ظریفِ لطافت و برندگى، مخصوص زن‌هاست؛ این امتیازى است که خداى متعال به زن داده‌است.

ولی امرم،امام خامنه‌ای (حفظه الله)
-----------------------------------------------
این وبلاگ کهفِ دلتنگی های من است.
این‌جا حرف‌هایی را می‌نگارم که مرا به تعالی برساند و امید که سایرین را نیز! هرمِ این نگاره‌ها شاید قندیل‌های جهل و غفلت را ذوب بتواندکرد...
"می‌خواهم زن باشم"
آن‌گونه که "زهرا" بود...
و این آرمانِ من است!

آن‌چه گذشتــــــــ
لطفـــــ دارد خواندنشان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است


1.دوم دبیرستان که بودم، هم‌کلاسی داشتم که کلاً عقاید و رفتارش خاص بود. از آن آدم‌های دقیقاً ضد خودم! یک بار در حیاط مدرسه صدایش را می‌شنیدم که برای دوستانش از آزادی در ایران و اروپا نطق می‌کرد. من فقط این را شنیدم که می‌گفت: "من اگر بروم خارج، حتما برهنه می‌گردم!!!" فتأمل...

2.به لطف خدا (چشم حسود کور) چند ماهی است از مزاحم کیوسکی خبری نیست. هدایت شده است گویا!

3.دنیایی که بعضی آدم‌ها در دشمنی با دیگری می‌سازند، چه‌قدر کوچک است. آن‌قدر که خودشان هم به زور در آن جای می‌گیرند.

4.آدم‌ها معمولاً اول متأهل می‌شوند، بعد متعهد. بعضی‌ها برعکس‌اند؛ اول متعهد می‌شوند، بعد متأهل! و دومی عجیب سخت است!

5.مشکلی که در پست قبل عنوان کردم، تا حد 99% حل شده‌است الحمدلله. اما از آن‌جا که مشکل را نمی‌توان پیش‌بینی کرد، هنوز به دعای دوستان نیازمندم.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۰۰
ناموس خدا


بوی عرفه می آید خدا

بوی عاشقانه ای دیگر

بوی خاک باران خورده از اشک

اشک تلخ حسرت...

یک سال دیگر انتظارم دارد به سر می رسد و من این بار هم در جمع خوبانت نیستم.

امسال هم باید اشک هایم خلوت پاییزی مرا به هیاهو بکشانند.

امسال هم باید قرارمان به بی قراری بگذرد.

امسال هم باید عرفه را در فراق و در هجر وصال تو به خاطره ام پیوند زنم.

امسال هم باید وابماند این دل در بیکرانگی بیگانگی اش با یگانگی تو.

امسال هم باید بغض گلوگیر یک ساله ام را در آشفتگی آتش آزرم از نگاه تو بشکنم و در بستر صورت رها کنم این عشق باران گونه را.

کاش حداقل نمی چشاندی ام حلاوت زمزمه عرفه را در حرم آقای مهربانی ها.

این گونه شاید تا این حد بی تاب نمی شدم بر تکرار آن عشق بازی رمزآلود تو با دلم!

با این حقیقت اگر آشنا نمی کردی ام،بدین سان در غربت این انتظار پژمرده اسیر نمی شدم.

چه می گویم من؟!

هذیان است،نه؟!

چگونه می شود برای جاوید خاطره ای چنان،عدم طلب کرد؟!

چگونه می شود بدون تجربه عاشقانه ای چنان با تو،یگانه ترین،همه روزه عاشق شد بر تو؟!

چگونه می شود بدون درک مسیر چشمان شورآفرینی چنان،به دنبال تداوم نوازش آن نگاه بر پیکری خسته بود؟!

چگونه می شود؟!

وقتی نمی شود!

خدا...

گفتمت تا به اکنون که نامت،جان بخش ترین واژه عالم امکان است؟

حتی آن زمان که حروفی نارسا،بار عظمتش را بر دوش می کشند!

با همین اسم اعظم در سکوت صدایت می زنم.

آرام و آرام تر می گویم تا بلند و بلندتر بشنوی مرا.

