مراسم عروسی ما – که البته به معنای رفتن زیر یک سقف نبود – در ایام نوروز برگزار شد و الحمدلله به خیر گذشت. اما نکاتی هست که بازگفتنش خالی از لطف نیست.
1.روزهای پیش از مراسم رفته رفته به استرسم اضافه میشد و روز قبل دقیقاً به اوج رسید. اما روز مراسم بعد از رفتن به آرایشگاه آرام آرام بودم.
2.شب قبل ساعت 12 خوابیدم و تا ساعت 5 صبح که برای نماز برخاستم، تمام مدت کابوس دیدم که فلان چیز نرسید و دیر شد و .... بعد از نماز صبح هم خوابم نبرد. از ساعت 6 هم در حین صبحانه خوردن به طرق مختلف مشغول خواباندن پف پلکهایم بودم! بماند که تا آخر شب کلی خمیازه کشیدم!
3.هوای شهرم در تعطیلات بسیار سرد بود، در حد سوز زمستان. اما خدا در همان روز مراسم به ما حالی اساسی داد و آفتاب گرمی را میهمان یک روزهی ما نمود.
4.چند نفری در مجلس مردانه کارهایی انجام دادند که اصلاً به مذاقم خوش نیامد. حداقل نتیجهاش هم این شد که از چشمم افتادند، به تمامه!
5.نیامدن چند نفری ناراحتم کرد. چون مراسم در تعطیلات نوروز بود، نمیشد فهمید چه کسی واقعاً نخواسته یا نتوانسته حضور یابد یا اینکه مسافرت بودهاست. با این حال برای آمدن بعضیها واقعاً انتظار داشتم.
6.به دلایلی حذف شد!
7.با همهی این تفاسیر مراسم برایمان گران تمام شد. همسرم از همان زمان به مدت چندین روز سردرد بسیار بدی گرفت و من نیز چند روز بعد گرفتار سرماخوردگی شدیدی شدم که نمیدانم چرا هنوز که هنوز است، خوب نمیشوم!