می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

دنیــاى فاسـدِ غـــرب خـواســت بـروزِ زن را، شخصیتِ زن را در روش‌هاى غلط و انحرافى که همراه با تحقیرِ جنسِ زن است، به زور به ذهنِ دنیا فرو کند. زن براى این‌که شخصیتِ خودش را نشان بدهد، بایستى براى مردان چشم‏‌نواز باشد. این شد شخصیت براى یک زن؟! بایستى حجاب و عفاف را کنار بگذارد، جلوه‏ گرى کند تا مردها خوششان بیاید. این تعظیمِ زن است یا تحقیرِ زن؟ این غربِ مستِ دیوانه‌ی‏ از همه جا بی‌خبر، تحتِ تأثیر دست‌هاى صهیونیستى، این را به عنوان تجلیل از زن علم کرد؛ یک عده هم باور کردند. عظمتِ زن به این نیست که بتواند چشمِ مردها را، هوسِ هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخارى براى یک زن نیست؛ این تجلیلِ زن نیست؛ این تحقیرِ زن است. عظمتِ زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفافِ زنانه را که خدا در جبلّت زن ودیعه نهاده‌است، حفظ کند؛ این را بیامیزد با عزتِ مؤمنانه؛ این را بیامیزد با احساسِ تکلیف و وظیفه؛ آن لطافت را در جاى خود به کار ببرد، آن تیزى و برندگى ایمان را هم در جاى خود به‌کارببرد. این ترکیبِ ظریف فقط مال زن‌هاست؛ این آمیزه‌ی‏ ظریفِ لطافت و برندگى، مخصوص زن‌هاست؛ این امتیازى است که خداى متعال به زن داده‌است.

ولی امرم،امام خامنه‌ای (حفظه الله)
-----------------------------------------------
این وبلاگ کهفِ دلتنگی های من است.
این‌جا حرف‌هایی را می‌نگارم که مرا به تعالی برساند و امید که سایرین را نیز! هرمِ این نگاره‌ها شاید قندیل‌های جهل و غفلت را ذوب بتواندکرد...
"می‌خواهم زن باشم"
آن‌گونه که "زهرا" بود...
و این آرمانِ من است!

آن‌چه گذشتــــــــ
لطفـــــ دارد خواندنشان

مرا بخوان...

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۸۹، ۰۵:۲۰ ق.ظ

می شناسی ام.

منم که نمی شناسمت.

می دانی چه می خواهم

و می خواهی آنچه را که می دانم.

تویی که دردهای نهفته وجودم را می دانی.

تویی که ناگفته هایم را می دانی.

تویی که منی

و منم که تو نیستم!

آرزوی با تو بودن در عمق جانم رخنه کرده است خدا.

می دانی،نه؟!

می فهمی،نه؟!

تلاش فردی برای نیل به آرزویم دیگر پاسخگوی شوق این نیاز نیست.

شود آیا که یک قدمی از من ببینی

و من عاشقانه تمام قدم های مانده اش را منتظر باشم؟!

از تو کسر نمی شود،

اما...

می دانی تمام هستی بر من افزوده می گردد؟

صدایم را می شنوی خدا؟

می شنوی؟

می شنوی و پاسخ نمی گویی؟

می شنوی و لحظه های مرا در انتظار پاسخت می میرانی؟

نه خدا!

نه!

صدای تو را با گوش دل باید شنید.

تو این صدا را در دل الهام می کنی.

و کاش دل من تا آن اندازه دل باشد که پذیرای تو گردد.

دلم اگر صدای تو را بشنود،شعله لرزان وجود من است که برای در تو محو شدن زبانه می کشد.

می خواهم تمام هستی ام جنسی از تو باشد.

خودم را به تو متصل می دانم.

توهمیشه ترین!

که وجودم فقط با تو رنگ معنا به خود می گیرد.

از این جهت خودم را ناموس تو نام نهاده ام.

می پذیری آیا؟!

نیک می دانم "ناموس خدا" لقب "زهرا"ست.

"زهرا"یی که هستی و ما فیها خالدونش وامدار گوشه چادر خاکی اوست.

"زهرا"یی که "زهرا"ی توست!

اما...

من نیز اگر سیمای تو نباشم،"سیما"ی تو که هستم.

نیستم؟!

قرارمان همین است.

که من تنها از آن تو باشم!

می خواهم که باشم!

و نام "ناموس خدا"ست که مرا برای این خواستن،به توانستن نزدیک و نزدیک تر می گرداند.

نمی خواهم بگویی لقب "زهرا"یت را دزدیده ام!

تو عقیده دیرینه مرا می دانی.

هر زنی میراث "زهرا"ست.

و حال من که...

می خواهم زن باشم!

پس...

"ناموس خدا" را بر من روا می داری نازنین؟!

بگذار این گونه تو را هماره همراهم بیابم.

به من توانی بده که تنها نزد تو قرار یابم.

تنها تو را محرم بر خویش بدانم.

نیازهایم را تنها برای تو باز گویم

و به امید برآورده شدنشان،ثانیه ها را به هم سنجاق کنم.

آرزویی هست در دلم که تردید در لیاقتش آزارم می دهد.

"اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک"

از جنس نیاز...

با رایحه آرزو...

این آرزو را با یک جغرافیا تمنا از تو طلب می کنم.

محبوب دوست داشتنی ام

شهیدم کن.

شهادت را برای این می خواهم

که زیباترین شکل وصال است.

عاشقی چون من،

به سوی معشوقی چون تو پرواز می کند.

و عاشقی چون تو،

آغوشش را برای معشوقی چون من می گشاید.

مرا این گونه به خودت برسان.

آرزوی مرگ گناه است خدا.

می دانم.

ولی شهادت که مرگ نیست.هست؟!

شهادت نهایت زندگی است.

روزی از تو و نزد تو نصیب همان زندگانی است که تنها تو و راه تو را برگزیده اند.

می دانم هر کس را به خیل این عاشقان راه نیست.

اما...

نه عجب اگر مرا آنچنان کنی که لیاقت حضور در جمع رهروانت را بیابم.

آرزویم هم اگر این باشد،

عیب نیست.

جوانی است و دلخوشی به تحقق رویاهای شیرین!

گویند برای آنکه به وصال راضی شوی،

همه آنچه را که هست می گیری،

تا همه آنچه را که باید،بدهی.

شرمم باد از تو

که دل من هنوز بسته دنیای توست.

هنوز بسیارند داشته هایی که برای از دست دادن دارم.

مفهوم زمان را در زندگی ام گم کرده ام خدا.

نمی دانم باید منتظر بمانم تو داشته هایم را بگیری،

یا خودم بخاطر تو بفروشمشان!

چه معامله ای!

همه داشته هایم را می دهم.

هرچند نمی دانم چه می گیرم!

شوق اینکه تو آن سوی معامله باشی،مرا راضی می گرداند.

این شوق مرا کفایت است مهربانم.

"شرط دل دادن دل گرفتن است.وگرنه یکی بی دل می ماند و دیگری دودل!"

این حکایت ماست.

دلبسته بسیار شدم و دلداده تو یگانه،نه!

دل دادی و دل ندادمت که بگیری اش.

و حالا تو بی دل...

و من دودل...

اما...

دل خودت را از من مگیر خدا،

دل خودم را نیز...

دلم را آن گونه که هست،

و آن سان که باید،

چنان با هم عجین کن که از این دو به جز یکی در میانه نباشد.

و بدین گونه ما -من و تو- شرط را می بریم.

آن زمان هایی که گم نمی شوی،اما تو را در دلم گم می کنم.

آن زمان هایی که تو در دلم هستی و من نمی یابمت.

آن زمان هایی که نزدیکترین نزدیک منی و من دورترین دورت.

آن زمان هایی که...

همان زمان هاست که من در هستی بی کرانه تو –سرگردان و بی حاصل- به دنبالت می گردم.

لیک نمی دانم در مرداب وجودم در پی کدام نشانه از دریای عشق توام!

نمی دانم چرا نمی شود همان سان که تو از من دور نمی شوی،من نیز هماره نزدیک تو باشم!

می دانم که ذره ای حرکت،برکت لطفت را بر من ارزانی می دارد.

اما...

آن نفسی را که هواهای شیطانی احاطه اش کرده اند،چه کنم؟!