بی صدایی ام را شنوا باش محبوب دلم.

خدا...

پرده عفو الهی ات را بر خطاهایم بگستران.

انگار کن من در هر عرفه از دوباره های تو زاده می شوم.

کودکی می شوم که میل پناه در نگاه تو،او را به سوی مهربانی بی مثالت نیل می دهد.

من آن کودک آکنده از تو را می مانم که دوست دارم پای بر زمین بفشارم اما دست را در دستان پرمهر تو حلقه کنم.

این گونه اطمینانی دیگر می یابم که هیچ گاه از دایره اعتنای چشمانت بیرون نیستم.

که بی نور نگاهت معبود ستودنی ام،

گم می شود دلم در بیراهه های زمین -این مهبط انسان وجود- !

حرف آخرم

تکراری است بر آغاز بی آغازی...

این دل در تصرف تو می ماند،

تا عرفه ای دیگر...


سال گذشته...

1.قرارمان این بود که خدایم مرا به عرفه عاشقانش بخواند. برای پروردگارم...

2.روز عرفه اتفاقی دیگر افتاد و اوج بی لیاقتی ام به ادراک حس درآمد. من،امروز،عرفه

3.روزی دیگر راز مگوی عرفه ام را بر همگان آشکار کردم. مرا بخوان...



پ.ن1: چند روز پیش به هنگام عدم حضور در منزل برای دومین بار در 4 سال اخیر،خانه مان دزد به خودش دید!!!در عجبم برای ما که پولمان از قاشق (!) هم بالا نمی رود،چرا؟!!!

پ.ن2: بسیار زیباست به آدمی اثبات گردد که دوستانش فراتر از حد تصور دوست می دارندش!

پ.ن۳: دو گره کور با عظمتی عظیم افتاده اند در میدان زندگی ام!عاجزانه تقاضامندم برای گشوده شدنشان دستی به آسمان برآرید و دعای خیر مرا به بها پذیرا باشید.

بعد نوشت:

بی قراری شب و روز عرفه ام حول محور دستان عباس به قرار رسید.

این هم اعجاز عرفه ۱۳۹۰!

چه عرفه های عشق آذینی دارم من!

سپاس می دارمت معبودم...

۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۰ ، ۲۰:۳۱
ناموس خدا
۱. برای (نا)دوستانم ...

این بار آنچه دلگیرم کرد و از مردمان رمیده،(نا)دوستانی بودند که هر چه گفتند،شعار بود و بس!

این را برای (نا)دوستانم می نویسم...

برای آنان که از غیرت گفتند که باید برای آبروی یک انسان به خروش بیاید و خود آبروی مرا بر باد دادند.

برای آنان که از شرافت گفتند که باید محافظ یک زن باشد و خود ذره ای،حتی ذره ای بدان بها ندادند.

برای آنان که از تهمت گفتند که نباید دامان گیر یک دختر شود و خود همین زبان را برای تکلم برگزیدند.

برای آنان که از صداقت گفتند که باید هماره پیشروی زندگی یک مسلمان باشد و خود بوقلمون صفت بودند.

با این همه نمی دانم چرا در نظر آنان من هیچ کدام از اینها نبودم،حال آنکه من به ظن خویش "شیعه نامی هستم، میراث زهرا که زن است و ناموس خدا"!

دوستان یقین بدانند قطع آوند حیات مرا عوامل ساده تری نیز سبب می شوند،چه نیاز به این همه زحمت؟!!!چه نیاز که این گونه زندگی ام را چاشنی مصیبت زنند؟!!!همگان خیال آسوده دارند!زندگی در این فریب گاه فتنه خیز ابداً برای بنده مطبوع نیست که دلی بدان بسته باشم!

اما...

نیک می دانم این نیز ابتلای دیگری است از محبوب...


۲. اینجا کربلا نیست؟ ... هست!

این قسمت از پست برای اینجاست ... همین جا!

آنها که باید،می فهمند چه می گویم...

اینجا به تلافی یک "بدر"، هزار "کربلا"ی خونین بر زمین جاری می کنند.

