می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

دنیــاى فاسـدِ غـــرب خـواســت بـروزِ زن را، شخصیتِ زن را در روش‌هاى غلط و انحرافى که همراه با تحقیرِ جنسِ زن است، به زور به ذهنِ دنیا فرو کند. زن براى این‌که شخصیتِ خودش را نشان بدهد، بایستى براى مردان چشم‏‌نواز باشد. این شد شخصیت براى یک زن؟! بایستى حجاب و عفاف را کنار بگذارد، جلوه‏ گرى کند تا مردها خوششان بیاید. این تعظیمِ زن است یا تحقیرِ زن؟ این غربِ مستِ دیوانه‌ی‏ از همه جا بی‌خبر، تحتِ تأثیر دست‌هاى صهیونیستى، این را به عنوان تجلیل از زن علم کرد؛ یک عده هم باور کردند. عظمتِ زن به این نیست که بتواند چشمِ مردها را، هوسِ هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخارى براى یک زن نیست؛ این تجلیلِ زن نیست؛ این تحقیرِ زن است. عظمتِ زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفافِ زنانه را که خدا در جبلّت زن ودیعه نهاده‌است، حفظ کند؛ این را بیامیزد با عزتِ مؤمنانه؛ این را بیامیزد با احساسِ تکلیف و وظیفه؛ آن لطافت را در جاى خود به کار ببرد، آن تیزى و برندگى ایمان را هم در جاى خود به‌کارببرد. این ترکیبِ ظریف فقط مال زن‌هاست؛ این آمیزه‌ی‏ ظریفِ لطافت و برندگى، مخصوص زن‌هاست؛ این امتیازى است که خداى متعال به زن داده‌است.

ولی امرم،امام خامنه‌ای (حفظه الله)
-----------------------------------------------
این وبلاگ کهفِ دلتنگی های من است.
این‌جا حرف‌هایی را می‌نگارم که مرا به تعالی برساند و امید که سایرین را نیز! هرمِ این نگاره‌ها شاید قندیل‌های جهل و غفلت را ذوب بتواندکرد...
"می‌خواهم زن باشم"
آن‌گونه که "زهرا" بود...
و این آرمانِ من است!

آن‌چه گذشتــــــــ
لطفـــــ دارد خواندنشان

خاطره دیروز در آیینه فردا (1)

شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۸۹، ۰۱:۳۰ ق.ظ

دوشنبه – عصر – حرم مطهر رضوی

همراه مهسا،دوستی بسیار دوست داشتنی و همراز ناگفته های زندگی ام،سر بر شانه های همدیگر نهاده و اشک،تنها اشک... / عهدهایی با محبوب بسته شد و امید که نکث عهد نباشد در روزهای آتیه زندگانی ام!

سه شنبه – عصر – اتاقم در خوابگاه

در حال تلاوت قرآن / دلم دیگر تاب ماندن ندارد. / نفسم در زمین تنگی می کند. / بی قرارم. / دل نگاشته "مرا بخوان..." اندکی تسلای دل کوچک من است. / و اشک،تنها اشک...

سه شنبه – شب – جلوی درب مسجد امام رضا (ع)

وداع با خواهری عزیزتر از جان که می دانم دلش بسیار تنگ خواهد شد برایم و دل من از تنگی دل او شاید! / و بالعکس! / لبخند و اشک در هم آمیخته / رفت... / بدرقه دور شدن گام هایش با نگاهم / و اشک،تنها اشک...

سه شنبه – شب – مسجد امام رضا (ع)

فرار از نگاه مستقیم دوستی قدیمی / تقدیر الهی بر گفت و گو با او / التماس دعا و حلالیت / "دلم برای در آغوش گرفتنت تنگ است" حرف من بود به اویی که دوستی اش را دوست می داشتم. / او نیز که شاید حسی نیکو درباره ام می داشت،خواسته ام را با شوق پذیرفت. / مهربانی مان را به رخ همدیگر کشاندیم و به رخ خدا شاید!