همان نفسی که در بحبوحه وساوس اهریمنی،گاهی،فقط گاهی تو را به یاد می آورد.

کاش این به یاد تو بودن ها به "العفو"ها آذین بسته شوند.

و کاش این "العفو"ها در ملکوتت به تکرار بنشینند.

معبودا...

بر سرت منت نمی نهم،

اما...

بخشیده ای گویا مرا،

که زبان به این "العفو"ها گشوده ام.

این عشق بازی نهان تمام هستی مرا کفایت است خدا.

من فریاد برمی آورم که دوستت دارم

و تو پاسخ می گویی که دوستم داری.

وه که چه زیباست این پاسخ!

و می دانم زمانی زیباتر خواهد بود که من،عاشقانه،تکرارش را به انتظار بنشینم.

انتظار من عبث،

مادام که متروکم باشی و غیر تو را بندگی کنم.

چه کنم خدا؟!

چه کنم که زمان مصروف پرستش تو یگانه،همیشه باشد؟!

گناهی هم اگر باشد،

-که هست و بسیار-

استغفار،مفر مفلوکی چون من است.

اما...

این استغفارها تنها التماسی برای غفران توست.

خاطره گناه را چه علاج است؟!

خاطره عصیان از فرمان تو مهربان...

می دانم خاطره هایی از این جنس،خاطر نازنین تو را نیز رنگ آزار می زند.

اما خاطره هایی هست که جنسشان را نمی دانم چیست،لیک عجیب لذتی را به یادگار دارند.

عرفه را یادت هست؟

همان قرار بی قراری ام...

یک سال انتظار شاپرکی...

شوق نیاز حضور در حرم...

شمارش لحظه به لحظه ثانیه ها...

اما...

تو به ناگاه آنی را پیش آوردی که مرا حتی ذره ای،حتی لحظه ای گمانش نبود.

کاخ آمالم فرو ریخت.

لحظه را دریاب!

همان لحظه ای که فهمیدم مرا نخوانده ای.

همان لحظه ای که فهمیدم در پاسخ تمنای یک ساله من گفته ای،نه!

بارش اشک های من آن روز ذره ای اراده در خود نداشت.

بی دلیل و بی بهانه،بدهی دلم را به تو محبوبم می پرداختم.

دلم شکست یا شکستی اش،نمی دانم!

اما...

هرچه بود،می دانم از جنس شکستن های همیشگی نبود!

هر چه بود،در لحظه مهم نبود!

هر چه بود،دل شکسته بود و کوله بار سنگین اشک!

اشک های دمادم من آن روز،همزمان با اذان عشق تو به فریاد بدل شد.

هیچ کس صدای مرا نمی شنید

و من فریادوار تو را به نام می خواندم

و پاسخت را منتظر بودم.

آن روز فقط می خواستم بدانم چرا!

و روزهاست که می دانم چرا!

عرفه،25 آبان 1389،دو روز قبل از پایان بیست سالگی و آغاز دگردیسی ام،

من از دوباره ها متولد شدم.

شاید کرم ابریشمی بیش نبودم،

اما...

پیله بی تو بودنم را شکافتم

و پروانه شدم خدا.

دل پروانه ای من بعد از عرفه تنها گرم توست.

در هیزم خشک عشق تو آتش می گیرد

و این سوز او را هستی لایتناهای خلد است.

آن روز صلای بیداری را نه در گوش،که در دلم خواندی

و مرا به دنیای عاشقان پیوند زدی.

یک سوال خدا:

نوزاد هم از بدو تولد تا چندی،حاجاتش را با گریه به سایرین می فهماند.نه؟!

و من چه عجیب نوزادی هستم که تنها غیرم تویی!

چندی است که اشک های من فقط برای تو می بارد.

راستی تو غیر منی یا من غیر توام؟!

یا...

هیچ کدام؟!

من و تو جز یک تن نیستیم!

می دانم...

می دانی...

باشد که بدانند...

یک بار متولد شدم.

یک عمر مرده زیستم.

و مردم.

دوباره زنده شدم.

این بار قصد آن دارم که زنده باشم و برای تو زندگی کنم.

این بار نمی خواهم بمیرم.

این بار باید شهید شوم.

شهادتم قضا نشود خدا.

منتظرم...

مرا بخوان...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۲/۰۷
ناموس خدا

خدا

شهادت

نجواها  (۷۸)

خطاب به جناب "همونه" در پست پیشین:
و علیکم السلام
اسم پستم بهر حال "برای فرزندانم..."بود و این یعنی دخترانه اما قسمتهایی هم مختص برادران،پس در کل عمومی بود.حتی اگر هم کاملا دخترانه باشه،هیچ ایرادی بهش وارد نیست.مقام ولایت وبلاگ و...
خودتون هم میگید که دلتون کباب شده!!!پس مطلب اونقدر موثر بوده که برادران رو هم تا حدی تحت تاثیر قرار داده.
این چه منطقیه که میگه همه راه ها به مادر ختم میشه؟!!!رسما بگم بنده فقط مادر خواهران بودم و نه برادران. همین جوری هم کلی حرف پشت سر و جلوی روی بنده هست.وای به حال اینکه بخوام مادر برادران هم باشم.مطمئنا برادران هم افتخار فرزندی نمیدن!!!شاید خواهران مجبور بودن و الا کدوم آدم عاقلی مادری با این اخلاق و زبان سرخ و لحن کنایی و... میخواد؟!
راستش رو بخواید ما منتظر چنین روزی بودیم که هر کسی متوجه اشتباهات گذشته بشه.ابدا ادعا نمیکنم ما اشتباه نداشتیم ولی خب اشتباهات طیف مقابل...
میشه بفرمایید بر حذر داشتن کسی از نفرین چه ربطی به حلالیت داره؟!در مورد دلایلم برای نهی این بزرگوار از نفرین قبلا به تفصیل بحث کردم اما دقیقا باید بدونم شما کی هستید تا به شخصه در مورد خودم تصمیم بگیرم.
شما چرا اصرار دارید که ما طرف کسی رو گرفتیم؟!خود من از شخص دفاع نکردم(هرچند که معتقدم شایسته دفاع بودن).من از عقیده شخصیم دفاع کردم که معتقدم مسائل شخصی تمام اعضای تشکیلات به خودشون مربوطه مادامیکه این مسائل شخصی رو در کار تشکیلاتی دخیل نکردن.همونطور که هیچ کس نمیدونه من و شما و خیلی های دیگه چه کثافت کاری ها که تو زندگیمون نکردیم!حالا یعنی حق همه ما اخراج و آبروریزی هست؟!
جنگ جاد جنگی نبود که توش جنسیت مطرح باشه.جنگ جاد جنگ قدرت طلبی بود.جنگ دخیل کردن اغراض شخصی در کار تشکیلاتی.جنگ انتقام بخاطر یه شکست.جنگ رذالت. جنگ...
آقای محترم بنده بیشتر از 20 سالمه و فکر میکنم 20 سال زمان خوبی باشه که حداقل بتونم در مورد خوب و بد زندگی فکر کنم.درمورد دوره کردن قبلا هم دوستی حرفی بهم زده بود که اصلا خوشایند نبود.من خودم عقل دارم و نیازی نیست دوره بشم و بقیه درموردم تصمیم بگیرن.
فاصله گرفتن از آقایون رسم و رسوم داره.اول باید نگاههای بقیه درست شه!
تا نشناسمتون درموردحلالیت هیچی نمیگم.ضمنا سر بیگناه پای دار میره ولی بالای دار،نه!
راستی کاش شما اونی که حدس میزنم،نباشید!
۰۷ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۳۵ از حضور تا ظهور...(مهسا)
سیما جان! ناموس خدا!
دل نوشته ات آن چنان مرا به انتهای آسمان برد که باز هم در آن اوج, دریافتم که تا چه حد مفلوک افلاک این دنیایی ام...خواندن هر عبارتش شوقم را بیشتر و شرمندگیم را مضاعف میکرد...

این روزها ثانیه برایم حکم یک سال را دارد و منی که فاصله رسیدن روز را به شب نمیفهمیدم حال برای رسید شنبه به یکشنبه و زنده ماندنم فقط چشم انتظارم...
چشم انتظاری برای معراج برای اوج گرفتن برای شهید شدن...
چه شیرین است شهادت در کنار یارانی که بوی خدا میدهند...
دعایم کن زنده بمانم...