اینجا کینه از "محمد" بر دل هاست و سر "حسین" بر نیزه ها.

اینجا فریاد "العطش" من از سوی هیچ سقایی لبیک نمی شنود.

اینجا هیچ "عباس"ی نیست که علمدار باشد برای حسین.

اینجا "عباس" ساختگی من حتی مشک ندارد.

اینجا تیر نه بر مشک،که بر روح می نشیند و نه آب،که روان می ریزد.

اینجا عمود آهن بر فرق نه،بر جان فرود می آید.

اینجا "حر" آب را بر دشت لوامه می بندد،مباد که لبی تر کند از بی آبی ایمان.

اینجا "حببب" بیعت ناگستنی اش را با "زینب" تجدید می کند،برای حمایت از حرم پیامبر تا پای جان.

اینجا شمشیر کین "عبدالله"،"عون" مهربانی را و تیغ تیز "عامر"،"محمد" شوق را از "زینب" صبر می گیرد.

اینجا "حرمله" –تیر سه شعبه بر زه- مدام به زانو نشسته است.

اینجا "علی اصغر" خون در بدن ندارد که به آسمان پاشیده شود،ولو قطره ای بر زمین نچکد.

اینجا "سجاد" جان بیمار است و برای تیمارش "زینب"ها باید.

اینجا "وهب" و همسرش با سرخی خون،حجله خویش را آذین می بندند.

اینجا شوق وصال به "عمو"، "عبدالله" را حتی از "عمه" می رهاند.

اینجا "قاسم" حتی فریاد "احلی من العسل" خویش را میان زمزمه ها گم می کند.

اینجا "زینب"وارانه فریاد "ویحکم!اما فیکم مسلم؟!" را از حنجره برآوردن گناهی است نابخشودنی.

اینجا به تاختن ستوران بر پیکر "حسین"،جگرهای زخم خورده را به نمک می آزارند.

اینجا به غارت "گوشواره" و "انگشتر"،گوش و انگشت را هم به غنیمت می برند.

اینجا "سکینه" نگاه هوس آلود مردمان را به یاد نگاه مشحون از التماسش به "عباس" تحمل می کند.

اینجا "لا مفر من القدر" باید هماره سرلوحه دل باشد تا ادامه حیات را سبب گردد.

اینجا "کربلا" نیست؟ ...هست!


پ.ن۱: مسئله جدید پیش امده که موجب نگارش "برای (نا)دوستانم ..." گشت،شدیداْ خصوصی است و احدی از آن مطلع نیست.بزرگواران کنجکاوی نفرمایند که پاسخ نمی گیرند!!!

پ.ن۲: امان از این دردهای جسمی و روحی سلسله وار.یکی که تقلیل می یابد،دیگری سر برمی آورد. دیگر نه نای اشک در وجود دارم و نه پای رفتن به پزشک یا بیمارستان!

پ.ن۳: آن ۱۸ روز پست پیشین اکنون به ۴۲ روز رسیده است و به گمانم حداقل تا ۴۶ روز ادامه خواهد داشت. خدایا صبر...

پ.ن۴: گاهی خدا برای التیام دردهای زندگی،آن را پیش می آورد تا وجودت بشود گوش برای شنیدن دردهای دیگری!شب جمعه هفته گذشته ام در حرم مطهر اینگونه گذشت!هنوز هم اندیشه دردهای آن دوست،لحظه ای از خاطرم دور نگشته است.صبر،توشه زندگی اش باد!

پ.ن۵: علی می آید و زینتش می رود...و تاریخ شیعه آکنده است از تقارن هایی اینچنین!

۱۰۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۱
ناموس خدا

برای مادرم... (3)


جبرئیل آمده بود

علی و جمله ملائک بودند

و محمد عرق وحی به پیشانی داشت

و خدا داشت ترنم می کرد

در میان سخنانش غزلی نغز سرود

نام آن شعر نکو زهرا بود



روز مادر است و من 18 روز است که لبخند مهربان مادرم را ندیده ام!

