این پست خاطرهی یکی از بندگان خداست:
روزه بودم. نهار سلف دانشگاه کباب کوبیده بود و من هم دوستش داشتم. قصد کردهبودم غذا را بگیرم تا در وعدهای دیگر راهی معدهام کنم. با چند تنی از دوستان همراه بودیم تا اینکه ظهر شد و وقت نهار. روانهی سلف شدیم و آنجا فهمیدم یکی از دوستان غذا رزرو نکردهاست.
چند لحظهای حقیقتاً ماندهبودم چه کنم! کوبیده را واقعاً دوست داشتم و اصلاً دورخیز کردهبودم که بخورمش!!! اما نمیتوانستم به دوستم بگویم تو گرسنه بمان و یا حتی با بقیه شریک شو، اما غذای خودم محفوظ بماند! به معنای حقیقی کلمه جدال نفسگیری بین نفس خبیث و وجدان بیدارم شکل گرفته بود، که البته به سود وجدانم تمام شد!
بدون اینکه به روی کسی بیاورم که تنها به قصد گرفتن غذا به سلف آمدهام، کارتم را به دوستم دادم و با روی خوش گفتم که روزهام و غذایم اضافه است. قبول نمیکرد، اما من اصرار کردم که حتی اگر هم بگیرم، باید ذخیرهاش کنم. دروغ هم نگفتم!
نهار آن روز بسیار خوش گذشت، با اینکه آنها میخوردند و من نگاهشان میکردم. خوش گذشت، چون من با خدا معامله کردهبودم و نه دوستم!
یکی دو روز از این ماجرا نگذشتهبود که ناگهانی و تقریباً بالاجبار جایی دعوت شدم! اصلاً قرار نبود که بروم، اما دقیقاً در آخرین ساعات قرعه به نام من افتاد و رفتم.
نهار آن روز هم کوبیده بود اما دو کباب + ماست + نوشابه!
بعدها خیلی به این دو اتفاق فکر کردم. به اینکه من فقط یک کباب دادم و پاداشم خیلی بیشتر از هدیهام بود. به اینکه غذای سلف نوش جان دوستم! به اینکه خدا حتی نگذاشت من فکر کنم از او طلبکارم، اما بدهیاش را خیلی زود پرداخت. به اینکه خدا چقدر خوب است...
اِنْ تُقْرِضوُا اللهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللهُ شَکوُرٌ حَلیمٌ
اگر به خدا (یعنی بندگان محتاج خدا) قرض نیکو دهید، خدا برای شما چندین برابر گرداند و هم از گناه شما درگذرد وخدا بر شکر و احسان خلق نیکوپاداشدهنده است و (بر گناهانشان) بسیار بردبار است.
17 تغابن