برای مادرم... (2) / ما را چه به بحرین؟!!! / آرزوی مادر...
امسال فاطمیه را با جنسی بسیار متفاوت از تمام سال های پیشین سپری خواهم نمود.تشییع و تدفین دو شهید گمنام در زادگاه همزمان با روز شهادت سبب خلقت کون و مکان و دو شهید گمنام دیگر در دانشگاه،دو روز پس از آن!این دو مراسم بی نظیر آنقدر والاست که واژه ها نیز تا بودن برایشان صادق است،سر بر آستان مقدسش می سایند.مکان دفن این دو شهید بزرگوار -همان ها که در هور العظیم عجیب دعوتمان نمودند تا میهمانشان باشیم- نزدیک مسجد جدید دانشگاه است.همان جا که من روزانه چندین بار به هنگام طی مسیر از خوابگاه تا دانشکده و بالعکس،زیارتش می کنم.وه که چه شور انگیز است زین پس،طی این مسیر مشحون از لذت!
شهدای گمنام بوی مظلومیت مادر را به همراه دارند و رنگ غربت او را نیز!لیک تفاوتشان با مادر زیباتر از این شباهت هاست. مادر نشانی از قبر ندارد و قبر اینان نشانی است از ایشان!
آنچه از نظر خواهید گذراند،شبه شعری است از بنده که در شهریور ماه ۱۳۸۹ برای ویژه نامه دفاع مقدس نشریحه "مسیحا" سروده شد.لیک از آنجا که به دلیل سایه انداختن جغد وجود بنده بر این نشریه،این ویژه نامه هیچ گاه چاپ نشد،هم اکنون به مناسبت بازگشت این دو شهید رونمایی خواهد شد.تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...
آرزوی مادر...
لالا لالا گل پونه،بابات رفته از این خونه
لالایی شبانه کودکی ام
مادرم با گریه می خواندش.
گمان بودش که من حلقه اشک چشمانش نمی بینم
و یا شاید نمی فهمم.
کاش می دانست مادر
که می بینم.
که می فهمم.
می خواست باور کنم مادر که پدر رفته است زین خانه
و مرا هرگز ذره ای گمان این باور نبوده است.
که من هر روز با پدر زندگی می کنم
و او با من.
و ما با مادر.
مادر اما بی ما...
مادر اما نگاهش دنیایی است از انبوه فرداهای انبوه.
مادر اما سیمایش حزین است.
غصه اش قصه رنج خونین است.
آروزیش آن نوای دلخوش مرغ آمین است.
که از فشار بار قنوتش بکاهد.
مادر اما خسته از سنگین نگاه مردان نامرد زمین است.
همان ها که گمان پستشان تنهایی اوست،
و بی سرپناهی اش!
کوله بار قصه غصه های مادر کنار عکس پدر بر زمین می نشیند.
حرف هایش دیگر اما زمزمه نیست!
فریاد دردی است خیزش از دل،
سوزش از دل،
محرم راز و مرهم زخمش از دل...
"بعد خدا،بعد خودت،به که سپرده ای مرا؟
بازگرد...سایه سر می خواهد دلم.
خستگی هایم به دنبال درمان توست.
من آمدنت را لحظه شمارم.
ماندن بی تو بس دشوار است.
بازگرد...
بازگرد...همسر می خواهد دلم!"
و بغض مادر دیگر مجال شکفتن یافت.
راوی تراژدی عشق است اشک هایش.
چند روزی بعد بود انگار.
و پدر بازگشت،
اما به روی دست.
جاوید الاثر،
به جای مفقود الاثر!
پدر به آرزویش رسید،
و مادر نیز...
و سلام بر "ناموس خدا"یی که این روزها همچون یاس پرپر، مجروح مسمار توهین و افترا ست و شاید گناهش این است که "می خواهد زن باشد"...شاید...!!!
دوست خوبم!
گویی در و دیوار ها از روز الست قسم بر آزار ناموس های خدا یاد کردند و گاه این در و دیوارها تیغ عیان دارند و گاه تیغ زبان!!! گویی برای حضور در "جامعه اسلامی" باید یا جان جسم داد یا جان روح...! خواه این "جامعه اسلامی" مختص "دانشجویان" باشد خواه مختص "جهانیان"...
اما سوز دل یگانه مادر، چنان آتش به وجود آدمی میزند که گویی تمام غمهای دنیا در تمام ابعادش خواهند که سپر شوند برای سیلی فاطمه(س). خواهند تا پیش مرگی شوند برای محسن. خواهند که قطره ای شوند در زمین،برای ندیدن اشک های امیر المومنین...
پس تو ای بهترینم! لحظه ای تمام غمهایت را کنار هم بنشان و آن ها را در سوز دل علی(ع) بسوزان ...!گاهی سخت است تحمل دیده ها و شنیده ها اما "تو" ، قادری!می دانم...
سلام
اگر مسمار توهین و افترا باشد که "این روزها"برایش صادق نیست!
برای حضور در جامعه اسلامی هم بادی جان جسم داد و هم جان روح!که من هر دو را دادم!!!
من هیچ گاه هیچ مصیبتی را هم سنگ مصیبت مادر نمی بینم.
دیده ها و شنیده ها.........سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
ضمنا ایهام های سرکار در این کامنت بنده را به قتل رسانید!گفتم که بدانی خونم پای توست!!!