این روزها که بسیار بیشتر از همیشه به آغوش پرمهرش نیازمندم،دلم بسیار تنگ اوست...

خودش...

نوازشش...

بوسه اش...

نگاهش...

بودنش...

کاش این چند روز باقی مانده تا دیدارش،زود سپری شود!تحمل این هجر تا زمان وصل بسیار دشوار گشته است!



کوتاه نوشته های دلم (۱)

این قسمت از پست،کوتاه نوشته های دل من است در روزهای بی قراری ام...

تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...


اشک هایم اسیر چشمانم...

باران نمی بارد!

دعای باران باید.

امروز فهمیدم گربه سیاهم!!!

**********************************

به غیر او که تکیه کردم،

محبوبم با دلم قهر کرد!

دانستم "حسبی الله" را از خاطر برده ام!

نازش عجیب خریدار دارد...

**********************************

من شکستم و تو پیوند زدی،

من عهد...

تو درد...

بیا عوض شویم!

من و تو...

بیا عوض کنیم!

عهد و درد...

**********************************

دنیا می گفت او هست.

من می گفتم نیست.

روزها گذشت...

دنیا بایست!

حق با تو بود...

او هست بود و مرا نیست کرد!

***********************************

برای او از غیر گفتم،

بی خود شدم و بی او!

برای غیر از او گفتم،

بی خود شدم و با او!

او هست و غیر نیست.

من هنوز بی خودم!


این پست تنها یک پ.ن دارد!

پ.ن: این روزها عجیب دلم به حال خویشتنم می سوزد...



خاطره دیروز در آیینه فردا (4) را در ادامه مطلب ملاحظه بفرمایید.

۱۰۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۱
ناموس خدا

غمی کهنه بر دلم چنگ می اندازد،

و این بغض مانده در گلوست که واژه واژه بر صفحه سپید کاغذ می ترکد.

حالا که دارم اینها را می نویسم،

اندوهی سخت را زار می گریم.

دلم را تو ساخته ای خدا،

و امانت بی مثالت را درونش به ودیعه نهاده ای.

واژه ها را اما بندگانت ساخته اند

و اغراضشان را حتی در تک تک واج ها جای داده اند.

ساخته دست بندگانت،ساخته دست تو را به شدت می شکنند،

و به تکرار حتی...!

روزهاست که هر واژه کوهی از اندوه را بر دلم توده می گرداند.

عده ای قصد آن دارند که مصیبت ها را برایم مرور کنند،

و محنت ها را نه تداعی،که زنده...

چند گاهی است که سایه های شک برایم پررنگ تر از نور امید جلوه می کنند.

این حکایت روزهای من است.

اما...

شب های تاریکم – خاموش و غمگین – زمزمه درد مرا گوش می دهند.

هنگام که خلوت اهتزاز اشک هایم حس بودنت را در دلم فرو می ریزد،

دوست دارم که از دوباره ها متولد شوم،

و در این زندگانی نو،قامتم زیر بار منت هیچ چشمی نشکند.

دوست دارم همچون یک آزاد از بند رسته و به ریسمان تو پیوسته،در آبی زلال عشقت غوطه خورم

و اینگونه جاودان مانم!

امشب ابراهیم وار اسماعیل وجودم را به مقتل عشق تو آورده ام.

امشب خویشتنم را از من بگیر.

همانی که گاهی با تو بودن را فراموش می کند،

خود را در هاله ای از نادانی پیله می بندد،

و این گونه به تاریکی گرفتار می شود.

معبودا...

حضورت را در دلم فاش کن،

که به شدت محتاج توام،

چون روزهایم...

یگانه میهمان دل کوچکم باش خدا

اما برای همیشه،

از اول روز ازل...

تا آخر شام ابد...

با من حرف بزن محبوب من

پاسخت را منتظرم.

مگذار که مرگ لحظه هایم را در انتظار پاسخ تو شاهد باشم.

مرا صدای تو خوش است.

وه که چه زیباست این صدا!

همان صدایی که از جنس هیچ صدایی نیست.

همان صدایی که همیشه در نهایت سکوت،بودنت را فریاد می زند.

می دانم...

می دانم وقتی با من حرف می زنی،صدایت به فاهمه هیچ کس درنمی آید!

در خلوت عاشقانه هایم با تو،غیری نیست.

من در هیاهوی بودن های بی انتهای تو،تنهای تنهایم خدا...

با من هماره چنین باش که بوده ای

و مرا چنان کن که باید باشم!

تمام جغرافیای دلم از آن تو،

امن درونم باش...


پ.ن1: حین عشق بازی دیشب دلم و محبوبم،عزیزی دوست داشتنی کنارم بود که گاه گاهی صدای روح بخش کمیلش،آذین بخش عاشقانه های من و اوی من بود.

پ.ن2: دیشب به این نتیجه رسیدم که گاهی جوینده یابنده نیست!!!بسیار گشتم اما عاقبت نیافتم آنچه را که می خواستم!البته همراهی دمادم آن نازنین دوست را نیز از یاد نمی برم اما جهت جلوگیری از تشکیک اذهان باید عرض کنم ابداْ به دنبال شخص خاصی نبودیم!!!

پ.ن3: دیشب مرا به محفل جمعی از بزرگواران راه نبود!عقل جزئیه مرا با تدبیر و تفکر چه کار؟!!!

پ.ن4: دیروز اتفاقاتی افتاد که این جملات را بارها برای خودم تکرار کردم: "اگر آدم خوبی با تو بدی کرد،چنان وانمود کن که نفهمیده ای.او توجه خواهد کرد و تا مدت زیادی مدیون تو خواهی بود."لیکن من نه توجه می خواهم و نه نسبت به دین کسی به خودم،احساس نیاز می کنم.به هر جهت چنان وانمود کردم که نفهمیده ام!!!

پ.ن5: تازگی ها مصلحت ها بسیار گشته اند و به دنبال آن دروغ ها هم ایضاً!!!حتی از جانب افرادی که ذره ای از ایشان توقع ناراستی نداشته و ندارم.لازم به ذکر است مخفی کاری نیز خود به نوعی دروغ محسوب می گردد!

پ.ن6: روزهاست که فکر می کنم "گاهی برای بودن باید رفت" واقعاً یک شعار نیست،اما از دیگر سو می دانم "تعبیر همه رفتن ها بازنیامدن نیست"!

۷۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۸۹ ، ۰۵:۲۴
ناموس خدا

امشب تنهای تنها به میهمانی تو آمده ام،

حتی خودم را نیز به همراه نیاورده ام.

اینها را هم باز دلم می نویسد،

مثل همیشه...

کمی آن سوتر دعای کمیل می خوانند عاشقانت!

می خواهم بدانی دعای کمیل امشب من همین هاست،

همین حقیر واژه هایی که فقط برای تو،بر صفحه سپید کاغذ می دوند.

می پذیری آیا؟!

مگیر این خیال شیرین را از من،

که تو امشب فقط خدای منی!

بگذار فکر کنم امشب صدای من با تمام صداهایی که می خوانندت،فرق می کند.

بگذار فکر کنم امشب جنس اشک من با تمام اشک هایی که برای تو می بارند،فرق می کند.

بگذار فکر کنم امشب فقط من برای تو اینگونه ام.

خیال من باطل،اما...

"احلی من العسل" !!!

بگذار فکر کنم!

التماس اجابت...

عشق بازی امشب تو و دلم باز هم زیباست.

نامحرم را به این حریم راه ندهی خدا!

هیچ کس نمی داند جنس این خلوت های دوست داشتنی من با تو چیست!

بگذار در درام عاشقانه های من و تو،

فقط من باشم.

فقط تو باشی.

ما باشیم و بس!

امشب مرا در بیکرانگی خودت غرق کن خدا

و در یگانگی ات...

بگذار همیشه عاشق ترین باشم بر تو،

مثل امشب...

این امشب را هیچ گاه از من مگیر مهربانم،

همان گونه که نگاهت را...

وقتی در نهان صادقانه با من عشق بازی می کنی،

می دانم که نگاهم می کنی.

