این بار آنچه دلگیرم کرد و از مردمان رمیده،(نا)دوستانی بودند که هر چه گفتند،شعار بود و بس!
این را برای (نا)دوستانم می نویسم...
برای آنان که از غیرت گفتند که باید برای آبروی یک انسان به خروش بیاید و خود آبروی مرا بر باد دادند.
برای آنان که از شرافت گفتند که باید محافظ یک زن باشد و خود ذره ای،حتی ذره ای بدان بها ندادند.
برای آنان که از تهمت گفتند که نباید دامان گیر یک دختر شود و خود همین زبان را برای تکلم برگزیدند.
برای آنان که از صداقت گفتند که باید هماره پیشروی زندگی یک مسلمان باشد و خود بوقلمون صفت بودند.
با این همه نمی دانم چرا در نظر آنان من هیچ کدام از اینها نبودم،حال آنکه من به ظن خویش "شیعه نامی هستم، میراث زهرا که زن است و ناموس خدا"!
دوستان یقین بدانند قطع آوند حیات مرا عوامل ساده تری نیز سبب می شوند،چه نیاز به این همه زحمت؟!!!چه نیاز که این گونه زندگی ام را چاشنی مصیبت زنند؟!!!همگان خیال آسوده دارند!زندگی در این فریب گاه فتنه خیز ابداً برای بنده مطبوع نیست که دلی بدان بسته باشم!
اما...
نیک می دانم این نیز ابتلای دیگری است از محبوب...
۲. اینجا کربلا نیست؟ ... هست!
این قسمت از پست برای اینجاست ... همین جا!
آنها که باید،می فهمند چه می گویم...
اینجا به تلافی یک "بدر"، هزار "کربلا"ی خونین بر زمین جاری می کنند.
اینجا کینه از "محمد" بر دل هاست و سر "حسین" بر نیزه ها.
اینجا فریاد "العطش" من از سوی هیچ سقایی لبیک نمی شنود.
اینجا هیچ "عباس"ی نیست که علمدار باشد برای حسین.
اینجا "عباس" ساختگی من حتی مشک ندارد.
اینجا تیر نه بر مشک،که بر روح می نشیند و نه آب،که روان می ریزد.
اینجا عمود آهن بر فرق نه،بر جان فرود می آید.
اینجا "حر" آب را بر دشت لوامه می بندد،مباد که لبی تر کند از بی آبی ایمان.
اینجا "حببب" بیعت ناگستنی اش را با "زینب" تجدید می کند،برای حمایت از حرم پیامبر تا پای جان.
اینجا شمشیر کین "عبدالله"،"عون" مهربانی را و تیغ تیز "عامر"،"محمد" شوق را از "زینب" صبر می گیرد.
اینجا "حرمله" –تیر سه شعبه بر زه- مدام به زانو نشسته است.
اینجا "علی اصغر" خون در بدن ندارد که به آسمان پاشیده شود،ولو قطره ای بر زمین نچکد.
اینجا "سجاد" جان بیمار است و برای تیمارش "زینب"ها باید.
اینجا "وهب" و همسرش با سرخی خون،حجله خویش را آذین می بندند.
اینجا شوق وصال به "عمو"، "عبدالله" را حتی از "عمه" می رهاند.
اینجا "قاسم" حتی فریاد "احلی من العسل" خویش را میان زمزمه ها گم می کند.
اینجا "زینب"وارانه فریاد "ویحکم!اما فیکم مسلم؟!" را از حنجره برآوردن گناهی است نابخشودنی.
اینجا به تاختن ستوران بر پیکر "حسین"،جگرهای زخم خورده را به نمک می آزارند.
اینجا به غارت "گوشواره" و "انگشتر"،گوش و انگشت را هم به غنیمت می برند.
اینجا "سکینه" نگاه هوس آلود مردمان را به یاد نگاه مشحون از التماسش به "عباس" تحمل می کند.
اینجا "لا مفر من القدر" باید هماره سرلوحه دل باشد تا ادامه حیات را سبب گردد.
اینجا "کربلا" نیست؟ ...هست!
پ.ن۱: مسئله جدید پیش امده که موجب نگارش "برای (نا)دوستانم ..." گشت،شدیداْ خصوصی است و احدی از آن مطلع نیست.بزرگواران کنجکاوی نفرمایند که پاسخ نمی گیرند!!!
پ.ن۲: امان از این دردهای جسمی و روحی سلسله وار.یکی که تقلیل می یابد،دیگری سر برمی آورد. دیگر نه نای اشک در وجود دارم و نه پای رفتن به پزشک یا بیمارستان!
پ.ن۳: آن ۱۸ روز پست پیشین اکنون به ۴۲ روز رسیده است و به گمانم حداقل تا ۴۶ روز ادامه خواهد داشت. خدایا صبر...
پ.ن۴: گاهی خدا برای التیام دردهای زندگی،آن را پیش می آورد تا وجودت بشود گوش برای شنیدن دردهای دیگری!شب جمعه هفته گذشته ام در حرم مطهر اینگونه گذشت!هنوز هم اندیشه دردهای آن دوست،لحظه ای از خاطرم دور نگشته است.صبر،توشه زندگی اش باد!
پ.ن۵: علی می آید و زینتش می رود...و تاریخ شیعه آکنده است از تقارن هایی اینچنین!