سه شنبه – شب – راه آهن مشهد

واپسین دقیقه های مانده به حرکت / آخرین تماس با پدر و مادر / التماس دعا و حلالیت / دویدن برای رسیدن به قطار / با مصیبت،برای اسکان کوپه ای یافتن / به دنبال بازمانده های گروه گشتن / در نهایت قرار یافتن

سه شنبه – شب – داخل کوپه

بنده ای از بندگان خدا،از شدت نیازش می گفت. / از طلبیده شدنی با جنس متفاوت / از حسرتی از جنس نیاز / جای جای سخنش مرا به یاد عرفه خاطره انگیزم می انداخت. / قرار بی قراری روزهای انتظارم! / عجیب می فهمیدم چه می گوید تا آنجا که از خاطراتش گفت! / کوهی از آتش به جانم ریخته شد. / آتشی که حتی ثانیه ای خاموشی را برنمی تابید.

چهارشنبه – صبح – داخل کوپه

قطار چنان آهسته و با تأنی پیش می رفت که گویی قصدی بر رسیدن نداشت. / گویی نمی خواست انتظارهای چندین ساله مان را پاسخی گوید. / گویی می خواست تمام زیبایی سفرمان به بحث های حاشیه ای در کوپه منتهی شود. / گویی می خواست انتظار ما انتظار بماند،اما رسیدن هرگز!

چهارشنبه – شب – داخل کوپه

تمام جمع شش نفره مان به هیئت شهید در آمده و به تعبیر من مقابل دوربین شهادت بازی کردیم! / آنچه اکنون از فیلم باقی است،بازی شاید ابلهانه کودک درونمان بیش نیست اما عجیب لذتی داشت ظاهر همسانمان،چفیه ها و سربندهای "یا حسین" و "یا زهرا"! / شاید شهدای خیام ظهوری دیگر می یافتند این بار در قالب شهدای فردوسی! / کاش دوربینمان شهید نشود،اگر بنای خداست بر شهادت،با این شهادت بازی!

پنج شنبه – بامداد – داخل کوپه

همه خواب و من و فائزه و مهسا بیدار. / ختم قرآن سه نفره مان را پیش می بردیم. / سکوتی بسیار دلنشین بر فضای کوپه حاکم بود. / امید که حضور هر کداممان،بی قلب و حضور او نبوده باشد. / اندکی بعد،خستگی مفرط بر چشمان فائزه چیره گشت. / سر بر زانوی من گذاشته،معصومانه به خواب رفت. / آنقدر معصومانه که دوست داشتم فقط نگاهش کنم،فقط...

پنج شنبه – بامداد – محل اسکان (اندیمشک)

خوابیدیم یا نه،نمی دانم! / همین اندازه می دانم که هیچ نفهمیدیم! / شاید اگر مجالی و مکانی بود برای نفس کشیدن،اندکی دستگیرمان می شد! / به صورتی کاملاً کاملاً کاملاً فشرده خوابیدن هم عالمی داشت برای خودش.البته فقط برای خودش!

پنج شنبه – صبح – دوکوهه

اولین منطقه / اولین بازدید / اولین زیارت عشق / مزار شهید گمنام درون آبی زلال حوض / حسینیه شهید همت / یا بقیة الله و تفاوت "ادرکنی" و "اغثنی"

پنج شنبه – ظهر – شرهانی

وعده نهاری که حقیقت نیافت! / معطر شدن تسبیح بی نهایت دوست داشتنی و آرامش بخشم به گلاب / گلاب هم گویی عطری مضاعف را بر خود پذیرفته که بر مزار شهید گمنام مجال پخش یافته بود. / نکات ظریف صحبتهای راوی / نشستن بر بلندای خاکریز / نگاه به دوردست ها / همراه مهسا،به دنبال تبدیل علامتهای سوالمان به نقطه / به دنبال سوی کربلا که اینجا نزدیکترین نقطه است به شش گوشه حسین (ع) / به یاد گل لاله روئیده از جمجمه شهیدی "مهدی منتظر القائم" نام که یادگار عشق است و امید برای شرهانی! / میان گلها برگی یافتیم خشک اما رویش نوشته ای بود که من و مهسا را تا اوج برد و حسی دلنشین ته دلمان را تکانی سخت داد: / "شهدا کجایید؟مرا هدایت کنید به جان فاطمه زهرا"

