می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

دنیــاى فاسـدِ غـــرب خـواســت بـروزِ زن را، شخصیتِ زن را در روش‌هاى غلط و انحرافى که همراه با تحقیرِ جنسِ زن است، به زور به ذهنِ دنیا فرو کند. زن براى این‌که شخصیتِ خودش را نشان بدهد، بایستى براى مردان چشم‏‌نواز باشد. این شد شخصیت براى یک زن؟! بایستى حجاب و عفاف را کنار بگذارد، جلوه‏ گرى کند تا مردها خوششان بیاید. این تعظیمِ زن است یا تحقیرِ زن؟ این غربِ مستِ دیوانه‌ی‏ از همه جا بی‌خبر، تحتِ تأثیر دست‌هاى صهیونیستى، این را به عنوان تجلیل از زن علم کرد؛ یک عده هم باور کردند. عظمتِ زن به این نیست که بتواند چشمِ مردها را، هوسِ هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخارى براى یک زن نیست؛ این تجلیلِ زن نیست؛ این تحقیرِ زن است. عظمتِ زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفافِ زنانه را که خدا در جبلّت زن ودیعه نهاده‌است، حفظ کند؛ این را بیامیزد با عزتِ مؤمنانه؛ این را بیامیزد با احساسِ تکلیف و وظیفه؛ آن لطافت را در جاى خود به کار ببرد، آن تیزى و برندگى ایمان را هم در جاى خود به‌کارببرد. این ترکیبِ ظریف فقط مال زن‌هاست؛ این آمیزه‌ی‏ ظریفِ لطافت و برندگى، مخصوص زن‌هاست؛ این امتیازى است که خداى متعال به زن داده‌است.

ولی امرم،امام خامنه‌ای (حفظه الله)
-----------------------------------------------
این وبلاگ کهفِ دلتنگی های من است.
این‌جا حرف‌هایی را می‌نگارم که مرا به تعالی برساند و امید که سایرین را نیز! هرمِ این نگاره‌ها شاید قندیل‌های جهل و غفلت را ذوب بتواندکرد...
"می‌خواهم زن باشم"
آن‌گونه که "زهرا" بود...
و این آرمانِ من است!

آن‌چه گذشتــــــــ
لطفـــــ دارد خواندنشان

۲ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

غمی کهنه بر دلم چنگ می اندازد،

و این بغض مانده در گلوست که واژه واژه بر صفحه سپید کاغذ می ترکد.

حالا که دارم اینها را می نویسم،

اندوهی سخت را زار می گریم.

دلم را تو ساخته ای خدا،

و امانت بی مثالت را درونش به ودیعه نهاده ای.

واژه ها را اما بندگانت ساخته اند

و اغراضشان را حتی در تک تک واج ها جای داده اند.

ساخته دست بندگانت،ساخته دست تو را به شدت می شکنند،

و به تکرار حتی...!

روزهاست که هر واژه کوهی از اندوه را بر دلم توده می گرداند.

عده ای قصد آن دارند که مصیبت ها را برایم مرور کنند،

و محنت ها را نه تداعی،که زنده...

چند گاهی است که سایه های شک برایم پررنگ تر از نور امید جلوه می کنند.

این حکایت روزهای من است.

اما...

شب های تاریکم – خاموش و غمگین – زمزمه درد مرا گوش می دهند.

هنگام که خلوت اهتزاز اشک هایم حس بودنت را در دلم فرو می ریزد،

دوست دارم که از دوباره ها متولد شوم،

و در این زندگانی نو،قامتم زیر بار منت هیچ چشمی نشکند.

دوست دارم همچون یک آزاد از بند رسته و به ریسمان تو پیوسته،در آبی زلال عشقت غوطه خورم

و اینگونه جاودان مانم!

امشب ابراهیم وار اسماعیل وجودم را به مقتل عشق تو آورده ام.

امشب خویشتنم را از من بگیر.

همانی که گاهی با تو بودن را فراموش می کند،

خود را در هاله ای از نادانی پیله می بندد،

و این گونه به تاریکی گرفتار می شود.

معبودا...

حضورت را در دلم فاش کن،

که به شدت محتاج توام،

چون روزهایم...

یگانه میهمان دل کوچکم باش خدا

اما برای همیشه،

از اول روز ازل...

تا آخر شام ابد...

با من حرف بزن محبوب من

پاسخت را منتظرم.

مگذار که مرگ لحظه هایم را در انتظار پاسخ تو شاهد باشم.

مرا صدای تو خوش است.

وه که چه زیباست این صدا!

همان صدایی که از جنس هیچ صدایی نیست.

همان صدایی که همیشه در نهایت سکوت،بودنت را فریاد می زند.

می دانم...

می دانم وقتی با من حرف می زنی،صدایت به فاهمه هیچ کس درنمی آید!

در خلوت عاشقانه هایم با تو،غیری نیست.

من در هیاهوی بودن های بی انتهای تو،تنهای تنهایم خدا...

با من هماره چنین باش که بوده ای

و مرا چنان کن که باید باشم!

تمام جغرافیای دلم از آن تو،

امن درونم باش...


پ.ن1: حین عشق بازی دیشب دلم و محبوبم،عزیزی دوست داشتنی کنارم بود که گاه گاهی صدای روح بخش کمیلش،آذین بخش عاشقانه های من و اوی من بود.

پ.ن2: دیشب به این نتیجه رسیدم که گاهی جوینده یابنده نیست!!!بسیار گشتم اما عاقبت نیافتم آنچه را که می خواستم!البته همراهی دمادم آن نازنین دوست را نیز از یاد نمی برم اما جهت جلوگیری از تشکیک اذهان باید عرض کنم ابداْ به دنبال شخص خاصی نبودیم!!!

پ.ن3: دیشب مرا به محفل جمعی از بزرگواران راه نبود!عقل جزئیه مرا با تدبیر و تفکر چه کار؟!!!

پ.ن4: دیروز اتفاقاتی افتاد که این جملات را بارها برای خودم تکرار کردم: "اگر آدم خوبی با تو بدی کرد،چنان وانمود کن که نفهمیده ای.او توجه خواهد کرد و تا مدت زیادی مدیون تو خواهی بود."لیکن من نه توجه می خواهم و نه نسبت به دین کسی به خودم،احساس نیاز می کنم.به هر جهت چنان وانمود کردم که نفهمیده ام!!!

پ.ن5: تازگی ها مصلحت ها بسیار گشته اند و به دنبال آن دروغ ها هم ایضاً!!!حتی از جانب افرادی که ذره ای از ایشان توقع ناراستی نداشته و ندارم.لازم به ذکر است مخفی کاری نیز خود به نوعی دروغ محسوب می گردد!

پ.ن6: روزهاست که فکر می کنم "گاهی برای بودن باید رفت" واقعاً یک شعار نیست،اما از دیگر سو می دانم "تعبیر همه رفتن ها بازنیامدن نیست"!

۷۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۸۹ ، ۰۵:۲۴
ناموس خدا

امشب تنهای تنها به میهمانی تو آمده ام،

حتی خودم را نیز به همراه نیاورده ام.

اینها را هم باز دلم می نویسد،

مثل همیشه...

کمی آن سوتر دعای کمیل می خوانند عاشقانت!

می خواهم بدانی دعای کمیل امشب من همین هاست،

همین حقیر واژه هایی که فقط برای تو،بر صفحه سپید کاغذ می دوند.

می پذیری آیا؟!

مگیر این خیال شیرین را از من،

که تو امشب فقط خدای منی!

بگذار فکر کنم امشب صدای من با تمام صداهایی که می خوانندت،فرق می کند.

بگذار فکر کنم امشب جنس اشک من با تمام اشک هایی که برای تو می بارند،فرق می کند.

بگذار فکر کنم امشب فقط من برای تو اینگونه ام.

خیال من باطل،اما...

"احلی من العسل" !!!

بگذار فکر کنم!

التماس اجابت...

عشق بازی امشب تو و دلم باز هم زیباست.

نامحرم را به این حریم راه ندهی خدا!

هیچ کس نمی داند جنس این خلوت های دوست داشتنی من با تو چیست!

بگذار در درام عاشقانه های من و تو،

فقط من باشم.

فقط تو باشی.

ما باشیم و بس!

امشب مرا در بیکرانگی خودت غرق کن خدا

و در یگانگی ات...

بگذار همیشه عاشق ترین باشم بر تو،

مثل امشب...

این امشب را هیچ گاه از من مگیر مهربانم،

همان گونه که نگاهت را...

وقتی در نهان صادقانه با من عشق بازی می کنی،

می دانم که نگاهم می کنی.

این نگاه دوست داشتنت را بیشتر بر من می نمایاند!

و من چقدر این دوست داشتنت را دوست دارم.

تا می توانی به رخم بکش که دوستم داری،

شاید که من نیز ترغیب شوم که دوستت داشته باشم!

نگاه تو تحمل مرا آسان می کند.

تحمل دردهایی که برای اثبات بندگی ام سر راهم قرار می دهی.

اما...

دردهایت اینگونه شیرین اند.

دوایت چگونه است؟!

همان نگاهت...


پ.ن۱: تأخیری بسیار طولانی در به روز کردن وبلاگ اتفاق افتاد.از این جهت شدیدا عذر...

پ.ن۲: ظاهرا دوستانی هستند که عاشقانه های من و محبوبم را منتظرند.از این جهت شدیدا سپاس...

پ.ن۳: آنچه از مقابل دیدگانتان گذشت،حرفهای دیشب من و خودش بود.

پ.ن۴: دعای کمیل متعارف را پس از این مناجات زیبا خواندم.با خود این گونه گفتم که شاید حکمت امشبش برای من،به تعویق انداختن حاجت هایم باشد.

پ.ن۵: عشق بازی دیشب به دلم نشست.اما دقایقی بعد اتفاقی افتاد که ذره ای از لذتش را کاست!

پ.ن۶: فصل غم انگیز امتحانات هم فرا رسید.غلظت التماس هایم برای دعا،بالا رفته است.التماس دعااااااااااااااا...

۴۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۹ ، ۰۵:۴۲
ناموس خدا