مهسا جان!از حضور تا ظهور!
نظرت در مورد این دلنوشته همون چیزیه که من در موردش دارم.
کار به شمارش ثانیه ها کشیده...
کاش زنده بمونیم و ...شهید بشیم.
آمین
شما که دل مارو کشتین با راهیان نور رفتنتون..


تا باشه از این کشتن ها!!!
پست من دل نوشته بودها!راهیان فقط تو پ.ن ها بود!
نظر؟
...


عزیزدلم حالا من یه زمانی مامانت بودم و این "..." هات رو می فهمم.بقیه چی؟!
نظر از جنس میثاق مامان بذار!!!
انشاالله ماراهم از دعای خیرتان در مشهد شهدا بی نصیب نگذارید.


انشاالله همه را یاد خواهم کرد.
اولا کوفتت نشه خواهر اون راهیان نور که دل ما رو سوز دادی!
دوما : این پستت یه پیشنوشت داشت و یه پی نوشت! خود نوشتش کجا رفت؟
سوما: حاجی اون عکسه هست زدی وسط متن!خیلی شبیه به خودته ها!
اول که دیدمش فکر کردم خودتی برادر!!!
چهارما:رفتی جنوب التماس دعا
پنجما:رفتی جنوب التماس دعا
ششما:رفتی جنوب التماس دعا
هفتما:رفتی جنوب التماس دعا
هشتما:رفتی جنوب التماس دعا
نهما:رفتی جنوب التماس دعا
دهما:رفتی جنوب التماس دعا
...
التماس دعا


اولا انشاالله که کوفت نشه.چرا سوز؟!
دوما چند تا پ.ن داشت!خودنوشتش هم که بود،اونم چه خودنوشتی!!!
سوما شبیه خودم؟!!!بعد از مامان،انشاالله بابا میشم.بدم نیست ها(چشمک)
از چهارما تا دهما هم چشم.محتاجم به دعا.
یازدهما(خودم)نظر در مورد دل نوشته ام نداشتی؟!(ناراحت)
امدم تا باز هم بگویم از دردهای ناگفته ام اما ان قسم دیروزهایم مانع شکستن شد مرا جدایی باور نیست.خودش گفت میدهم.چرا نداد؟
شک نکردم به عظمتش که اگر کرده بودم این" اعوذ بجلال وجهک یا کریم" های دلم چه بود؟
باورم نیست این عشقبازی بی پاسخ باشد .خود اینگونه مرا اموخت!!!از کودکی به یاد دارم...
ناموس خداوندی برایم باز گو در ان عشقبازی چه دادی که رویت زمین نماند؟
عذر مرا پذیرا باش که بیش از این اذن واگویه ام نیست



سلام ثنای من
چرا اینجوری حرف می زنی؟!چی شده؟!احیانا نمیخوای که بگی نمیای؟!
نگو که نمیخوام باور کنم...
از کجا میدونی روی من زمین نمونده؟!من فقط ازش خواستم که منو بخونه.همین!



متشکرم.
نظری نداشتید؟!
همونه!
اگر هم بعضی از خواهران بازی خوردند راه بازگشت و جبران و یافتن حق یک ماهی باز بود نه ؟
در ضمن هر کس درین بازی کثیف همراهی کرد توانست عقدش رو سر بعضیا خالی کنه و صندلی قدرت رو هم بچسبه !
البته از نظردور ندارید که انقدر زبانم لال قدرت طلبی آقایون جلو غیرت و حیاشون رو گرفته که از شبهه پراکنی و تهمت زدن به خانمها ابایی ندارن وآبروی خانمها ابزار دستشان شده بگذارید دهانمان بسته بماند فایل صوتی موجود است


چند ماهی هست که برادران مدعی برای خواهران جاد بسیار گشته اند.
چه برادرانی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برادر "همونه " که من را یاد دو عروسک های کارتونی" همینه "انداختید
بگذارید زندگیمان را بکنیم .
خسته مان کردید از لفظ جاد .
به شما چه که فلانی تو زندگیش چی کار کرد و کی ازش دفاع کرد جمع کنین این خاله زنک بازی ها رو .

این روزها دایه مهربان تر از مادر زیاد شده

خطاب به سیمای عزیزم :
پستت محشر بود به انتها که رسیدم و یا دعای عرفه افتادم به یاد قول و قرار هایم با خدایم افتادم به هیچ کدام عمل نکردم ."خدایش رحمت کناد"(لفظ ادبی رو حال کردی؟)
این پستای قشنگت یک چیزی کم داره .خصوصی بهت میگم چون وبت عمومی نمیشه علنیش کرد



تو اینجا هم به همه بفهمونی کارتون نگاه می کنی؟!!!زشته ها!
خاله زنک بازی نیست ها!شاید عمو زنک بازی باشه!!!جنسیت رو رعایت کن!(چشمک)
"خدایش رحمت کناد"چیه عزیزدلم؟؟؟!!!
تو رو جون هر کی دوست داری،ادبی ننویس!ادبیات رو به هم می ریزی!(نیشخند)
من که خصوصی ندیدم.زود باش بذار دیگه.
خواستم نظرات از نحسی عدد 10 در بیاد اخه جدیدا به جای 13 ده نحس شده.اولش چون نوشته بودی:مرا بخوان.تا تهش خوندم .فک کن............ولی بعدش که نوشتی :ادامه ی مطلب به خودم امید واری دادم که بخونم .ولی دیدم اوووووووووووه چه قد زیاده....به خودم گفتم:دیگه شرمنده...


علیک سلام.
جونمن پیش نوشت و پ.ن ها رو تا آخر خوندی؟!!!
حالا شرمنده نباش.هر روز چند عبارت بخون.آخرش تموم میشه.
۰۷ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۴۴ از حضور تا ظهور...
با سلام خدمت همه بزرگواران !
لطف کنید، خواهشا ، التماسانا، این ادامه مطلب طفلکی را هم از دیده خود بگذرانید!!!
گناه دارد ...این (ادامه مطلب) هم بنده ای از بندگان خداست...!!!

باورکنید به جان خودم ، دستان این ناموس خدا قلم شد تا این همه را نوشت !!!
بیایید قدمی برای شاد کردن خدا و این بنده اش که ناموسش باشد برداریم...هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم...

بیاییم از این پی نوشتها بیرون بیاییم ! چرا همه کل مطلب را " راهیان نور" میبینند و از آن میگویند؟؟؟


آخ...
جانا سخن از زبان ما می گویی...
خیر سرم گفتم این پستم خاصه!چقدر نظرات جالب در موردش داشته باشم!
راهیان فقط یه پ.ن بود آخه!ظاهرا جدیدا همه بیشتر به پ.ن ها توجه دارن.(لبخند)
۰۷ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۵۰ میلاد نویدپور
سلام
طولانی بود ولی جالب بود
هر زنی میراث زهراست خیلی جالب بود
این اوقات شرعی هم خرابه این کنار


سلام
طولانی بودنش بخاطر خاص بودنشه!
بله خیلی جالبه اما حقیقت!
متاسفانه این هم بله(ناراحت)
عوضش می کنم.
۰۷ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۵۴ از حضور تا ظهور...
راستی یادم رفت ناموس خدا جان!
میخواهم اولین کسی باشم که در کامنت هایت روزت را تبریک میگوییم...
"جوجه الاغ" و اردک **** کبریت و گاز و فندک
میخوام بگم کم کمک **** "ناموس" روزت مبارک

راستی نظرت درباره "؟ّ" چیه ؟؟


وااااااااااااااااااااااااای.
چقدر خوشحال شدم یکی روزم رو تبریک گفت.آخه 5شنبه تا تبریک نگفتم،تبریک نشنیدم.
البته خدایی یک نفر خودش بهم تبریک گفت.
جوجه الاغ؟!(نیشخند)
نظر خوبی در موردش دارم.حرفی هست؟(چشمک)در ضمن برو خودتو مسخره کن.به قول خودت "قیافشو نگا..."
بابا تو رو خدا منو اشتباه نگیرینو فحش بارم کنینا منم خواهرم خشبختانه نه برادر. هر چند که کم از دست خواهران نکشیدیم اما برادران در این ماجرای عمو زنک بازی دست خانما رو از پشت بستن ! مامانم گفتن که مواظب خودم باشم وگرنه خودمو معرفی میکردم