پنج شنبه – عصر – فتح المبین

کفش هایمان را به احترام خاک گلگون به قدوم مبارک شهدا از پای درآوردیم و به تقلید شاید! / طی مسیر،صدای حمله ها و مکالمات عملیات ها،روح را از قید کالبد رها می ساخت. / منطقه خطر مین بود و بوته های شمعدانی و تک گل شقایق اندکی دورتر! / قتلگاه شهدا عجیب آرامشی داشت. / یک نگاه کفایت می نمود،چه رسد که دست ها را بر سیم های خاردار حلقه کنی و زل بزنی به گل های لاله،نماد به حق شهید! / به هر ترتیبی بود نگاه از زیبایی ها برگرفته،آهنگ بازگشت نمودیم. / راه بازگشتمان،مسیر رفت نبود. / اندکی راه را به بیراهه رفتیم و انتهای مسیر به سنگلاخی که پایانی شاید دردناک بر مرور دردی از جنس عشق بود،رسیدیم / ساعت 7 شب انتظار چندین ساعته مان برای "نهار" به وصل رسید! / معده مان کم کم داشت حسادت کودکانه ای می ورزید به دلمان! / بس که دل را مهم شمرده و سوزش معده را از شدت گرسنگی به باد فراموشی سپردیم.

پنج شنبه – شب – محل اسکان (اندیمشک)

پس از فراغت از انجام اعمال روزانه،به همراه مهسا و فائزه،که حضورشان زیبایی راهیان نور را برایم صد چندان نموده،قصد بر قرائت دعای کمیل کردیم. / به دنبال مکانی خلوت با نور مناسب بودیم که به سبب وجود قورباغه ها و سوسک های فراوان،دوره گردی را نیز به نیکویی تجربه نمودیم. / در نهایت تکه ای موکت یافته و نزدیک اتاق های اسکان،دعای کمیل را خواندیم. / حسی دلپذیر داشت. / 3 تن بودیم اما حقیقتاً 1 تن! / هر کداممان مداحی را نیز حین قرائت دعا تجربه کردیم،هر قسمت با لحن و آهنگی متفاوت! / هم صدای زیر،هم صدای بم،هم...


پ.ن.1: سفر ما از سه شنبه 17/12/1389 آغاز و در 26/12/1389 به پایان رسید و خاطرات من از روز قبل از عزیمت تا به انتها می باشند.این خاطرات تا چندی،خوراک وبم خواهند بود.امید که مورد پسند واقع گردند.

پ.ن2: نخستین روز اردوی راهیان نور،تمام آنهایی را که تاکنون در حیاتم نقش آفرین بوده اند،بخشیدم. حتی آنان که...!بخشیدم و اطمینان دارم که این بخشش و این گذشت بدین خاطر بود که معبودم فرمانش را داده بود و نه هیچ چیز دیگر!فراغت بالی را که دنبالش بودم،بدست آوردم و عجیب آسوده بودم!

پ.ن3: سر بر شانه های یکدیگر گذاردن من و مهسا هم عالمی دارد برای خودش!حتماً می بایست من سمت راست باشم و مهسا سمت چپ.ابتدائاً او سر بر شانه من می گذارد و سپس من سر بر سر او می نهم!برای خودمان نیز اعجاب انگیز است که دقیقاً همین وضعیت بسیار آرامش دهنده می نماید.این هم آهنگی را نخستین بار در 23/10/1389 تجربه نموده و تداومش بخشیدیم و در این سفر تکرارش را!

پ.ن4: کاش این عید ظهورش برسد...!پیشاپیش عیدتان مبارک.التماس دعا در لحظه سال تحویل.

ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۲/۲۸
ناموس خدا

راهیان نور

نجواها  (۳۶)

۲۸ اسفند ۸۹ ، ۰۴:۲۵ نسیم وصل یار
امام صادق(ع):
نوروز روزی است که در آن قائم ما اهل بیت ظهور کند.
هروزت نوروز باد..
اللهم عجل لولیک الفرج


ممنون بابت حدیث.
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام

من تاحالا راهیان نور نرفتم... یعنی تا قبل از این دلم نمی خواسته که برم... نمی داتنستم آنها که سر و دست می شکنند برای رفتن پی چه می روند...
اما الان با تمام وجودم خواستم امسال قسمتم شود و نشد... شاید نشود اسمش را گذاشت قسمت... نرفتم ثبت نام کنم... هر دفعه یه چیزی از درون مانعم می شد...

خلاصه این روز ها حال و هوای خیلی از وبلاگ ها شده راهیان نور... تلوزیون هم چیزی از بازتاب این پدیده کم نمی گذارد...

رفتی برایم دعا کن... بگو یک نفر خیلی دلش تنگ است...


سلام
واقعا تا اونجا رو حس نکنی،نمی تونی بفهمی که چه خبره.
حتما دعا می کنم که به وصل برسی.
۲۸ اسفند ۸۹ ، ۰۷:۵۳ پرستو (سفید و سیاهش فرقی نداره!)
سلام
دلم برات تنگیده بود. خوب شد که بر گشتی!
راستی خونه خوش بگذره. لحظه تحویل سال تو هم مارو یادت نره


سلام
منم دلم برای همه کوچولو شده بود.
ممنون.
اطاعت.تو هم دعام کن.
ممنون که دل دلتنگمون رو راهی اون دیار کردی!
منتظر قسمت های بعد هستم.


دل دلتنگ یا دل تنگ؟!!!
خواهش می کنم.هزار تومان میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
منم منتظرم!
۲۸ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۲۸ از حضور تا ظهور...(مهسا)
نگریستن به دست نوشته هایت اشک و خنده را توامان برایم پدید آورد.خنده از جهت شیرینی تک تک لحظه ها و اشک از جهت تکرار ناپذیری یک یک ثانیه ها...!

آری! سیمای زندگیم راست میگوید! حاصل سر بر شانه همدیگر نهادن فقط آرامش بود! آرامشی که شیرینی اشکهای شورمان را صد چندان مینمود و غالبا انتهایش به خنده هایی از ته دل مبدل میگشت!!! ای کاش به پایان نمیرسید...کاش! یادش خوش

چه زیبا بود لحظه هایی که فقط خدا بود و خدا همراه دوستانی خداگونه!
میدانم که خداوند در حضور من و تو در زندگی یکدیگر رازی نهان کرده برای کمال...! منتظرش هستم!!!


برای قسمتهایی که به مناطق مربوط میشه اشک بریز و برای بخشهای مربوط به سوتی هامون فقط بخند!
سر بر شانه های هم گذاشتن هم درامی شده بود برای خودش ها!!!
دوستان خداگونه؟؟؟!!!احیانا منظورت ما بودیم؟(چشمک)
خدایا هسا رو بخاطر این دروغش ببخش(نیشخند)
۲۸ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۲۹ از حضور تا ظهور...(مهسا)
حالا خودمونی:

به قول سودابه :چه پر رووووووووووووووو ! چه خوشبووووووووووووووو! (با لحن خودمون بخون)...همچنین کمپووووووووووووت

منم هی میخوام خاطراتو تایپ کنم این میهن بلاگ ... خرابه! ولی باورکن این جریان اروپایی من و ثنا 88 یه لحظه هم از یادم نمیره بدشانسی هر دفعه یادم میاد روده بر میشم از خنده + جریان شبه مار شما!

