همیشه فکر میکردم اینها که ازدواج میکنند و به فاصلهی حداکثر یکی دو ماه بعد پست می گذارند در وبلاگهایشان که: دم خدا گرم، "لتسکنوا الیها" را راست گفتهاست! و جهاد زن خوب همسرداری است و ...، واقعاً فکر میکنند در عرض این مدت کوتاه توانستهاند به اینها برسند یا خودشان هم حقیقتاً نمیدانند چه دروغی به ناف خلق الله میبندند!
همیشه خواندن پستهای اینچنینی را دوست نداشتم، چون باورشان نمیکردم! یعنی در غالب موارد اوایل ازدواج زوجین چنان درگیر عاشقانههایشان هستند که فکر میکنند خوب همسرداری کردن یعنی هر چه بیشتر عاشق بودن! حال آنکه به زعم من با منطق باید عاشقی کرد!
همیشه از مستقیم عاشقانه نوشتن در وبلاگ هم بدم میآمد! خودم هم چنین کاری نمیکنم. فقط چند روز پس از عقد در "فقد هربت الیک...تا جنون!" و LINE نوشتم:
عشق زیباست.
این را آن زمانی که بی ترس گناه در چشمانت خیره شدم، فهمیدم!
و خدا میداند صبر کردم تا این حرف دقیقاً حرف دل و عقیدهام باشد و بعد در وبلاگ بنویسمش!
این ها را الان که خودم در متن ماجرا هستم، نمیگویم. اینها فکرهای پیش از ازدواج من بودهاند و حالا مطمئنم درست میاندیشیدهام! ازدواج و زندگی آنقدر مقولههای پیچیدهای هستند که هیچ دختر و پسر جوانی نمیتواند به این سهولت ادعا کند که زود به آرامش رسیدهاست و یا آنچه میکند، همان جهادی است که باید باشد!
دو نفر با عقاید مختلف و فرهنگ متفاوت –ولو با کفویت بالا- با هم پیمان میبندند که ادامهی مسیر زندگیشان را دوشادوش یکدیگر طی کنند، اما این اختلافها و تفاوتها وقتی هنوز زوجین همدیگر را بهخوبی نمیشناسند، آنقدر هست که حداقل حداقل حداقل چند ماه زمان میبرد تا یاد بگیرند چهطور با هم رفتار کنند. اساساً اوایل ازدواج فقط به پاورچین پاورچین راه رفتن در این مسیر میگذرد تا از تکتک اتفاقات و حتی اشتباهات درس گرفته و بیاموزند در آینده از آنها به بهترین شکل استفاده کنند.
و این هنر زندگی است...
+ من شیفتهی هنر زنانهای هستم که یک زن با به کار بستنش میتواند اعصاب ولو بههمریختهی یک مرد را آرام کند.
++ اصلاً نمیتوانم در تصور بگنجانم چهطور برخی زنان و دختران شخصیت خود را به بدلیجات میفروشند!