من هم فهمیدم که خواهر هستی و نه برادر.
حرفم در تایید حرفات بود،نه اینکه فحش بارت کنم.
ـاگر روزى دچار سختى و مشکلات شدى بى‏تابى مکن که در یک دوران طولانى در فراخى بوده‏اى .
ـاز لطف خداوند مأیوس مباش که یأس (از رحمت خدا) کفر است،شاید خداوند ترا باندک زمانى بى‏نیاز کند.
ـبپروردگار خود گمان بد مبر زیرا که خداوند (مهربان) بنیکوئى کردن سزاوارتر است.
ـسختى را دیدى که بدنبال آن فراخى است و قول خدا راست‏تر از هر قولى است (اشاره است بایه شریفه ان مع العسر یسرا و آیه و من اصدق من الله قیلا) .
...........................................................................................
بتوانگرى و آسایش شادمانى مکن و بفقر و گرفتارى اندوهگین مباش زیرا که طلا بوسیله آتش آزمایش شود و مؤمن بگرفتارى امتحان گردد.
................................................................................................
اگر آسمانها و زمین بر بنده‏اى تنگ گیرند و او از خداوند تقوى داشته باشد خدا راه خروج از این بن بست را براى او قرار دهد و از جائیکه بگمانش نرسد او را روزى رساند.
......................................................................
اى دنیا کسى را بفریب که بحیله‏هاى تو نادان است و ریسمانهاى مکر تو از نظر او پوشیده است (و الا با تمام زرق و برقت على را هرگز نمیتوانى فریب دهى) .
............................................................................................
گروهی خدا را به امید بخشش پرستش کردند، که این پرستش بازرگانان است و گروهی او را از روی ترس عبادت کردند که این عبادت بردگان است، و گروهی خدا را از روی سپاسگزاری پرستیدند و این پرستش آزادگان است
....................................................................................
هم نشین بی خرد مباش، که کار زشت خود را زیبا جلوه داده، دوست دارد تو همانند او باشی.

.......................................................................................................................


ممنونم.
زیبا بود.
۰۸ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۱۲ شیما و از حضور تا ظهور (مهسا)
سلام
مطلبو کامل برای شیما خوندم...(با لحن خودم)
شیما میگه: فوق العاده بود و بعضی جاهاش آدمو کلا از این دنیا جدا میکنه...
دستت درد نکنه.محشر بود!!!!
در ضمن جوجه الاغ همون "جوجه مرغ" خودمه!!!!


سلام
دستت درد نکنه که خوندی ولی مگه خود شیما چش بود که خودش نخوند؟!
شیما جون ارادتمندیم قربان!!!فقط مواظب باش از این دنیا که جدا شدی،بازم پیش ما زمینی ها برگردی ها!وگرنه کی من و مهسا رو زیر بارون همراهی کنه؟!(نیشخند)
بله.خیلی شبیه هستن خب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلااااااااااااااااااااااااام
خوبی دوستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظرم حالت خیلی بهترههههه
امید وارم بهترم بشهههههه
کلی واسم اونجا از کهف دل دعا کنننننن


سلام طلای خودم
خوبم.تو خوبی؟
انشاالله بهتر شه.
کهف دلتنگی ها!ولی چشم.
سلام!
این کهف دله شما هم گلواژه ای شده واسه خودش!ولی عبارت قشنگیه.من دوسش میدارم
زهرررررره..دوسته منو اذیت نکن!
ببین.من الان مامانم هر 35 ثانیه یکبار داره میگه پاشو آماده شو!
اخره شب میام خونه.اگه انرژی داشتم میخونم.وگرنه فردا میام میخونم!
باشه؟
راستی..چندبار اس دادم بهت،نرسید!!!!!دلم برات تنگ شده..بدونه اغراق میگم!


سلام
به تو هم میگم،کهف دلتنگی ها!
منم خیلی عبارتش رو دوست دارم.
اذیت نکرده زهره!
دقیقا هر 35 ثانیه؟؟؟شمردی ها!!!ولی حرفشون رو گوش کن.
گوشیم هم جدیدا مثل خودم قاطی قاطی شده(ناراحت)
ولی 5 دقیقه پیش پیامت رسید.الان جواب میدم(لبخند)
سلام، که نام خداست

این همه واگویه و این همه گله؛ چه کرده با این وبلاگ
مطلب را می خوانی،یک سو، کامنتها را می خوانی، سویی دیگر، جالبست رسم زمانه که زمانی می فهمیم دیر شده است که خواهیم گفت :"چه زود دیر شد"

الحال،رمقی برای نگاشتن در وجودمان نیست که نیست.
انشاالله سر فرصت هم مطلبتان را و هم کامنتهایتان را عنایتی سنگین خواهیم کرد و کامنتی در خور خواهیم گذاشت.

(چندی پیش خواب می دیدم مرده ام و خواستم از خدا طلب بازگشت به دنیا را بکنم که متوجه شدم دیگر راه باز گشتی نیست، در همان عالم در حال گریه کردن بودم که ... عنایتی و بازگشتی و چه ناله ها و گریه ها.
مراد اینکه همه بزرگواران را توصیه میکنم که هر کاری که میکنید به گونه ای انجام دهید که انگار آخرین لحظه ی عمر شماست ، آنگاه خیلی از مشکلات حل خواهد شد و این بلوایی که در حال مشاهده اش هستیم دیگر نخواهیم دید.)

التماس دعا
هاشم


به جای سلام،به نام سلام(خاطره خوبی را در ذهنم تداعی می کند.یادش خوش باد!)
واقعا چه کرده با این وبلاگ؟!می خواهم بدانم اگر لطف بفرمایید.
منتظر سر فرصت شما هستیم تا عنایتی سنگین بنمایید.
خواب شما برای من بسیار وحشتناک بود...
کاش همه اینطور فکر کنیم تا بلوا هم به اتمام برسد.(برای ما که ظاهرا همچنان ادامه دارد...)
سلام
"استغفار،مفر مفلوکی چون من است.
اما...
این استغفارها تنها التماسی برای غفران توست.
خاطره گناه را چه علاج است؟!"
متن زیبایی بود.
-----+
می خوام به شما و آنها که در ایام گذشته رنجی بر دل تحمل کردند بشارتی دهم:
تنها نیمه خالی لیوان را نبینیم!
درست است که از سوی برخی که خود را دوست می خواندند به حیرت واداشته شدیم؛ اما اگر همین اتفاقات نبود کجا می توانستیم این تجربه گرانقدر را بدست بیاوریم و قدرت سنجش ادعاهای دوستی را بسنجیم؟
مگر کم بودند افرادی که تا می توانستیم اشتباهاتشان را در خاطر دفن کردیم، نارفیقی هایشان را دم بر نیاوردیم تا احساس تنهایی نکنند، برایشان از وقت و آبرو و فکر مایه گذاشتیم، اما تا پای سختی های خود ما رسید، یکباره بریدند و داعیه دار اصلاح و آرمانخواهیشان گوش زمین و زمان را پرکرد...
باخواندن این سطور، فکرتان سریع به شخصی خاص حمله نبرد!
-----+
خدایا! به تو پناه می برم از امتحانهای سخت که بی وقفه -یکی پس از دیگری- به صفحات سفید زندگی ما هجوم می آورند...
از فتنه دشمنان گذشتیم، اما سخت تر از آن فتنه عمیق دوست نمایان است.
التماس دعا


سلام بزرگوار
ممنون از نظر لطف شما.
با حرفهای شما موافقم.باور دارم که حداقل فایده تمام این اتفاقات این بود که باعث شد به خودمان برگردیم و برای صیقل دادن روح و روانمان تلاش کنیم.
در رابطه با حرفهایی که در مورد دوستان فرمودید،ذهنم اصلا جهت گیری خاصی نکرد اما خود بنده از این می ترسم که کاش من هم دوست نما نبوده باشم!
راستش را بخواهید بنده هنوز مطمئن نیستم که از فتنه دشمنان گذشته باشیم اما عمق رنج فتنه دوست نمایان را درک می کنم.
محتاجم بسیار...
خطاب به آقا امین:
شما توی اتفاقات اخیر رفوزه شدی برادر!!
به معنای واقعی کلمه منافقی، فعلا هم که گویا با دوطرف بستی!!!
اول تکلیف خودتو روشن کن.