ای سیما جااااااااااااااان! نبوووووووووووودی! هوا سرد بود.پتو کم بود ! از روزی که رسیدیم صدام وحشتناک گرفته...حالا به جای اینکه من ادای خنده های فائزه رو دربیارم اون باید! راستی از خواب معصومانه فائزه گفتی ولی از ادامه اش که فیلم گرفتیم نه!!! آبرو داری کردی؟؟


چه میمووووووووووووووون یادت رفت!!!
بلاگفا هم اولش با ما قهر بود ولی منت کشیدیم و آشتی کرد!
حیف موقع اروپایی خواب بودم،چون سوژه ای بود ها!ولی شبه مار خودم بی نظیر بود.البته "مارک برای مامانک" عالی عالی بود!!!
بووووووووووودم.پتو کم بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!آب هم سرد سرد(نیشخند)
من هم وضعم داغونه!رو به قبله شدم حسابی!!!تمام وقت تو خونه ماسک می زنم(از ترس اولتیماتوم های خواهر محترمه!!!)
ضمنا داروهام هم تلخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فیلمش رو بعدا رو می کنیم.انشاالله تو دفتر جاد ادبیات(نیشخند)
سلام
دلم برای رفتن خیلی تب کرده بود، اما محلش ندادم!!گفتم یکبار رفتی کافیه.البته فعلا...هزار و یک بهونه برای نرفتن برایش تراشیدم تا به ظاهر دست از سرم برداشت!
حالا که کم کم بچه ها برمیگردن و تعریف میکنن از ...،خاطرات گذشته ام زنده میشوند...

دلم سکوت کرده است.سکوتی سرد.از دستم ناراحت است.حقم دارد...
بغض کرده ام.از اینکه نرفتم. از اینکه جا ماندم...

نمی دانم. شاید هم درست عمل کرده باشم.خدا کند.شاید آن ها صلاحم را در نرفتن دیده اند.راضی ام به رضایش...

شدیدا التماس دعا
یا زهرا


سلام
دعا می کنم جوری دعوتت کنن که حتی خودت هم نفهمی!
من سال پیش واقعا نمی تونستم برم اما چنان محو گفته ها و شنیده ها و دیده ها شدم که انگار رفتم هرچند که دقیقا زیارتش نبود.
مطمئن باش نرفتنت به صلاح بوده پس راضی باش.
محتاجم بسیار
سلام
خیلی زیبا نوشته ای...
نوشته ات بدجور با دلم بازی کرد

چه بی توفیق شدم امسال...


یا زهرا


سلام
جدی میفرمایید؟!
ممنوناز نظر لطف شما.
گاهی طلبیده شدن ها جنس های متفاوت داره.
مثل عرفه من...
سلام مامانم
از شرهانی گفتی و نگفتی به قول مهسا صورتم خط خطی میشه؟
اول متنت رو خوندم و همین جور اشک ریختم حتی وقتی از معصوم بودن و خرس بودن من می حرفیدی
بعد کامنت مهسا رو خوندم و اشک هام به صورتم خشک شد از بس چاله چوله های صورتم با باز شدن دهنم تا بناگوش عمیق و عمیق تر می شد.
الانم وضع خودم رو نمی دونم باید گریه کنم یا بخندم
ولی چه سفری بود
کاش دوباره هم به همین لذت اتفاق بیفته
راستی من بعید می دونم متنهام رو بذارم توی وبم چون شما مسخره می کنین
اینجا... شرهانی...
یادته؟؟؟؟



سلام دختر گلم
باید از همه می گفتم دیگه.چه میدونستم اینجا...شرهانی صورتت رو خط خطی می کنه.
من کی گفتم خرس؟؟؟حیف خرس!!!(چشمک)به قول یه بنده خدا مثل بره خوابیده بودی!!!!!!!!!!!!!!!!!!
متن هات رو باید بذاری!بالاخره من و مهسا هم باید تو وب تو به یه چیزی بخندیم یا نه؟!!!
از شوخی گذشته دلنوشته هات بی نظیر بود.باید باید باید بذاری.این یه دستوره! فهمیدی؟!
۲۹ اسفند ۸۹ ، ۰۰:۰۳ از حضور تا ظهور ...
سلام و خدا قوت

ضمن تبریک سال نو و امید فرج مهدی موعود در سال 1390

با مطلب " ارضیان آسمانی " به روزم... تشریف بیاورید!

در پناه خدا

راستی خطاب به فائزه!!! اینجا ... شرهانی...
بی شوخی!!! متنات مثل همیشه بی نظیر بود.خواهش بذارش


سلام
میهن بلاگ سرکار برای بنده باز نمیشه!
اینجا.............شرهانی(چشمک)
فائزه جرات داره متن هاش رو نذاره.
تو طلائیه نوشتنش از همه جالب تر بود!
۲۹ اسفند ۸۹ ، ۱۰:۴۹ سرباز گمنام
سلام بزرگوار
سفرنامه همراه با لحظه به لحظه وقایع برای کسانی که نرفتند از این نظر خوب است که با خوندنش با چشم دلشون اونجا رو طواف می کنند و اجر و پاداشش هم به شما می رسه

امسال انشا’ الله خدا بخواهد و شهدا از ما راضی باشند خادم الشهدا دعاگوی تمام سربازان عرصه مجازی هستیم حلالمان کنید
×××××××××××××××××××××××××××××

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا نظری، نوروز است
لحظه ها در تپش و تاب و تب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش، هر روز است
ای خدا، کاش شود سال نوام عید فرج
که نگاهم نگران، منتظر آن روز است

دعا بفرمائید
با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است


سلام بزرگوار
مواردی که ذکر فرمودید،برایم جالب بود اما نکته ای دیگر هم هست و آن اینکه نوشتن این سفرنامه ها تداعی خاطره است برای آنها که رفته اند و دیده اند و حال عجیب دلتنگند...
التماس دعای بسیار
۲۹ اسفند ۸۹ ، ۱۳:۵۴ موسوی مقدم
با سلام و آرزوی سالی پر برکت برای شما.
با مطلب(سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست )به روزم.
التماس دعا


سلام بزرگوار
سال نوی شما هم پربرکت.
خدمت می رسم.
سلام عزیزم ؟؟؟
خوبی ؟؟؟
سفرا بی خطر ...قبول باشه ..
عیدت هم مبارک
موقع تحویل سال ما رو هم دعا کنی ..
به روزم
منتظرت .... فعلا


سلام طلا
خوبم به خوبی تو.
قبول حق انشاالله.
سال نوی تو هم پربرکت.
خدمت می رسم.
آپم با :
چرا "جهاد اقتصادی؟". به نظر شما آیا انتخاب این نام از سوی رهبری به جا و صحیح بود؟


خدمت می رسم
من از تکرار بیزارم
از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که
تو رو از خاطرم برده...

این شعر تو وبلاگته. منم واقعا از تکرار بیزارم .
چرا تا اسم جنوب میاد همه یه جور حرف می زنن؟ (فقط مخصوص جنوب نیست.) چرا یه شکل ان؟ چرا مثل دستگاه های فتوکپی عمل می کنن؟ این سوالیه که از وقتی اومدم تو جمع هاتون و از دیده ها و شنیده ها تو ذهنمه . منظورم از همه می دونی که اکثریتن.
چرا و کلی چرای دیگه که نه جرات پرسیدنشو دارم (به 1001 دلیل ) و نه کسی می تونه جوابی بده.

تازگی ها وبلاگ زدم دوست داشتی لینک کن
گرچه دوست ندارم دلنوشته هامو بخونن .اما شما استثنایی!


