در حمایت از موج وبلاگی "حجاب،وقتی زنها مهربانتر می شوند"
حرفهایم،محکوم به حبس ابد در سینه ام
حرفهایم...
آه حرفهایم...
من دوست می دارمش چادرم را،
همان سنگرم،
همان ملجأ عفت خواهرم،
همان ستر پهلوی بشکسته مادرم،
و لیکن بر شما گوئیا سنگین است.
گر هست،
چشم هاتان به سر اندازه یک لحظه ز من برگیرید،
که ریحانه است وصف من...
ریحانه آفرینش.
ظلمت چادر من به سر اندازه یک قطره خون گر سرخ شود،
"عند ربهم یرزقون" می شوم.
می شوم آنچه که درباره من بسرایند،
شعری از جنس بلور...
من حماسه سازی بی بدیل می شوم،
صد افسوس آنکه لابلای برج های سیمانی شهر،مجالی برای خلسه عشق نیست.
اینجا حماسه بدعت است،
لایق زباله دانی تاریخ.
و اینک...
"بأی ذنب قتلت"
ترانه زندگی بی آغاز است.
برای آن قربانی در بطن مادر
برای کودک نزاده "مروه"
برای کودک نزاده "نورا"
برای...
"مروه" و "نورا" بیش از آنکه مادر باشند،نماد مادرند.
نماد آن مادر که پاره جانش می شود فدای ایمانش.
و این تراژدی عشق است...
سخن به درازا گفتم شاید.
لیک غرض آن بود که بگویم...
بگویم اگر مادرمان سیلی خورد،
پس از قرن ها تکرار تلخ،
امروز چادرمان باید ذهن فرسوده تاریخ را شستشو دهد.
حجاب،انتقام سیلی زهراست در آن پس کوچه های سرد،
در آن بن بست های کور،
اگر باور کنیم...
۱-اینم شعری که قولش رو داده بودم.نظر کارشناسی یادتون نره.
۲-این روزها بابت مسئله ای دلم خیلی گرفته.دارم نابود میشم!برام دعا کنید.