این نگاه دوست داشتنت را بیشتر بر من می نمایاند!

و من چقدر این دوست داشتنت را دوست دارم.

تا می توانی به رخم بکش که دوستم داری،

شاید که من نیز ترغیب شوم که دوستت داشته باشم!

نگاه تو تحمل مرا آسان می کند.

تحمل دردهایی که برای اثبات بندگی ام سر راهم قرار می دهی.

اما...

دردهایت اینگونه شیرین اند.

دوایت چگونه است؟!

همان نگاهت...


پ.ن۱: تأخیری بسیار طولانی در به روز کردن وبلاگ اتفاق افتاد.از این جهت شدیدا عذر...

پ.ن۲: ظاهرا دوستانی هستند که عاشقانه های من و محبوبم را منتظرند.از این جهت شدیدا سپاس...

پ.ن۳: آنچه از مقابل دیدگانتان گذشت،حرفهای دیشب من و خودش بود.

پ.ن۴: دعای کمیل متعارف را پس از این مناجات زیبا خواندم.با خود این گونه گفتم که شاید حکمت امشبش برای من،به تعویق انداختن حاجت هایم باشد.

پ.ن۵: عشق بازی دیشب به دلم نشست.اما دقایقی بعد اتفاقی افتاد که ذره ای از لذتش را کاست!

پ.ن۶: فصل غم انگیز امتحانات هم فرا رسید.غلظت التماس هایم برای دعا،بالا رفته است.التماس دعااااااااااااااا...

۴۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۹ ، ۰۵:۴۲
ناموس خدا

خدای من

تو ای نزدیکتر به من از رگ گردن

مگذار که در برابر غیر تو زانوانم خم شوند،

که انسان غیر توست.

مگذار که در برابر غیر تو دست نیازم گشوده شود،

که غم غیر توست.

مگذار که در برابر غیر تو سجده کنم،

که احساس غیر توست.

می دانم نقدها وارد است به اینکه قصه های زندگی مرا به یاد تو -خدای غصه هایم- می اندازند.

وقتی همگان با نشتر تهمت قصد جانم می کنند،دلم بیشتر به یاد توست.

این احساس من است.

اما...

سخت راهی را در نظر گرفته ای برای نزدیک ساختن من به خودت.

من زیر بار این غم ها،قالب تهی می کنم خدا...

تو تنگ کوچک قلبم را می شناسی.

ماهی سرخ سرگردان وجودم به زحمت در او غوطه ور است.

این تنگ را با نهنگ حوادث چه کار؟!

مادام که همچون تویی را از خود دور می دارد...

پروردگارا

هیچکس نداند -که نمی داند-

تو که می دانی حقیقت چیست!

تو که می دانی در قلبم چه می جوشد!

تو که می دانی تمام نیات مرا در انجام تمام اعمال،

-خالص یا ناخالص-

تار و پود وجودم را تو رشته ای خدا!

کدام بافته را از ذاتت پنهان نگاه دارم من؟!

به من اطمینانی ببخش که با قدرت فریاد برآورم:

مرا با غیر تو چه کار؟!

مادام که تو تمام نادانسته های وجودم را می دانی...

مهربانم

امروز که برایت غم نامه می نگارم،

باز هم دلم شکست.

به یاد دیروزهایی چند،

چه خبره است دلم...

و چه بامحبت اند اطرافیانم...


پ.ن1: آنچه از نظر گذراندید،حرف های دیروز من بود به خدایم،در لابلای سیل اشک هایی که بی صدا اما مداوم سرازیر بودند.

پ.ن2: دیروز اتفاقی افتاد که قلبم آیینه شکسته ای شد و هزار بار در خودش تکثیر!

۵۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۹ ، ۰۵:۲۳
ناموس خدا

قرارمان این نبود خدا!

یادت هست؟

گمان من این بود که اگر دعای عرفه را در حرم زمزمه کنم،چه عشق بازی زیبایی خواهی کرد با دلم!

اما فاصله ها بود بین آنچه می خواستم و آنچه شد.

چه کردی با دلم امروز؟!

عشق بازی امروز تو با دل من از جنس دیگری بود.

دلم شکست،نه آن چنان که باید.

دلم از گناهکاری خودم شکست که باعث شد نگذاری اشک هایم سنگ فرش های حرمش را بشوید.

بی لیاقتی تا این حد؟!!!

من کجای این دنیا ایستاده ام و خود نمی دانم؟

گفته بودی اگر از ته دل چیزی را بخواهم می دهی.

خواستم خدا...

خواستم...

نخواستم؟!

خواستم و ندادی...

دلیلت و آن حکمت مکتومت را برایم بازگوی.

همانی که نمی دانم چیست...

ساعت ها اشک من امروز،بدهی دلم بود به تو!

به یگانگی خودت سوگند که لابلای اشک هایم،حضورت را در دلم حس می کردم!

حس می کردم که تو در دلم نشستی،حرفهایم را می شنوی و پاسخم نمی گویی.

می دانستم تو آنجایی،

همان جا که باید.

اما چرا من آنجا که همه نبودند،نبودم؟!

سنگینی کوله بار گناهم در باورم نمی گنجد،

که آنقدر هست که مرا نخواستی...

هیچ کس نمی داند که سال گذشته در این روز چه کردی با دلم!

و من تکرار را دوست دارم.

یک سال انتظار کشیدم برای عرفه ای دیگر و عشق بازی دوباره...

یک سال کم نیست خدا...

یک سال انتظار یعنی روزها و روزها بی قراری...

امروز وعده ما بود خدا...

تو آنچه من خواستم،نکردی.

اما خودت چه خواستی؟!

صحرای عرفات را به دلم آوردی امروز...

اینها را کسی نمی داند،

اما تو می دانی.

اینها را کسی نمی فهمد،

اما تو می فهمی.

پس چرا؟؟؟

چرا مرا به حرم عشق دعوت نکردی؟

اصلا چرا مرا به جمع عاشقانت نخواندی؟

جواب یک سال انتظار من این بود؟!

عرفه در تنهایی پاییزی ام...

اما...

مهربان خدای من!

من و دلم راضی هستیم به آنچه که تو بدان رضا داری.

اگر یک سال دیگر عمر دهی،

دل من یک سال دیگر صبر را پیشکش یک لحظه نگاه تو خواهد کرد...


پ.ن1: با آن همه دعا و آن همه شور،خدا امروز مرا نه به دعای عرفه حرم خواند و نه حتی به مراسم دانشکده!

پ.ن2: امروز در انتهای زمان کارگاه اتفاق جالبی افتاد:با دست خودم و بدون دستکش،سیم های مداری را باز می کردم که به برق 220 ولت شهر وصل بود!وقتی متوجه قضیه شدم و دیدم زنده ام،دانستم که دوستم دارد.خیلی بیشتر از خیلی...به ثانیه ای بند بود تا یکی از زاده های پاییز به ابدیت ملحق شود!

پ.ن3: 12 سال پیش،چنین روزی،جشن تکلیفم بود.یادش خوش باد!

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۸۹ ، ۱۶:۴۸
ناموس خدا
سلام خدای من

امشب دلم باز هم هوای تو را کرده است.

چه بد دلی دارم من...

فقط گاهی هوای تو را می کند.

وای بر من...

شرمم باد از تو...

روسیاهم خدا.

پناهم می دهی؟

دلم برای از تو گفتن و برای تو گفتن تنگ است.

دلم برای بندگی ات تنگ است.

دلم برای خودت تنگ است.

اما...

می دانم دل تو هم کم تنگ من نیست!

می دانم منتظرم هستی.

قرارمان یادت نرود.

حوالی قاف،

پشت آشیانه سیمرغ.

و عرفه نزدیک است...


پ.ن:دعا کنید ۳شنبه دل استاد کارگاه برقم یه ذره بیشتر به حال دلم بسوزه.بابا من میخوام عرفه رو حرم مطهر رضوی باشم...

۳۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۸۹ ، ۱۷:۴۷
ناموس خدا