سلام پرستوی این بار بی رنگ من!
من و این اکثریتی که میگی،تو شرایط یکسانی بودیم و فکر کنم طبیعی باشه که هر کدوم بخوایم احساساتمون به روی کاغذ (و باکلاس ترش به روی صفحه وب) بیاریم. ولی اگه دقت کنی سبکمون کاملا متفاوته و این تکرار نداره.از طرفی هر کدوم از ما دنیا رو با عینک خودمون می بینیم و این یعنی باز هم تکرار نه!
به هر حال امیدوارم این تکرارها از دید تو ملال آور نباشه.تا مدتی تحملمون کن تا بگذره.
ندیده هم وبت رو لینک می کنم ولی تو هم باید لینکم کنی ها.
بهت نمیاد دلنوشته بنویسی.پس حتما جالبه!
من استثنا هستم یا استثنایی ام؟!(چشمک)
برا ی اولین بار تا تهش خوندم.نظری نیس بذار فردا ایشالا خودم برم...حلالم کن عزیزم...


سلام
واقعا خوشحالم کردی که تا آخر خوندی!
دارم می سوزم که داری میری و من خونه ام.
انشاالله بری و ببینی و بفهمی.
تو و حلالیت؟!
حلال حلال گلم.
نه خیرم
فکر نکنم بذارمشون
حالا فکرهام رو می کنم


سلامت کو؟؟؟
"نه خیرم"چیه ادبیاتچی؟!"نخیرم" درسته!
تو ... می کنی دلنوشته هات رو نذاری!مگه دست خودته؟!
اینجا...شرهانی(نیشخند)
سلام مادر دوم
داغ دلم تازه شد تا ته نخوندم
اینا چی بود اخه؟؟؟؟؟؟
می خوای ما رو دق بدی؟؟؟؟؟؟


سلام دختر اول!!!
چرا دق؟؟؟
مناطق تازه شروع شده.بعد از این قراره خیلی بیشتر دق کنی!
سلام
با " ارث پدری" به روزم
زود بیا


سلام
خدمت می رسم
سلام سال نو مبارک
داغ دلمو تازه کردی خیلی دلتنگ شدم


سلام دختر خوب
سال نوی تو هم پر برکت.
همه دلتنگیم.گفتم که داغ ها تازه شه!
۰۲ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۱۸ شاید همه چیز
سلام

منم آپم با "نادر ابراهیمی وبیشرمانه زیستن"

منتظر قدوم مهربان و سبزتان چون بهاران هستم.


خدمت می رسم
۰۳ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۲۸ از حضور تا ظهور...
سلام ثنا و مامانک!

چرا "دق" ثنا جان!!! اینقدر خوب بود که شاید فقط با ذکر خاطراتش آروم شیم!

من یکی عمرا اگه اروپااااااااااایی تو رو نگم


سلام گل دختر
حساب ثنا رو خودم می رسم(چشمک)
اروپایی؟؟؟
مگه مال تو نبود؟!
یاد اوری مناطق ما را بسی دگرگون کرد...
ممنون


دگرگونی ات مبارک!
خواهش می کنم.انجام وظیفه بود.
امید که تسلایی باشد برای تمام دلهای داغدیده...
۰۴ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۲۸ بغض و کینه انقلابی
سلام
سال نو مبارک
بغض و کینه انقلابی با تاخیر فراوان به روز شد...


سلام
سال نوی تو هم مبارک.
به شدت خوشحالم کردی.
این تاخیر واقعا تاخیر بود!
خدمت می رسم
۰۵ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۳۷ طیبه و طاهره
سلام
زیارت قبول
مثل همیشه قشنگ نوشته بودی
ما هم دیروز از سرزمین نور برگشتیم. چه حال خوبی داره اونجا...


سلام
قبول حق انشاالله.
ممنون.
زیارت عشق شما هم قبول.
وبلاگ 8خوان با مطالبی متفاوت راه اندازی شد.
از دست ندهید !


قبلا وبلاگتان را دیده بودم ولی متاسفانه خاطرم نیست از وب کدام یک از دوستان راه بدان جا بردم!
خدمت می رسم.
سلام جه پرووووووووووووووو
پس من چی؟ما رو دیگه ادم حساب نکردی؟ دیگه به وبت سر نمیزنم


سلام
چه میموووووووووووووون!!!
آخه تا اینجای سفر خیلی نقش آفرین نبودی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
صبر کن.قسمتهای بعدی تو هم هستی.
خب دختر گل یه دور اسم وبی رو که برام ذخیره کردی بخون !!!!!!!!!
derdeferagh چه صیغه ایه!!!!


