فلشبکی داشتهباشیم به:
هزینهی مراسم چهلم عزیز از دست رفتهمان به انتخاب خانوادهاش به خیریه اهدا شد، اما افطاری کوچکی ذیل عنوان قرآنخوانی برایش برگزار گردید. در آخر کار پدر مأمور شد بخشی از غذای باقیمانده را به انسانی که شرحش در لینک بالا گذشت، بدهد. به خانهاش که رسیدیم، من حتی نمی توانستم به درب خانه نگاه کنم. چهقدر خوشحال شد وقتی مأموریت پدر به انجام رسید!
پس از حرکت، پدر گفت که بعد از ویلچری شدن و به گدایی دچار شدنش، دوباره مشکلی برای پایش پیش آمده و از همان سر چهارراه آمدن هم عاجز است! و حالا همسرش –که البته روی گدایی کردن را ندارد- به طرق مختلف کسب درآمد میکند!
تمام راه برگشت را به خلاء روحی دچار شدم و تمام خاطرات کارگریاش، 15 هزار تومان پول خواستنش و حتی سر چهارراه دیدنش در مقابل دیدگانم رژه رفتند. با خودم می اندیشیدم به شکرانهی تنها همین که دستم پیش کسی دراز نیست، چه کمکاریها که در پیشگاه حضرت محبوب نکردهام!