چای با طعم خدا
جمعه, ۷ آبان ۱۳۸۹، ۰۷:۵۳ ق.ظ
این سماور جوش است.
پس چرا می گفتی دیگر آن خاموش است؟
باز لبخند بزن.
قوری قلبت را زودتر بند بزن.
توی آن مهربانی دم کن.
بعد بگذار که آرام آرام چای تو دم بکشد.
شعله اش را کم کن.
دست هایت،سینی نقره نور.
اشک هایم،استکان های بلور.
کاش استکان های مرا توی سینی خودت می چیدی.
کاشکی اشک مرا می دیدی.
خنده هایت قند است.
چای هم آماده است.
چای با طعم خدا!
بوی آن پیچیده از دلت تا همه جا.
پاشو مهمان عزیز!
توی فنجان دلم،چای داغ بریز.
(عرفان نظرآهاری)
۸۹/۰۸/۰۷
شدیدا جالب بود...
نه سروده خودم نیست.
راستی فلسفه پیشنهاد استاد چی بود؟!