بهتر نبود در مورد پست نظر میدادید تا اینکه به دیگران بتوپید؟!!!
شما چقدر از اتفاقات اخیر و موضع گیری ها مطلع هستید که ایشون رو رفوزه میدونید؟!
نه ایشون و نه هیچ کس دیگه از جبهه ما رفوزه نشدن بلکه بهترین نمره ها رو هم گرفتن. چون ثابت کردن اهل این نیستن که زیر بار بدعت ها و بی قانونی ها برن.
ظاهرا شما معنی منافق رو هم دقیقا نمیدونید!شما که به ایشون منافق میگید،به اونها که تا مدتی مثلا با ما کار کردن و دقیقا همون کاری رو انجام دادن که تمام سودجویان انحلال به اهدافشون برسن،چی میگید؟!اصلا میشه واژه ای براش پیدا کرد؟!
با دو طرف بستن برای ایشون معنا نداره!ماها خیلی خوب میدونیم که دلایلشون برای ورود به شورای جدید چی بود.در ضمن عضویت تو شورا حق قانونی ایشون هست.شما برید به اون 4 نفری گیر بدید که بدون رای بدنه دانشجویی الان عضو شورای مرکزی هستن.تا جایی که من یادمه ایشون تو انتخابات شورا در 7 خرداد 89،بین افراد انتخابی،با 46 رای نفر سوم بودن و این یعنی اعتماد محض به ایشون برای عضویت تو شورا و تصمیم گیری در مورد مسائل حیاتی جاد فردوسی.
در ضمن بنده ابدا به شما و بقیه دوستان اجازه توهین به شخصیت ها رو تو وبلاگم نمیدم.
معرفی بفرمایید همه خوشحال میشن.
خطاب به اینجانب!
بهتره قبل از نظر دادن و با دو طرف بستی و ... پای صحبت دوستتون هم بنشینید و دلایل و حرفای ایشون رو هم بشنوید !
در ضمن توصیه ای خواهرانه: هر چه به ذهنتون تراوش کرد بروز ندین میدونین اگه همین کلمه منافق رو به ناحق گفته باشین و ایشون ازتون راضی نشن چه بار سنگینی باید به دوش بکشین!


خواهش میکنم.اجازه ما هم دست شماست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بله.کاش ایشون حرفاشون رو به خود جناب شریعت احمدی میگفتن البته اگه خیلی رو نظرشون مصرن!
واقعا خدا بهشون رحم کنه...
راستی عزیزم،تو کیبوردی که تو باهاش کامنت ها رو تایپ میکنی،علائم سجاوندی نیست؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به جان خودت پیش نوشتا و پ.ن هارو تا نه نهش خوندم.باورت میشه؟؟؟تازه انشات هم رتبه آورد.ولی هنوز بهم جایزه ندادن تا با تو و صد البته اینترنت نصفش کنم....


عجیب که عجیبه ولی ظاهرا باید باور کنم دیگه!
صد بار گفتی اون انشا رتبه آورد اما بهت بگم درسته اصلش از اینترنت بود،ولی کار اصلی ادبی کردنش بود ها!
تف به ریا...!!!
وقت نشد مطلبتون رو کامل بخونم، اما اگه خدا عمری بده در آینده نزدیک به طور کامل و دقیق می خونمش.
در کربلای ایران به یاد ما هم باشید، تا حالا قسمت نشده برم.اونقدر غرق در این دنیا و گناهانم شدم که شهدا به ما نظر نکردنو نطلبیدنم.
فکر کنم با رفتن به کربلای ایران ،خوراک وبلاگتون هم واسه یه مدت طولانی مهیا باشه ها

آپم با "از دعاهای کودکانه تا طلب حلالیت"
یا حق


نمیدونم چرا همه فرصت ندارن همه مطلب رو بخونن!شاید نباید پست طولانی میذاشتم.
انشاالله اگه لایق باشم و تا اون موقع زنده بمونم،برای همه دعا خواهم کرد.
خوراک وبلاگ رو از یکی دیگه یاد گرفتید ها!
خدمت میرسم.
شرمم باد از تو

که دل من هنوز بسته دنیای توست.

هنوز بسیارند داشته هایی که برای از دست دادن دارم...


برای هم دعا کنیم بزرگ بشیم، انسان بشیم، لایق لقب "خلیفه الله" بشیم....
سفر طولانیه و ما کوله بارمون رو چه قدر ساده لوحانه پر کردیم!
(نی میزنم در هوای مثنوی، ودر دستهای مولانا میگریم، مرا به اصل راهی نیست...)


من همیشه وقتی به مشکلی میخورم،اگه بخشی از اون با یکی مشترک باشه،قرار میذارم که برای همدیگه دعا کنیم و مطمئنم که تاثیرش بیشتره.
حرفت رو در مورد کوله بار قبول دارم.
کاش به معرفت برسیم...همه...
سلام
با اجازه از صاحب خانه؛
هیچوقت بنا نداشته ام در این بگومگوهای بچه گانه وارد شوم، که شأن انسانیم و ضرورت های اخلاقی، چنین اجازه ای به من نمی دهد.
تنها آمده ام یک مسئله را یک بار برای همیشه اعلام کنم(قبلا بر دوستان این مسئله روشن شده بود):
"از پذیرش حضور در شورای انتصابی، پشیمان هستم. چه اینکه آن عمل را در آن شرایط اشتباه میدانم. اما صد حیف که فرصت جبران، هروقتی پیدا نمی شود...
هم اکنون نیز با تمام توان در خدمت به اسلام تحت لوای جاد تلاش میکنم و خود را به جنگهای بیهوده لفظی مشغول نمی سازم، چرا که سخن چینی و دشنام کار لجوجان بی فکر و بی برنامه است."
برایم هیچ تفاوتی ندارد که هر شخصی که بدون نام اقدام به نظردهی می کند، چه فکری درباره من میکند، یا با چه الفاظی دهان خود می گشاید و شخصیت لگدمال شده اش را به رخ دوستان بافضیلت ما می کشد!
البته تشخیص اینکه چه کسی اینگونه نظری نهاده، کاری دشوار نیست.
با عرض پوزش از تمامی بزرگواران.


سلام
صاحب اجازه اید!
دقیقا به این فکر میکردم که بسیار بعید است برای پاسخ به اتهامات دوباره تشریف بیاورید.هرچند که حق مسلم شماست.نظرم را بنابر شناخت البته ناچیزم از حضرت عالی عرض کردم.
ندامت به شخص شما ارتباط دارد اما همین که تلاش میکنید برای جاد کار کنید(پیش تر هم همینطور بوده و پس از این هم هست)بسیار ستودنی است.
در مسئله ای که برای شما پیش آمده،ارجاعتان می دهم به پ.ن4 پست پیشین خودم.
ابدا نیازی به پوزش نیست.
موفق باشید
بگذار که دلگیر باشم

وقتی همگنان همخون سرزمینم خود به سلاخی صیاد می روند....
موفق باشی


بگذار که دلگیر باشم
که زخم تیغ غریبه آنچنان نمی شکافد که زخم این تیغ کشان هم کیش...
تو هم همین طور.
به نظر خودت کامنتی که گذاشتی،ارتباطی با دل نوشته من داشت؟!
۰۹ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۱۰ طیبه و طاهره
سلام
راستش ادامه مطلب رو نخوندیم اما کامنت ها رو ...!
وقت کردیم ادامه مطلب رو هم حتما می خونیم
امیداریم بقیه بخونن!


سلام
البته اصل پست،ادامه مطلب بود ها!
حتما بعدا بخونید و کامنت هم بذارید.
منتظرم.
۰۹ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۴۸ رفیق یک آگاه!
خب ما هم عکس درم!!
بیبینن و حال کنن!!!
قصدم هم فقط یادآوری خاطراته!!!!
بفرماین:



آدرس عکس ها به دلایلی سانسور شد.
جناب رفیق یک آگاه محترم:
میشه بفرمایید هدفتون از گذاشتن این عکس ها چیه؟!قبلا هم این کامنت رو برام گذاشته بودید و حذفش کرده بودم.دوباره چرا؟!
رگی به اسم غیرت در وجود شما هست؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
۰۹ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۴۶ پرستوی سفید
عالی، توپ، خوشمل ، شبیه دفتر خاطراتم!!
خاطرات روز عرفه اومد جلو چشمام. به قول چند تا کامنت بالایی چه قول هایی دادیم و چی ...