عذرخواهم دختر خوب
درستش می کنم.
سه شنبه _ شب _ داخل کوپه؟؟؟؟؟ مجهول ترین جای خاطره بود

انشالله که خاطرات شما در جهت زنده نگه داشتن یاد وخاطره شهدا باشه/...


مجهول...
از آن جهت که هیچ کس نمی داند آن شب بر آن بنده خدا چه گذشت.جز خودش و خدایش!
از آن جهت که هیچ کس نمی داند آن شب بر من که فقط می شنیدم و ندیده بودم،چه گذشت.جز خودم و خدایم!
از آن جهت که هیچ کس نمی داند آن بنده خدا کیست،جز خودم و خودش و خدایمان!
از ان جهت که ابتدائاً توضیحات بیشتر بود و بنا به دلایلی که نزد همگان مکتوم است،حذف شد.
از آن جهت که حسرت ها و شدت نیازها،گاه نیازی به بازگویی در ملاء عام ندارند.
از آن جهت که...
انشاالله.شاید با شروع روزهای حضور در مناطق،یادها و خاطره ها نیز نمود پیدا کنند.
سلام
خوشابه سعادتتان...
با این خوراک معنوی احتمالا وبلاگتون چاقتر از گذشته میشه!!
--------
مطلب جدید در سال جدید:
"سال نو(د) مبارک!"


سلام بزرگوار
انشاالله نصیب تمام دوستان بشه.
می ترسم جنبه لازم رو نداشته باشه و بترکه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدمت رسیدم!!!
۰۶ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۳۷ پارسال دوست...امسال هم دوست
سلام بر سیمای عزیزم
سال نو مبارک.انشاالله سال خوبی داشته باشی.
ممنون از خاطرات قشنگت،از همه بهتر واسه من سه شنبه-شب-مسجد امام رضا بود...
دلتنگتم مثل همیشه.


سلام پارسال و امسال و همه سال دوست من
سال نوی تو هم پربرکت.
بعععععععععله.برای منم اون قسمت قشنگه.نمی دونی چه حس دوست داشتنی ای داشتم تو لحظات در آغوش گرفتنت!
منم همین طور...
کاش زندگی دکمه بازگشت داشت
کاغذ سفید را هر چه قدر هم که تمیز و زیبا باشد کسی قاب نمی گیرد ، برای ماندگاری در ذهن ها باید حرفی برای گفتن داشت


واقعا...
کاش کاغذ زندگی ما کاغذ سفید نباشه!چون ما سفیدی در اعمال خیر می بینیم و نه گناه...
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهی شد که امروز بدان فکر می کنی


این هم درست اما نه 100%!
من به قسمت و تقدیر الهی کاملا معتقدم.
سلام
سال نو مبارک
به روزم، خوشحال میشم سر بزنی!
التماس دعا
یا زهرا


سلام
سال نوی شما هم پربرکت.
خدمت می رسم.
۰۸ فروردين ۹۰ ، ۰۶:۰۴ عاشق کوهستان
سلام عزیز

عیدتون مبارک

خوشابحالتون خیلی پربار بوده


سلام بزرگوار
عید شما هم پربرکت.
نظر لطف شماست.
۰۹ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۱۰ پارسال دوست...
موافقم عزیزم،کاش زندگی دکمه بازگشت داشت...اما افسوس!
اما به فکر ادامه ش باشیم گلم.
با آرزوی داشتن روزهای قشنگ برای تو خوبم،البته در کنار همدیگه!!
التماس دعای فراوان


کاش نمیشد که زندگیمون بشه افسوس و با گذشته ای نابود شده،به فکر ادامه باشیم...
هم چنین ولی چطوری کنار همدیگه؟؟؟
محتاج به دعا فراوان!!!

نجوا کن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی