خدای من
تو ای نزدیکتر به من از رگ گردن
مگذار که در برابر غیر تو زانوانم خم شوند،
که انسان غیر توست.
مگذار که در برابر غیر تو دست نیازم گشوده شود،
که غم غیر توست.
مگذار که در برابر غیر تو سجده کنم،
که احساس غیر توست.
می دانم نقدها وارد است به اینکه قصه های زندگی مرا به یاد تو -خدای غصه هایم- می اندازند.
وقتی همگان با نشتر تهمت قصد جانم می کنند،دلم بیشتر به یاد توست.
این احساس من است.
اما...
سخت راهی را در نظر گرفته ای برای نزدیک ساختن من به خودت.
من زیر بار این غم ها،قالب تهی می کنم خدا...
تو تنگ کوچک قلبم را می شناسی.
ماهی سرخ سرگردان وجودم به زحمت در او غوطه ور است.
این تنگ را با نهنگ حوادث چه کار؟!
مادام که همچون تویی را از خود دور می دارد...
پروردگارا
هیچکس نداند -که نمی داند-
تو که می دانی حقیقت چیست!
تو که می دانی در قلبم چه می جوشد!
تو که می دانی تمام نیات مرا در انجام تمام اعمال،
-خالص یا ناخالص-
تار و پود وجودم را تو رشته ای خدا!
کدام بافته را از ذاتت پنهان نگاه دارم من؟!
به من اطمینانی ببخش که با قدرت فریاد برآورم:
مرا با غیر تو چه کار؟!
مادام که تو تمام نادانسته های وجودم را می دانی...
مهربانم
امروز که برایت غم نامه می نگارم،
باز هم دلم شکست.
به یاد دیروزهایی چند،
چه خبره است دلم...
و چه بامحبت اند اطرافیانم...
پ.ن1: آنچه از نظر گذراندید،حرف های دیروز من بود به خدایم،در لابلای سیل اشک هایی که بی صدا اما مداوم سرازیر بودند.
پ.ن2: دیروز اتفاقی افتاد که قلبم آیینه شکسته ای شد و هزار بار در خودش تکثیر!