راستی این داستان همونه همینه چیه؟؟

خدا قبول کنه...



ممنون.ممنون.ممنون.
من تو روز عرفه تو اوج دل شکستگی و اشک فقط با خدا حرف زدم و برای هر کسی که یادم بود،دعا کردم.یادم نمیاد عهد با خودم یا خدا بسته باشم.اون روز اون قدر بهم ریخته و دل شکسته بودم که اصلا یاد عهد بستن نبودم...
به آخریم کامنت های پست قبلی مراجعه و بعد جوابها رو تو کامنت های این پست دنبال کنید.
چی رو؟؟؟!!!اما قبول حق...
سلام.
با وبلاگی جدید ، با موضوعاتی جدید
منتظر حضورتانم.
kharejaznobat.blogfa.com
خارج از نوبت!


سلام
خدمت می رسم.
نظری در رابطه با پست نداشتید؟!
سلااااااام!
با وجود اینکه رشته ام انسانیه و با شعر و...سر و کار دارم ولی اعتراف می کنم که بعضی جاهاش واقعا تو مغزم نگنجید از لحاظ حس ادبی .و به همین خاطر نفهمیدم!
این خیلی به دلم نشست: "به من توانی بده که تنها نزد تو قرار یابم."
قربون این کهف دلتنگی هات برم!
راستی..این دل نوشته هارو تو حرم می نویسی؟
آپم
فعلا


سلام
ادبیات که انسانی و تجربی و ریاضی نمیشناسه.
بالاترین درصد من تو کنکور مربوط به ادبیات بود!اونم چه درصدی...تف به ریا(نیشخند)
چه جوری قربونش میری؟!
اینو نه ولی بقیه حرفای دلم به خدا تو حرم بود.فقط بعدش می نوشتمشون و یه ذره ادبیات هم قاطیش می کردم.همین!
سلام همراه همیشگی بازم مثل همیشه سنگ تمام گذاشتی خیلی خوشگل بود ناموس خدا دراعماق وجودت جایی برای مابگذار التماس دعا


سلام عزیزدل خودم
سنگ تمام؟!ما ارادت داریم قربان.
اشکهات هیچ وقت بادم نمیره...
محتاجم بسیار
۰۹ اسفند ۸۹ ، ۱۸:۵۹ دختر آفتاب
سلام عزیز زهرا خوش به سعادتی که خدایت نصیب کرد
از قول من بلند در دلت فریاد کن آنجا که رسیدی
شهدا شرمنده ایم
زیبا بود عاشقانه هایت مثل همیشه


سلام دختر آفتاب
کاش تا آن روز زنده بمونم و این توان رو داشته باشم که داد بزنم.
ممنون از نظر لطفت
سلام خطاب به همونه حرفها داشتم اما بیخیال شدم
فقط بگم اگه همونه، همونی که من تو ذهنمه هست بگید هیچ وقت کلاهش سمت من نیفته...
و برای این پست اید دکلمه شعر گونه عالی بود اما در سطح دانشجوی دکتری بود اما برای ما آسان مخصوصا با اون تیکه که درباره حضرت زهرا بود خوشمان امد.
و درباره پ.ن 3:به نشانه اعتراض به مسایل اخیر یک نفر داوطلبانه برود بر روی مین...

"چو بشنوی سخن اهل دل مگو خطاست..."


سلام بزرگوار
در رابطه با "همونه" باید عرض کنم کاش دیگر هیچ کجا پیدایشان نشود که راه را به خطا رفته اند.
دکلمه،خود یعنی نثری شعرگونه!حال دکمه شعرگونه به چه معناست،الله اعلم!!!
گاه آدم ها تا آن حد ترم بالایی هستن که...
دلنوشته در حد یک دانشجوی کارشناسی بود نه بیشتر!قصدی بر جسارت به ساحت مقدس بزرگان نیست.
داوطلبانه روی مین رفتن شهادت است و قطعا نیکو اما به نشانه اعتراض به استقبال شهادت رفتن،مرگ محض است و قطعا ناپسندیده!
از نظر لطف شما سپاسگزارم.
سلام دوست خوبم
نوشته ی زیبایت را خواندم ویه دلم نشست


سلام دوست جون
ممنونم از نظر لطفت.
ایرادی نداشت؟
۱۰ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۱۶ پرستوی سفید
هو الحق
کامنت همونه همینه رو خوندم. حرف بدی نزده بود. بیچاره چقدر همه دعواش کردن.(تا جایی که من می دونم)
این قسمتو راست میگه دیگه. این چماعت با ریش یا بی ریش همشون سر تا پا یه کرباسن! خدا نصیب گرگ بیابون کنه.
به قول آقای ماندگاری: "طوری نشود که همه بگویند 2 نوع دوستی هست.دوستی های دختر و پسرهایی که تابلویند و دوستی های خواهر برادری تو تشکل ها."

این مشکلی که گفتند (دچار شک و تردید شدن) مشکل خیلی ها هست یا میشه بدون اکراه گفت مشکل همه ی اونایی که فکر می کنند دغدغه دارند و قبل از اینکه به فکر درست کردن خودشون باشند میان تو کار تشکیلاتی مدعی درست کردن اوضاع و حتی افکار و عقاید بقیه میشن.
این یه زنگ خطره که آدم دچار شک بشه و گهگاه به کارهاش فکر کنه و خدایی نکرده مصداق این ضرب المثل نشه که "اومد ابروشو درست کنه چشماشم کور کرد."

علی ای حال توصیه می کنم (با وجود تجربیاتی که داشتم و خیلی! وسط ماجراها بودم) نیاز هست که یا یک الگوی خوبی برای اینچنین فعالیت هایی وجود داشته باشه که دیگران بتونند ازش درس بگیرند یا کسانی که در این زمینه ها تجربیات متفاوت و به درد به خوری دارن در اختیار بقیه قرار بدهند.

راستی یادت باشه تمام داستانو کامل برام تعریف کنی.



سلام پرستوی سفید من
اگر این"همونه"همونی باشه که من حدس میزنم،عادت دیرینه دارن که هر کاری میکنن و هر حرفی رو می زنن،بعدش هم عذرخواهی و حلالیت و والسلام.این شد زندگی؟!
با رسمی بودن روابط تشکیلاتی بین خانم و آقا موافقم اما خیلی مهمه کی بیاد بهت گیر بده که تو حرمتها رو حفظ نمیکنی!یکی بیاد به همون چیزی گیر بده که خودش روش مشکل داره،خدایی تو قبول میکنی؟ّدر مقابلش گارد نمیگیری؟
بی ریش و با ریش مهم نیست.مهم اینه که به قول خودت هر کی ادعا داره،اول خودشو درست کنه."من اگر نیکم و گر بد،تو برو خود را باش/هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت"برای ماهاست دیگه!
شک برای کسانی معنا داره و براشون جایزه که تو حاشیه باشن و بخوان حق رو از باطل بدن نه اونایی که در متن هستن و شاید سردمدار!!!
اگر صلاح باشه،حقیقت حتما رو میشه.انشاالله...
بسم رب الزهرا س
.
.
.
سلام...
احسنتم...
...و خداوند داشتن تمام نداشتن هاست...
خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه...
.
.
.

اللهــــــــــم عجل لولیک الفـــــــــــرج...
دعامون کنید...


سلام
"احسنتم"؟؟؟!!!
من خانم هستم و البته فقط یک نفر!!!
حالا...
آمین.
چشم.شما هم دعا بفرمایید.
۱۰ اسفند ۸۹ ، ۱۱:۰۸ موسوی مقدم
سلام
با "مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق" به روز شدم.
حضورتان را منتظرم.
التماس دعا


سلام
خدمت میرسم
سلام خواهر!!!
با کمال شرمندگی باید بگم : بپوک
این همه بازدید کننده از کجا میاری دختر؟
چیکار میکنین شماها که اینقد بازدید کننده دارین؟


سلام برادر(نیشخند)
خودت بپوک.(راستی اصلا یعنی چی؟!نمیفهمم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
از اینجا!دوستام میفهمن کجا رو میگم!!!(چشمک)
ما خیلی ها رو لینک میکنیم و آپ شدنمون رو به همه اطلاع میدیم!خودپنداری مثبت داریم دیگه!این دو مورد خیلی موثره!
مشکل داری؟؟؟؟؟اصلا بازم میگم انشات رتبه اورد.دو یو هو پرابلم؟می خواستم برات یه جک سماور تعریف کنم گفتم بروبابا مث اینکه اصاب مصاب نداریا............


خدا...
سلام عزیزم
وبلاگ خوبی داری. دل نوشته ات هم زیبا بود.
بی اجازه لینکت کردم.
به من هم سر بزن

التماس دعا
یا زهرا...


سلام دوست تازه
ممنونم از نظر لطفت.
خواهش میکنم.
حتما خدمت میرسم.
محتاجم...
۱۲ اسفند ۸۹ ، ۱۰:۰۱ سرباز گمنام
سلام بزرگوار
انشاء الله که خیره تغییر در نگرش ها و مطالب
و اما انشاء الله همان جوری که در روز عرفه عهد بستید و خداوند هم کمکتان کرده و اثر اون رو هم در سفری که به دیار عاشقان امام دارید متوجه شدید پس ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نفرمائید

با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است


علیک سلام
انشاالله...
روز عرفه با خدا عهد نبستم،فقط اتفاقاتی که تو اون روز برام رخ داد،دقیقا تولدی دوباره بود.
انشاالله اگه تا راهیان زنده موندم،همه را دعا خواهم کرد.
سلام دوست جون.
خوبی ان شالله؟
چندوقت بود ب کهف تنهایی سر نزده بودم
چه خبر از دل بزرگت؟آروم شده یانه؟
رفتی جنوب واسه ی جامونده هم دعاکن به شهدا بگو ......
یاعلی


سلام دوست من
الحمدلله.تو خوبی؟
آره منم منتظرت بودم.
دل بزرگ؟؟؟!!!فکر نکنم آروم شده باشه.همچنان بی قراره!
حتما دعات میکنم.
۱۲ اسفند ۸۹ ، ۱۰:۲۰ عاشق کوهستان
سلام دوست عزیز

زیبا بود
ممنون


سلام
متشکرم
سلام
شکر منم چندوقته مشکلاتی ازجنس مشکلات شما داشتم
.نبود این چند وقتمم واسه این بود
بله دل بزرگی داری که تونستی ببخشی .
کی عازم جنوبی ان شاالله؟؟؟
راستی فک نمیکردم دلم واسه ناموس خدا تنگ بشه ولی....


سلام
انشاالله "یا غیاث المستغیثین" هامون نتیجه بده،که حتما میده!
اگه خدا بخواد،17 اسفند.
چرا فکر نمیکردی؟!ضمنا شاید دلت واسه دلنوشته هام تنگ میشه نه خودم!!!
جل الخالق...دخترای این دورو زمونه چه قد پرررررو شدن والا.... .تو خجالت نمی کشی به من که خیر سرم 4 کلاس از تو بیشتر سواد دارم این جوری جواب میدی؟؟؟
اصلا برو بابا ...به کلاس من نمیاد با جوجو هایی مث تو کل کل کنم.شما فعلا برو سیم برقتو وصل کن قربونت...تا منم به ...


دختر 4 کلاس بیشتر سواددار!
میشه زحمت بکشی و پستم رو بخونی تا کامنتت درمورد اون باشه.
من در خدمتت هستم دربست ولی لطفا این حرفا رو پیامکی بگو...(ناراحت)
سلام.
ب سلامتی قرار بود منم 17اسفند راهی بشم ولی شهدا اذن ندادن بهم
شلمچه رفتی واسه منم دعاکن.
اینکه گفتی شاید دلم واسه دلنوشته هات تنگ میشه :من فک میکنم شخصیتت توی دلنوشته هات واضحه پس دلم من تنگه ناموس خداییه که توی دلنوشته هاش جا گرفته


سلام
خدا اذن میده ها نه شهدا!ولی خب حتما به صلاح بوده.
حتما دعا میکنم برای همین شخصیت مخفی!!!
چه نظر جالبی در مورد من و دلنوشته هام داشتی.بی نهایت ممنون
نه اصلا نمی شه.طولانیه.چند بار بگم؟؟؟؟طومار مینویسی بعد توقع داری تا تهش بخونم؟؟؟؟ها ها جواب بده.اصلانم حوصله ی اس دادن ندارم.برو بابا هیچی ادبیات نخوندم.برم یه کم شازده کوچولو بخونم...فردا ادبیات رو به شازده کوچولو پیوند بدم...چه طوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی اگه میخوای نظرایه خوب خوب بدم که ابروت جلوی همکلاسیات نره هرچی نوشتی رو برام تعریف کن تا یه نظر دهن پر کن با کلاس جوجو واست بذارم...


حسابت رو می رسم(عصبانی)
همکلاسی هام وبم رو نمیخونن.
آبرویی هم نمونده که با کامنت های تو بره!!!
میام دلنوشته ام رو برات "تعریف" می کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام چرا شخصیت مخفی!!!!!!!
من که اینقدر واضح حرف میزنم.من مشهدی نیستم ولی دوستای مشهدی زیادی دارم
درضمن خداروشکر که مهربونمون ستارالعیوبه


سلام
چون دقیقا نمی شناسمت.
بله خدا رو شکر
با "تجربه ای متفاوت " بروزم.
استثنائا تشکیلاتی!


خدمت می رسم
سلام
همه خوبین؟
میخوام بدونم کسی از مرتضی خواجی خبر نداره؟


سلام
من اینجا 1 نفرم و الحمدلله بد نیستم.(البته اصلا مطمئن نیستم!)
احیانا آقای خواجی،شماره همراهی،ایمیلی،وبلاگی،پدری(!) ندارن که شما سراغشون رو از من و بقیه دوستان می گیرید؟!!!
دستت بهم نمیرسه...شما سیم برقتو وصل کردی که با بزرگ تر از خودت کل کل می کنی قربونت؟؟؟؟
اخ اگه تعریف کنی که خوب میشه ها...
حالا همکلاسیت نمی خونن اون جاد مادیا که می خونن دیگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا که این جوری شد برات نظر دهن پر کن جوجو نمیذارم اخه اصلا نخوندمش که بذارم.بوس بوس


بزرگترم از خودم؟!!!
حتما تعریف می کنم.غصه نخور.
جاد ماد!!!چه واژه جالبی!(نیشخند)
سلام..
ممنون که بهم سر زدی..
خیلی خوشحالم که باهات اشنا شدم پروفایلت خوندم تقریبا شبیه بودیم!!
نمیدونم مشهدی هستی یا نه اما من مشهدیم..!!!
بازم بهم سر بزن...


سلام
خواهش میکنم.
منم همین طور
مشهدی نیستم اما دانشجوی مشهدم!
حتما...
با سلام
متشکر از لطف و توجه حضرت عالی

چشم
امتثال امر خواهد شد انشا الله
اما گزیده از درددلها و حرفهای دلم را در وبلاگ دوست محترمتان "مهسا" بیان داشتم که مبسوطش اینجا مطرح خواهد شد. انشاالله

التماس دعا
هاشم


سلام بزرگوار
منتظر مبسوط فرمایشات جناب عالی هستم.
محتاجم بسیار...
سلام.
با مطلبی در مورد مسجد الصخره و مسجد الاقصی به روزم خوشحال میشم سری بزنی...


سلام
خدمت میرسم
سلام خواهررررررررررررررررر ناموس!
(دارم تمرین میکنم به پسرا بگم برادر و به دخترا خواهر،چون 12 روزه دیگه باید نزدیک به 10 روز یه نفرو تحمل کنم که مجبورم به چشم یه برادر بهش نگاه کنم وگرنه می پوکم.امیدوارم اونم فقط به چشم یه خواهر نگام کنه تا اون چند روز بگذره و هردو از لحاظ روحی سالم بمونیم)
خوبی؟
میبینم که فائزه موبایلش پوکیده.یوها ها هااااااااااااز طرف من یه کم موبایلتو به رخش بکش
ممنون!


سلام خواهر
چه جالب!
این کیه که باید تحملش کنی؟؟؟!!!
پوکیده،بدجورم پوکیده(نیشخند)
مردم آزاری یادم میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
به روز شدم
"پلاکی دور افتاده در پوتین دنیا"
تشریف بیارید


سلام
مشعوف شدیم.
این انقلاب ها اسلامی اند!؟


شاید...
خدمت می رسم.
۱۶ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۰۹ از حضور تا ظهور ...
سلام و خدا قوت

با مطلب"معجزه شهدا برای من..." به روزم

یا حق


خیلی وقته منتظرشم.
salam jigar
kalame kalamash b del neshast.
rahianet khosh begzare.vase manam 2a kon


سلام طلا
لطف داری.
انشاالله.
تو که خودت چند روز دیگه میری،میفهمی اونجا چه خبره...
خواهران محترمه و برادران محترم صاحب خونه نیست براش صلوات بفرستین.اللهم...


به به
به یاد من هم بودی ها!
حالا خوبه نگفتی برای شادی روحش صلوات!!!
۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۲:۵۲ دختر مسلمان
سلام همسنگر
فردا عازم کربلای ایران هستم لطفا بنده را حلال کنید
در پناه حق


سلام
حلال حلال دختر خوب.
التماس دعا
۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۰۷ علی رضا رهگذر
___________________$$_________$$$
_____________________$$$$_______$$$___$$$$$
____________________$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
___________________$$$_$$$$___$$$__$$$$ $
___________________$____$$$$_$$$$_$$$
_______________________$$$$$$$$$$$$$$
_____________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___________________$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
..____________@ __$$____$$$$_$$$_$$$__$$$$$
_________€€€€€€€€$____$$$$___$$__$$$$___$$$
______€€€€€€€€€€€€€€__$$$_____$$___$$$____$$
____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$$___$$$____$
___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$____$$$
__€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$_____$$$____$$
_€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€____ __$$$____$
€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€______$$$
$$$___$$$___$$$___$$$___$$$_____$$$
_°_____°______°_____°_____°______$$$
_____________€__________________$$$
_____________€__________________$$$
_____________€_________________$$$$
_____________€._______________$$$$$
_____________€..____________ $$$$$$$$
____________€€€€€€€._..-?*°*?-.._ ~~~*°*~~

´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
´*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•¨`*•.¸¸.•*´¨`
آپم آپم

آپم.............اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خدمت می رسم
بد نیست کمی بعضی اوقات به خود آیید و دستی بر سر و روی وبلاگتون بکشید.

مطلبتون رو خوندم.با حالو هوای این جا (مکه مکرمه) خیلی خیلی خوندنش فاز‍ (حال) داد و حیف فرصتی بر نقد بیشترش نیست چون صف طویلی از دوستان دانشجو خواهان استفاده از اینترنت در اینجا هستند!!!
یاحق

یا حق


عذرخواهم که مناطق جنوب مثل هتل شما در مدینه یا مکه اینترنت نداره!!!
از لطف شما متشکرم و به شدت مشتاق نقدهای وارده بر دلنوشته ام از جانب شما هستم.
آقا سامان تو دیگه کی هستی


این بنده خدا تا به حال 3 بار این کامنت رو برای من گذاشته و هر بار هم حذف میشه ولی دست بردار نیست.
البته این بار یه ذره فرق داشت.
بی خیال.برای خنده که خوبه!!!(چشمک)
راستی شما؟!
شیفته مذهب بودن کاری ندارد .....اگر راست می گویی کلمه ای در باب حقوق پایمال شده مردم بگو.....سن کم انسان را سطحی نگر می کند .غرور نمی گذارد حقایق انچنان نمود کنند .قبل از اینکه ناموس خدا شی کمی فکر کن.


وبلاگ من اگر درون مایه مذهبی می داشت،نقد شما وارد!اما اینجا کهف دلتنگی های من است و من فقط دلنوشته هایم برای بازدید عموم در آن قرار می دهم.
برای هزارمین بار شاید،عرض می کنم که "ناموس خدا" لقب حضرت زهراست و من هم قبول دارم اما از دیگر سو معتقدم هر زنی میراث زهراست.پس می تواند ناموس خدا هم باشد.بنا به گفته برادری بزرگوار حضرت زهرا "ناموس مطلق خدا" هستند.
اگر دلنوشته این پست را مطالعه نموده باشید،مبسوط حرفهایم مشاهده می شد و نیازی به دوباره گویی هم نبود.
ضمنا قبل از اینکه ناموس خدا باشم،یعنی دنیای ازل؟!
بنده و تمام زنان عالم از همان ابتدا ناموس خدا بوده و هستیم و خواهیم بود.
salam
kojai k bejavabi?deltangetim.


سلام
تازه برگشتم خب!
کم کم کامنت ها رو هم جواب میدم.
باسلام خدمت دوست عزیزم که ازته دل دوستدارم
2تاپست جدید شامل(تک اهنگهاوالبوم89)مجید علیپور..گلچینی از اهنگهاش شک ندارم که خوشت میاد
گذاشتم توی وب. خودت میدونی اپلو چقد خسته کننده هست
بااومدنت شادم میکنی وخسنه گیشو از خاطرم میبری

شادم میکنی بعد از گوش دادان نظرتو بگی

باتبادل لینک موافقم لطفا منو باعنوان مجید علیپور سلطان درد لینک کن .بعد بفرمایید تا با افتخار لینک بشید
دوستدارشما. منتظرم


سلام
سر می زنم و نظرم و به عرض می رسونم
۲۱ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۲۱ عاشق کوهستان
سلام

کیف حالک ؟


سلام
الحمدلله
خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا

زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را

یکی همچون نسیم دشت می گوید :

کنارت هستم ..... ای تنها



ودل آرام میگیرد ... " الا بذکر الله تطمئن القلوب "

سال نو مبارک
البته پیشا پیش


من این "خدا ان حس..." رو خیلی دوست دارم.
سال نو شما هم مبارک،البته پیشاپیش!!!
۲۳ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۳۳ حامد رحیم پور
سلام

به وبلاگ من پس از تغییر قالب سری زدید؟؟؟

اگر تشریف نیاوردید ، حتما تشریف بیاورید

http://hamedrahimpour.blogfa.com/


سلام
گذرا سری زدیم و بازگشتیم.
با کامنت خدمت می رسیم!
۲۴ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۲۱ نسیم وصل یار
از افق آبی نگاهت،
پنجره ای بسوی آدینه ام بگشا
تا با تمام وجود،
نسیم مهر گستر مهدی موعودت را احساس کنم...
خدایا!
با آنکه در هر آدینه
آن پیدای پنهانت را می طلبم،
و در جستجوی نگاه مهربانش،
بی تاب و بی قرارم،
اما باز، وقتی عصر آدینه و دلتنگی از راه می رسد،
احساس می کنم
تنها اوست که در همه سالهای انتظار
نگاه نوازشگرش،
دل پر اندوه مرا به صبر و امید بشارت می دهد...
مهربانا!
در آن روز که طنین تکبیر تکسوار عشق،
منتظران نشسته بر دروازه آدینه ها را
به قیام فرا می خواند، مارا نیز، از پیروان راستین آن امام موعود قرار ده...
سلام
نوشته هاتون فوق العاده زیباست
با افتخار به جمع لینک های نسیم وصل یار پیوستید..
فی امان الله


ممنون از لطف شما
متشکرم.بنده هم در اسرع وقت لینکتون می کنم.
از مقتل نفس تا خبرگان و از خبرگان تا فراماسون ها ... تا مشایی ایرانی یا یهودی
+
کادوی عید (در ادامه مطلب )
به روزم


خدمت می رسم
با جنوب نوشته ام بروزم هم سفر


خدمت می رسم هم سفر
سلام.
عیدتون پیشاپیش مبارک.
انشاالله سالی پر از موفقیت داشته باشید...
با نوروز به روزم..قدم رنجه بفرمایید...


سلام
عید تو هم مبارک.
من هم همین آرزو رو برات دارم.
خدمت می رسم.
می دونستی توی انجیل برنابا تورات رو ناموس خدا خطاب کرده؟5تومن وشد دلبندم.
سلام راستی


جدا؟!!!
تو با انجیل و تورات چکار داری؟!
علیک سلام

نجوا کن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی