می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

شیعه‌نامی هستمـ ، میراثــــــِ زهرا، که زن استــــــ و ناموسِ خدا

می‌خواهمـ زن باشمـ

دنیــاى فاسـدِ غـــرب خـواســت بـروزِ زن را، شخصیتِ زن را در روش‌هاى غلط و انحرافى که همراه با تحقیرِ جنسِ زن است، به زور به ذهنِ دنیا فرو کند. زن براى این‌که شخصیتِ خودش را نشان بدهد، بایستى براى مردان چشم‏‌نواز باشد. این شد شخصیت براى یک زن؟! بایستى حجاب و عفاف را کنار بگذارد، جلوه‏ گرى کند تا مردها خوششان بیاید. این تعظیمِ زن است یا تحقیرِ زن؟ این غربِ مستِ دیوانه‌ی‏ از همه جا بی‌خبر، تحتِ تأثیر دست‌هاى صهیونیستى، این را به عنوان تجلیل از زن علم کرد؛ یک عده هم باور کردند. عظمتِ زن به این نیست که بتواند چشمِ مردها را، هوسِ هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخارى براى یک زن نیست؛ این تجلیلِ زن نیست؛ این تحقیرِ زن است. عظمتِ زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفافِ زنانه را که خدا در جبلّت زن ودیعه نهاده‌است، حفظ کند؛ این را بیامیزد با عزتِ مؤمنانه؛ این را بیامیزد با احساسِ تکلیف و وظیفه؛ آن لطافت را در جاى خود به کار ببرد، آن تیزى و برندگى ایمان را هم در جاى خود به‌کارببرد. این ترکیبِ ظریف فقط مال زن‌هاست؛ این آمیزه‌ی‏ ظریفِ لطافت و برندگى، مخصوص زن‌هاست؛ این امتیازى است که خداى متعال به زن داده‌است.

ولی امرم،امام خامنه‌ای (حفظه الله)
-----------------------------------------------
این وبلاگ کهفِ دلتنگی های من است.
این‌جا حرف‌هایی را می‌نگارم که مرا به تعالی برساند و امید که سایرین را نیز! هرمِ این نگاره‌ها شاید قندیل‌های جهل و غفلت را ذوب بتواندکرد...
"می‌خواهم زن باشم"
آن‌گونه که "زهرا" بود...
و این آرمانِ من است!

آن‌چه گذشتــــــــ
لطفـــــ دارد خواندنشان

برای فرزندانم...

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۸۹، ۰۲:۴۹ ب.ظ

دلم برای همه تان تنگ خواهد شد...

برای "ن.ش.ا"،برای "تذکر بده"،"سر س... ل..." و لو دادن اصالت!

برای "ف.م"،برای "چای ها و شکلات های فرش"،"یا قرآن" و از داخل اتاق در زدن!

برای "م.خ"،برای "با بنده امری ندارید؟" و صد بار تا دم مرگ رفتن!

برای "ل.ق"،برای "مشک"،"روانی" و یکهو وارد شدن و در نزدن!

برای "ا.ح"،برای "تار عنکبوت" و زوم کردن های مداوم دوربین!

برای "م.ط"،برای "اُوین"،"مستفیذ" و کله سحر زنگ زدن!

برای "ف.م.ا"،برای "پارتی کلفت"،"کالباسم درد می کنه" و ضبط صدا به هنگام خواب!

برای "ا.ع"،برای "مال خودت" و خرد شدن اعصاب و نگاه داشتن حرمت جلسه!

برای "ر.ن"،برای "... راهنما"،"بابای جدید چه خبر؟" و بی اجازه مادر،عروس شدن!

برای "م.د"،برای "گلم" و چارت سازمانی بستن و بالاجبار واحد دادن!

برای...

دلم برای مادر بودنم تنگ خواهد شد...

دیگر برای هیچکدامتان مادر نخواهم بود.مادری جدید برایتان خواهد آمد و آرزویم این است که مادری را بهتر از من در حقتان روا دارد.برای من،بهترین فرزندانی بودید که می توانستم داشته باشم.برای مادر بعدی تان نیز بهترین باشید.

دلم برای لحظه های با هم بودنمان تنگ خواهد شد...

هنگام شروع کار شورا حتی لحظه ای گمانم این نبود که بتوانم بدین گونه که اکنون می بینم،رابطه ای چنین زیبا با شما فرزندانم داشته باشم.چه روزهایی را از پس گذراندیم که اشک ها و لبخندهایمان تماماً با هم و برای هم بود و چه روزهایی را از پس خواهیم گذراند!

دلم برای دفتر خواهران تنگ خواهد شد...

برای همان چهاردیواری 2×2 متر که تا مدت ها همان اتاق خواهران بود و نه دفتر!اما به تازگی داشت نام دفتر بر خود می گرفت و بر امکاناتش افزوده می گشت.یاد آن زمان هایی که به سان خدمتکار استخدامی اتاق را جاروب کرده و بری از زباله  می نمودمش،بخیر.آن هم غریب لذتی داشت!

دلم برای نشریه تا زدن تنگ خواهد شد...

یادش خوش باد سرعت شاید بسیارم در تا زدن نشریات جاد!جالب بود که همگان متفق القول بر این سرعت اذعان داشتند.خودم به درستی نمی دانم دلیلش چه بود اما هر چه بود این قبیل کارها نیز در تشکیلات برای خود عالمی داشت  و لذتی دل پذیرتر شاید!

دلم برای جلسات شورا تنگ خواهد شد...

برای تمام لحظه هایی که بحث هایمان بی نتیجه و بی حاصل باقی می ماند و نهایتاً... .برای جلساتی که گاه جنجال برانگیز بود و گاه بسیار روتین برگزار شده و به انجام می رسید.اما بحث ها و حتی جدل ها نیز شیرین می نمود و حال که تنها خاطره ای از آنها باقیست،شیرین تر!

دلم برای زبان سرخم تنگ خواهدشد...

شاید گاهی نیش مار بود و گاهی فقط لحن کنایی داشت.هر چه بود،یقین می دانم و بدانید که گاهی واقعا ضروری بود.لیکن برای تمام گاه هایی که نیازی به تلخی بیش از حد حرفهایم احساس نمی شد و این زبان بسیاری را آزرد،از تمام برادران محترم عذرخواهی نموده و التماس حلالیت دارم.باشد که بزرگواری بنمایند!

.

.

.

همه اینها را گفتم که بگویم...

من،"س.ظ"،چند صباحی است که دبیر واحد خواهران سابق جاد فردوسی ام!


پ.ن1: لازم به  ذکر است با اتفاقات پیش آمده و تمام حرفها و حدیث ها،ابداً تمایلی به حضور دوباره (و حتی ادامه حضور) در شورای مرکزی را نداشتم.این پست صرفاً گذری بر خاطرات من است و نه حسرتی بر گذشته!به همین دلیل است که اکنون دلایل واهی و بسیار جالب کنار گذاشتنم از شورا،ذره ای برایم رنگ اهمیت ندارد.

پ.ن2: "درز دادن اخبار شورا به بیرون" تنها انگی بود که در تمام مدت فعالیت در جاد به بنده نچسبیده بود که الحمدلله به لطف بعضی ها (!) چسبید!حال اینکه چرا تماس با خانم "ش.پ" که خود از همه ماجرا مطلع بود،مرا به صفت "مخبر" نزدیک و نزدیک تر می گرداند،الله اعلم!با این تفاسیر خانم "م.م" هم که با بنده تماس می گرفتند و گاهی حتی موضوع صحبت ما خارج از این مباحث بود،باید به جرم (و نه اتهام!دقت داشته باشید) مخبر مشهدی ها بودن کنار گذاشته شوند.یاد کنگره تیر ماه و بحث های تشکیلاتی شدید با خانم "ف.س" بخیر.آن روزها مخبر نبودیم که هیچ،واحد خواهران دفتر فردوسی بودیم و سردرمدار طیف مشهد در بخش خواهران!بازی های غریب بسیاری دارد این تشکیلات...

پ.ن3: این روزها به یقین رسیده ام که "برای کشتن پروانه او را له نکن.بال هایش را بچین.خاطرات پرواز او را خواهد کشت."خاطراتم عجیب با خویشتنم بنای جنگ گذاشته اند!

پ.ن4: جدیداً دشمنانی چند در فضای مجازی برایم پیدا شده اند (دشمنانم در فضای حقیقی جدید نیستند!!!)که جنس دشمنی شان از جهاتی خاص است.نمی دانم چرا وجود این قبیل دشمنان حس خوبی را برایم به ارمغان می آورد.احساس می کنم گاه گاهی زندگی و تشکیلات را به درستی طی طریق نموده ام.

پ.ن5: کاش دلم برای همه اعضا و تمام خاطرات تشکیلات تنگ می شد اما... .این "اما" و این "..." تاوان تمام اشتباهات من!دیگران را هیچ تقصیری نیست.(کاش نباشد!)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۲۳
ناموس خدا

نجواها  (۸۲)

تقدیم به سیمای زندگیم:

ای زینت "جــــــــــاد " و " واحـــــــــــد" ما
"مــــــــــــادر", تو بهار پایداری
لبخند تو شادی آفرین بود
همچون گل خرم بهاری...
این "جــــــــــاد" ز مهر توست روشن
چون آتش گرم در" این زمستان"
پیغام گل و شکوفه ای تو
در دامن سبز "جـــــــــــاد پویان(!)"

سیما جان!! بودنت را میخواستم ,اما... رفتنت را دیدم! از دلهایی که در این جاد شکست... از اشک هایی که در این جاد ریخته شد...دیگر به این باور رسیدم که چه اندوهناک حرمت نمک دستها نگاه داشته نمیشود و چه غم انگیز تک تک خاطره های خوب و شیرین به دست بی رحم فنا سپرده میشود...
برایم خواهری دلسوز و مادر کوچک و مهربان, بودی و هستی!!!!
راستی! با بنده امری ندارید؟؟؟ ب...ب...


مهسای زندگی من
باز هم که فکر بغض و اشک من نبودی و اینو نوشتی...
اینجا نمیشه گریه کرد اما اشکهام داره می ریزه!چه کار کردی تو با دل تنگ من؟!
واقعا دلم برای خاطراتم تنگ میشه(ناراحت)
اما دلها بی هیچی نمیشکنن.گاهی میشه دلها اصلا دل نباشن.اون وقتهایی که احساس در اونها می میره.اون وقتهایی که احساس رو در اونها می کشن...
خدا وکیلی از تو که بزرگتر بودم!
خیلی خوشحال شدم که اولین کامنت از طرف تو-همسفر 5شنبه های بارونی من-بود.
با جناب عالی امر نه،اما عرض بسیار دارم.
ب... ب...
۲۳ بهمن ۸۹ ، ۱۵:۴۰ قلم دانش آموز



ممنون
نظری نداشتید؟!
۲۳ بهمن ۸۹ ، ۱۶:۰۹ مصطفی منتظر
باسلام
پس از این به بعد در دانشکده در خدمتتونیم
البته نه برای نشریه تا زدن بلکه برای استفاده از تجربیات
یه روزی بشه یادآوری این دعواها باعث خنده تون بشه...
...
التماس دعا


سلام
راهروی تشکل های دانشکده هم جزء همون خاطراتی هست که دلم براش تنگ میشه.
اما برای تا زدن هم چنان در خدمتم.
کاش همین طوری باشه که شما می فرمایید.
محتاجم بسیار...
شرمنده برای این یک قلم (راهروی تشکلها) نباید دلتنگ بشی!!!!!!
باید بیای پیش خودم خوشبختانه از 2×2 یکم بزرگتره!!!!!!!!!!!!!!!!


خب چون گاهی پیش میاد برای رفتن به کلاس ازش رد شم،شاید دلتنگش نشم!!!
می خوای برای نظافت بیام؟!ولی اینکه از 2×2 بزرگتره،سخته ها!ولی خدا وکیلی دفتر باکلاسی دارین(لبخند)یاد انباری خودمون (چه جاد مهندسی سال قبل و چه دفتر خواهران ساختمان تشکل ها) بخیر...
قول میدم دیگه با هیچ کدوم از خواهران جاد دوست نشم بعد شما
چطور این غم عظما رو تحمل کنیم
+
انشالا همیشه هرجا هستی بهترین باشی...


ما هم خیلی دوست خوبی برات نبودیم ها!
غم عظما دقیقا چی هست؟!تو چرا اینقدر ناراحتی؟!
اوه...اوه... بهترین؟؟؟
تو هم همین طور طلا
سلام رفیق
قضیه چیه؟
به خدا مردم از کنجکاوی!


سلام
شما معرفی کن تا بگم قضیه چیه!
نمیر حالا...
وقت هایی که لبخند ها به اشک...
سبزی ها به سرخ...
گاه گاه ها به نا گاه...
کمبود ها به عقده...
وقتی که حرف ها به تهمت...
و وقتی که صبر ها به خیانت ختم می شوند...
همان به که تو در درون خود 2×2 هایی بسازی از تمام رازها و"درد"ها...
از تمام بغض ها و داستان آغوش رهاییشان در دست بی کران خدا
همان به...
همانی که برای تو آرامش نخواست
به که در آرامشی کذایی، هرچند2×2 چای بخورد، ناروا بشنود، خوش باشد ولی...
ولی ای کاش خیانت نبیند... ای کاش... ای کاش یارای "رنج صبر" باشد و فریاد نکند:
رویش ناروای درد! در مسیر رفتنت سکوت بود سیری چند؟؟؟

من هیچی بهت نمی گم
قبلا این متن رو شنیدم و برام هم مهم نیست بهم تهمتی زده بشه که با تو دیده شدم یا نه ولی این بار با شنیدنش که هر چند خطش رو با چشم های نبسته یک ریز خوندم وقتی چشم هام بسته می شد دو تا خاطره روی گونه هام جاری می شد و یادم میومدچی اومد به سرمون اونم به ناروا...
خدا یارشون باشه...


سلام میثاق زندگی من
چرا دخترای من امشب با کامنتاشون با دل مامان سابق اینجوری می کنن؟!
امشب این اشکهای من باید برای کی بریزه؟!
شما اینجوری می نویسین،فکر نمی کنین چه جوری برم؟؟؟شماها که می دونین نه می خوام و نه می تونم که بمونم...شماها که می دونین به من چی گذشت...
رازها و دردهای من تو 2×2 جا نمیشه!
شماها مادر جدید پیدا می کنین اما من دیگه دختر پیدا نمی کنم...
اجازه میدین من-مادر دیروزها-هم چنان شماها رو دخترای خودم بدونم؟!
دلم میخواست حداقل حسرت تلخ خداحافظی به دلم نمی موند...
سلام شدید رفتم تو خاطرات ساله گذشته که منم یک سال تمام درد ها و رنج هایی کشیدم .یادش بخیر ما هم مادر بودیم
ما هم نگران خواهرانی بودیم که به جای انان جبران فعالیت میکردیم تا مبادا مشکلی برایشان پیش بیاید
تو همین روزها بود "مجمع مشهد "چه حرفها که شنیدیم و چه فشارهایی رو تحمل کردیم .زیر برفها و هوای سر زمستون تو حرم و و و و
یادش بخیر وقتی که روزی 3 الی 4 بار از اون دانشکده دور به دفتر میومدم تا کارای عقب افتادرو انجام بدم
"شورای زمان ما مانند شورای شما نبود که همه پا به پای هم کار کنند از شورای هشت نفره کار ها رو سه الی 4 نفر انجام میداد."
اما یک چیزی رو خوب درک کردم این که واحد خواهران جاد به هیشکی وفا نکرده
یک هفته از بودن در کنار خانوادم زدم و مسافرت نرفتم اواره خوابگاه ها شدم تا کارای جاد عقب نیوفته .
از سمت دلنشینو شیرینم که دبیری کانون نابینایان بود کنار زده شدم تا واحد خواهران فردوسی بی سرپرست نمونه
چه حرفها و رنجهایی کشیدم و کسی رو مطلع نکردم تا مبادا ابروی جادی ها بره و تنها همه بارها رو حمل کردم یک کلمه از دهنم بیرون نرفت تا مبادا کسی از مشکلات داخلی جاد خبر دار بشه.
چه بعد از ظهر هایی تنها کار بعضی برادران بی مسئولیت رو انجام میدادم تا مبادا کم کاری جاد فردوسی بر ملا بشه.
و چه شبهایی را تا دیر وقت در دانشگاه سپری میکردیم تا جاد سر پا باقی بمونه.
و چقدر با خانواده ام کلنجار میرفتم و از جاد و انسانیت و مدعیان مذهب دفاع میکردم تا همچنان مجوز فعالیت را داشته باشم
اما این شش ماه که حتی سمتی کوچک در جاد را نداشتم خوب مزد تمام زحماتم را دیدم .دست همه مسلمانانش درد نکند

حرفای پستت باعث شد قسمتی از این زخم ها باز شه و من دیگه طاقت نگه داشتنشونو نداشتم هرچند که اینها تنها فقط ذره ای از ....
ن. ش الف عزیز ای کاش حرفتو گوش میکردمو یک بار همه اتفاقات سال گذشته رو میگفتیم و بعد اونوقت جایی برای قضاوت ها میگذاشتیم .


حرفهات رو خوب می فهمم
وقت گذاشتن های بسیار و حرف های ناروا شنیدن...
زحمات دیگران رو متقبل شدن و حرف های ناروا شنیدن...
تا دیروقت برای انجام کارها،دفتر ماندن و حرف های ناروا شنیدن...
حالا تو می فهمی تلخی اشکهای منو؟!تو می فهمی حسرت خداحافظی با همه دخترا رو؟!
لطفا بفهم...
همدرد می خوام...
اینقدر رفتم تو خودم و خاطراتم یادم رفت بگم
"مهسا خدا نگم چی کارت کنه با اون کامنتت .دختر اینم کامنته تو گذاشتی
بیشتر شبیه دور از جون اعلامیه ترحیم بود
ناموس خدا ‘ننه گلتون هست و پابرجا با اتهاماتش بیشتر اجر و قرب پیدا کرده.فقط لقب پر رنج واحد خواهران و نداره.




اعلامیه ترحیم؟؟؟
ننه گل؟؟؟
چه اجر و قربی که با اتهامات وارده واسه آدم درست میشه!
لقب پررنج واحد خواهران اشکهام رو باز سرازیر کرد.مثل کامنت مهسا و میثاق...
واسه چی مامان!!!!!!!؟


شما هم که جزء دخترای من نیستید،بهم مامان میگید؟!
حرفها بسیاره و مجالی برای گفتنشون نیست...
موفق و موید باشید هر جا که هستید...
در آستانه ولایت حضرت مهدی(عج)چه کنیم...؟به روزم


ممنونم طلای من.
میام
من در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
چیستم؟!خاطره زخم فراموش شده
لب اگر بازکنم با تو سخن ها دارم
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟


ممنون عزیزدلم
امشب با هر کامنتی که برام ارسال شد،فقط اشک ریختم...
اوووووووووووووووووووووه! این کامنت ها رو خوندم یاد دفتر خاطرات دوران دبستانم افتادم!!! که همه توش میگن و گریه می کنن!!!

دمت گرم... بعد از این دو سه هفته سکوت، دلتو خالی کردی، کاش من و حاج خانوم هم میتونستیم بگیم... اون قدر دلم گرفته که ترجیح میدم چشمهامو ببندم و فقط به مسئولیتم در دبیری دفتر اقتصاد فکر کنم و روزها رو بشمارم که این ترم هم تموم بشه...
میتونستم امسال رو مثل همکلاسی هام به کنکور فکر کنم فارغ از بلایی که سر دفتر میاد. ولی با اصرار دوستان اومدم، حالا دیگه انگیزه ای برای انجام این مسئولیت ندارم جز اینکه سال تموم بشه و جاد با همه تلخی و شیرینی هاش به خاطراتم بپیونده. یا اینکه دوستان شورای جدید لطفی کنند و این بار امانت رو از دوشم بردارند.
دیگه ساختمون تشکل ها و جلساتش برام صفایی نداره... از اینکه ترم تموم بشه و دیگه ساختمون تشکل ها رو نبینم خیلی خیلی خوشحالم. و موندم شما چه صبری دارید که این سالهای باقی مونده از تحصیلتون رو باید در فردوسی سپری کنید...؟
چیزی که عذابم میده انحلال شورا و بی نتیجه بودن تلاشهامون نیست، چیزایی واسم این مدت ثابت شده که نمی خواستم باور کنم هست! اینکه "از روی ظاهر آدمها قضاوت نکنم" درسی بود که جاد بهم داد گرچه بهایی سنگین پرداختم. و اینکه "در ایران رابطه بیش از ضابطه تاثیر گذاره" رو حالا با تمام وجود درک می کنم. اینکه "نباید از حق دفاع کنی چون آیندت رو خراب می کنن"! اینکه "انسانها میتونن مسلمون باشن ولی ایمان در قلبهاشون وارد نشده باشه" رو درک کردم! و... و... و...
حرفهای دلم بینهایت است مادر جان.... ولی اینجا جای گفتنش نیست. اونقدر از بعضی بی اخلاقی ها و بی قانونی های آقایون میتونم بگم که طرفدارانشون انگشت به دهان بمونن! بی خیال! معمولا انسانها زمانی پی به اشتباهاتشون میبرن که دیگه دیر شده. انشالا ما جزو اون دسته نباشیم...


دفتر خاطرات دبستان هم دنیایی داره.
دو سه هفته سکوت؟!نه!خیلی بیشتره!
بصیرت اونهایی که با ما بودن،منو خیلی خوشحال میکنه.
واقعا دیگه دیدن ساختمان تشکلها برام نفرت انگیز شده،هرچند که خاطرات قشنگی از زندگیم اونجا دفن شد(ناراحت)
جانا سخن از زبان ما می گویی...
دو نکته که بیش از همه چیز در این قضایا منو تحت تاثیر قرار داد این بود:
1. میثاق عزیز در وبلاگ جادپوی نوشته: اگه مسائل اخیر جاد به رهبر عرضه بشه چه واکنشی نشون خواهند داد؟ واقعا جواب این سوال دردآوره... دو ماه رو به جای پرداختن به وظیفه اصلی مون یعنی درس خوندن و وظیفه دوممون یعنی ایجاد فضای انقلابی در دانشگاه و ترویج تفکر ولایی مون، فقط به درگیری های درونی پرداختیم که اگر از راه قانونی طی میشد قطعا به نفع جاد بود و اعضای با بصیرتش.
2. در این وقایع اتهاماتی به افرادی زده شد که جای دفاعی براشون نبود. شاکی و قاضی و مجری حکم یکی بود. جدا از هتک حیثیت و آبروی افراد، چیزی که بیش از همه آزارام میده اینه که زیر علم "وااسلاما" سینه بزنیم و شیون کینم و دیگران رو مفسد اخلاقی خطاب کنیم... آخه تا کی باید تو این کشور مشکلات شخصی مون رو با شعارهای مذهبی اعتقادی حل کنیم و پشت پرچم دین مخفی بشیم؟


هر دو نکته ای که گفتی،حرف های دل خیلی از ماست.
همه این بی قانونی ها که دیدیم از جانب همون هایی هست که شعارهاشون گوش فلک رو کر کرده اما اصلا نگاه به درون ندارن.از این جهت دلم براشون می سوزه.
این اتفاقات حداقل این فرصت رو به ما داد که به تمام اشتباهاتمون فکر کنیم اما اونا کلا راه فکر رو بر خودشون بستن.
از تهمت و ریختن آبرو هم بهتره من هیچی نگم.کسی که زخم خورده است،چی داره بگه؟!!!
ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
(جو گرفتم)


دیشب به یکی از دخترام زنگ زدم.اول صحبت گفت:"سلام مامانی"دوباره اشکم دراومد و گفتم:"دیگه بهم نگو مامانی"(گریه)
تو که اصلا عضو جاد نبودی که مامانت باشم ولی جو گرفتنت رو عشق است!!!
خطاب به دوستان کامنت گذار :خیلی دیگه فیلم هندیش کردینا.!!!بی مادر که نشدین اینقدر آه و ناله میکنین.!!! به نظر من که هنوز هم مادرتون کنار شماست، اگر این مادر رو به معنای حقیقی و فقط به خاطر خودش می خواستینش و نه به خاطر سمت واحد خواهران بودنش پس هنوز هم مامانتونه و باید واسه هرکاری ازش کسب تکلیف کنید، چون چند تا پیرهن بیشتر از شما تو این تشکیلاته ... پاره کرده.
خطاب به مادر دوستان کامنت گذار: چند بار گفتم ،باز هم میگم "هرکه در این بزم مقرب تر است***جام بلا بیشترش می دهند" پس در برابر این بلاها صبور باشید و فرزندانتان رو هیچ وقت در برابر طوفانهای سهمگین جاد تنها نگذارید ....


نه.نه.نه!
چرا دخترام باید هنوز از من کسب تکلیف کنن؟!منی که دیگه حتی عضو جاد نیستم.
من هیچ وقت دخترام رو تنها نمی ذارم اما اونا رو می سپرم دست مادر جدیدی که امیدوارم مادری رودر حقشون تموم کنه و مثل من حسرت خداحافظی به دلش نمونه...
یا الله
یا الله
سلام
ببخشید مثل اینکه اشتباه اومدم اینجا جو خواهرانه و دخترانه و مادرانه است!
پس من چرا اومدم؟


علیک سلام
دخترا حجابتون رو رعایت کنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شاید برای این پست جو خواهرانه و دخترانه و مادرانه باشه اما وبلاگ من عمومی هست. اکثر اونایی که باعث شدن کار من و دخترام به اینجا بکشه،آقا بودن!!!اونا اون موقع نه یا الله گفتن و نه به جو توجه کردن!
ضمنا خوش تشریف آوردید.
سلام عزیزم
خوبی ؟؟؟
چه اتفاقاتی افتاده من که حسابی بیخبرم .....توضیح بیشتر میخوام ...
فعلا


سلام طلای من
انشالله واحد خواهران دانشکده برات تعریف می کنه...
این بار که برایت مینویسم از درون با تو هم دردم شمع محفل دوستان.براستی چه بازی بچه گانه ای ایست.چه نصیبمان خواهد شد این همه از درون سوختنها و هیچ نگفتن ها؟ عضویت در جاد فردوسی.افتخار به فعالیت تشکیلاتی.رفت وامدهای بی مورد(!) به دفتر جاد.حضور در جمع بچه مذهبی ها.خندیدن هاو گریستن ها.عصبانیت ها و شادیها و... تجربیات تلخ به درد بخوری را برای تک تک مان به ارمغان اورد.در این مدت یاد گرفتیم به هیچ کس نمی شود اطمینان کرد. یاد گرفتیم که رفتار های دیگران را تفسیر به رای کنیم یاد گرفتیم برای حفظ شخصیتمان شخصیت دوستمان را له کنیم در کودکی برایم سوال بود که از پشت خنجر زدن یعنی چه؟در جاد این رانیز فهمیدم.در زندگی طعم تلخ تحقیر شدن را نچشیده بودم که در جاد به کامم چشاندند.دلم خوش بود در بین بچه مذهبی ها و در تشکیلات ارزشی راه خدا نزدیکتر است.اما بی خبر از همه جا وقتی به اطراف نگریستم خود را در ناکجا اباد یافتم. اما بی انصافیست بگویم همه اش از جاد بود.نه! همه اش از جاد نبود . در جاد قشنگی زیاد بود دوستی به فراوانی یافت میشد مهربانی از در و دیوار انجا میبارید اما هیچ یک مجال ابراز نیافت. بگذریم.دلمان را با این تیرگی ها الوده تر نکنیم.بی خیال... از ما که گذشت دلم برای انها که خواهند امد میسوزد... اما کاش میشد اشکهای دلم را نیز برایت می نگاشتم. در این مدت سولات زیادی ذهن مغشوشم را اداره میکرد اما یکی از انها تمام وجودم را به لرزه می افکند(!)
سناریو بعدی برای کیست؟


سلام عزیزدلم
چقدر دخترای من ماه بودن و من نمی دونستم.
حالا با تمام وجود قدرتون رو می دونم.
راستی تو چرا برای بودنت از فعل ماضی استفاده می کنی؟؟؟اجازه این کار رو بهت نمیدم!!!
همه حرفهات حرف دلم بود اما سوال آخرت واقعا دلم رو تکون داد...
واقعا سناریوی بعدی برای کیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام .من که بهتون مامان نگفتم!!!!!
منظورم این بود که واسه چی بهتون مامان میگن؟؟؟


سلام
ببخشید که بد متوجه شدم.
من واحد خواهران شورای مرکزی جاد -یه تشکل دانشجویی- بودم.
این مامان گفتن ها بخاطر اینه که قسمت اعظم کار من با خانم های این تشکل بود!
۲۴ بهمن ۸۹ ، ۰۸:۰۹ دوست منتظر
اللهم عجل لولیک الفرج، شاید که بشه زیبا رفت...


آمین
شاید...
خیلی دیگه شلوغش کردین.همتووووووووون!
یه جوری حرف میزنین انگار دنیا به آخر رسیده! درسته که اتفاقات اخیر خیلی ضربه بدی بود اما اگه واسه رضای خدا کار میکردین پس اجرتون پیش خدا محفوظه و بقیه امور رو هم بسپرین دست خودش (البته رفع اشکالهای قبلی و تلاش فراموش نشود) اما اگه واسه این کار میکردین که بهتون بگن مامان و یه چند صباحی رو کنار هم و با خوشی و شادی بگذرونین که دیگه ..............
در ضمن سیماجان من یه اشکالی هم نسبت به پستت دارم که اینجا جاش نیست بگم انشاالله هروقت دیدمت میگم.
راستی چرا تو سیرهای مطالعاتی شرکت نمیکنی؟!


انتقادی رو که حضوری بهم گفتی،کاملا وارد می دونم اما بهرحال کاری بود که شد!تو ببخش...ولی این هم هست که بالاخره اینجا کهف دلتنگی های منه و این پست هم که همش دلتنگی من برای خاطراتم!
به یگانگی خدا قسم که هدف من اصلا این نبود که بچه ها بهم مامان بگن.اصلا قضیه مامان از یه شوخی شروع شد.اما فکر کنم هر سال واحد خواهران،مامان میشه.این که حرفهای من و بچه ها اینجوریه،بخاطر اینه که منم می تونستم مثل هر واحد خواهران دیگه تا آخر برم و بعد هم کاملا محترمانه،این سمت رو به نفر بعدی تحویل بدم و برم پی زندگیم.این اتفاقات حسرت های زیادی رو به دل خیلی ها گذاشت...
سیر مطالعاتی؟!من؟!جک میگی!!!
حالا بذار فکرهامو بکنم!
سلام
عجب غم نامه ای راه انداختی خانومی
چیزی نمیگم که نگی بازم حرفای فلسفیم شروع شد ......
اما این اتفاقات واسم مقدمه ای برای شروعی دوباره تر و صحیحتر ...تر و ...تر بود
جاد با همه بدیها خوبیهاش منو با نمونه کوچک شده بازی سیاست آشنا کرد
تشکر و سپاس از همه بازیگرانش و صحنه گردانانش که دخترت را زود با واقعیت ها آشنا کردند و در پرورشش یاریت نمودند



سلام
غم نامه یا تراژدی عشق؟!
حرفهای فلسفی تو رو هم دوست دارم.
انشاالله هیچ وقت بازیچه سیاست نشی.



ممنون
بی نظر؟
چه رمزی صحبت کردی!

انشالا که موفق باشی

تو هنوز هم مادر ما هستی دخترم!


کجاش رمزی بود؟!
تو هم همین طور.
آخه تو که عضو جاد نبودی!اشتباهی عضو گروپ و بعدش هم دخترم شدی!
با این پارادوکس هات...!!!
سلام دوست عزیزززززززززززززززززززز
واقعانمیدونم چی باید بگم....امیدوارم خدادستشونو روکنه و ابروشونو ببره....تو خودتو ناراحت نکن دوستمممممممممممم
هر جاکه باشی موفقی..


سلام طلای من
دعا کن حق به حقدار برسه و جاد هم به اون که باید.(حالا هر طیفی که هست)
ممنون.
دوستت دارم...
سقوط دیکتاتور مصر و مزدور امریکا در سالروز انقلاب خلق مستضعف ایران بر شما مبارک.
سرنگون باد تاج و تخت فراعنه


بر شما هم مبارک
سرنگون باد...
باطل می تواند فتح کند، تسخیر کند، بکشد، اما نمی تواند پیروز شود! پیروزی نفس حق بودن است... (دکتر شریعتی)


ممنون طلای من
دست خودت و دکتر شریعتی بی درد.
سلام سیما جان
دیشب نوشته هات رو خوندم همینطور کامنت ها رو. نمی دونم باور میکنی یا نه اما این قدر اشک ریختم که نتونستم همه رو بخونم. الان هم که دوباره اومدم همون اشکها ادامه پیدا کرد.
آخه یه تازه وارد مثل من چه احساسی می تونه داشته باشه؟دلش خوشه داره میاد بین بچه های ارزشی بین بچه مذهبی ها باهاشون بگه بخنده پابه پاشون اذیت شه وقت و انرژی بذاره بدون هیچ چشم داشتی و آخرشم فقط با خودش زمزمه کنه که درطریقت ما کافریست رنجیدن .
اما سیما جاد اونی که من فکر میکردم نیست
سیما جان .درسته فقط یه ترمه ما با شما آشنا شدیم(خودت می دونی منظورم از "ما " چیه) اما دوستت داریم.زیاد باهات خاطره نداریم اما واقعا برامون سخته. نمی دونم بچه های جاد با کلی خاطره چه کار می خوان بکنن. تا حدودی از اتفاقات اخیر باخبریم میدونیم بهت ظلم شده اما "تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند"
راستی دو آیه ی آخر سوره ی نحل رو هم بخون



سلام عزیزای من
پست من با دل شما و کامنت های شما با دل من چه بازی ها که نکرد!
نمی دونم این اشکهای من و دخترام اشک شورن یا تلخ!هر چی که هست می دونم با اینکه قطره قطره اش،کوه غم رو مهمون دلم می کنه،اما دارم به خودم بابت داشتن دخترایی مثل شما می بالم.
در مورد جاد بد فکر نکنید.شما باید پیش برید و هیچ وقت هم فکر کنید که به ما چی گذشت!من رو به عنوان مادر فراموش کنید اما لطفا به عنوان دوست قدیمی،هرگز!
این 1 ترم آشنایی با شما هم خاطرات خیلی خوبی بود.
بیت شعر خیلی زیبایی بود.
دعام کنید...
سیما....
خاطره ها می مونند همین که دلت خون نشده خدا رو شکر کن....
هیچی به جز اخلاص نمی مونه....


ساقی...
دلم خون نشده؟؟؟
مطمئنی؟؟؟
ولی خدا رو شکر...
خاطره ها هم می مونن!
سلام
زیبا گفتید البته همه جا اینطور مسایل هست
مهم این که به اونچه که خدا گفته عمل بشه
موفق باشی


سلام
بله متسفانه این مسائل جزء آفت های همیشگی تشکیلاته!
انشاالله...
تو هم همین طور
سلام،اینقدرمطالبتون غم انگیزانه بود که ادم تمام مشکلاتش یادش میاد،زندگی همیشه یه جاهایی ناعدالتیاشوبه رخ ادم میکشه مهم اینه که ما این ناعدالتیارو فقط واسه خودمون نبینیم،سعی کنیدبه دخترانتون ارامش بدین،این همه اتفاق ناگهانی بودامامیشه روحمون روبزرگترازاین حرفاکنیم وبه اون بالایی بسپاریم...قصدتوهین نداشتم،فقط ازنوشته هاتون اینطوراستنباط کردم


سلام جادی بزرگوار
واقعا نمی دونم چرا این پستم غم انگیز شد و کامنتام غم انگیزتر!
حرفتون رو قبول دارم در عین اینکه خدا ناعدالتی ها رو بی جواب نمی ذاره.
جدا کاش روحمون وسعت پیدا کنه و به تعالی شخصیتی برسیم.
چرا توهین؟!از هیچ جای کامنتتون برداشت سوئی نکردم!
راستی معرفی نمی فرمایید؟
۲۵ بهمن ۸۹ ، ۱۱:۴۷ بهاره مقدم
سلام
درامتدادصبح بازهم هک شد
با سنگر جدیددرخدمتم:
dmsobh5.blogfa.com
حضورتون دلگرم ترم خواهد کرد
التماس دعای شدید
علی علی


سلام
جدا باز هم؟!
مزاحم میشم.
محتاجم.
پس از هفته ای چند از قطعی اینترنت حضورمو اینجا اعلام میکنم


شدیدا یادش یخیر ، یاد 3 هفته بیدار خوابی برای سروسامان دادن جاد

یاد یک حرفی افتادم : وقتی رفتم تو شورا یکی بهم تسلیت گفت اونجا ناراحت شدم اما الان از هزار تا تبریک بهم بیشتر میچسبه

و اما به حضرت زهرا که مادر تمام مادرهاس ولله قسم این قوم قدرت جو را به لعنت ابد الدهری نفرین میکنم


ممنون ار اعلام حضورتون.
بیشتر از 3 هفته بود البته!
بین اون تسلیت و این تبریک،9 ماه فاصله است و 9 ماه زمان مناسبی برای عوض شدن خیلی از عقایده.
نفرین؟؟؟اینجا؟؟؟
نه!
البته نفرین،هیچ جا نه!
نفرین با عدم گذشت خیلی فرق داره.
هنوز هم فرصت برای فکر کردن هست که نفرین نکنید.هیچ آدمی با نفرین کردن یکی دیگه،بالا نمیره!حتی اگر هم به هیچ وجه نمیتونید از نفرین بگذرید،چرا علنی میکنیدش؟! اینجوری که ممکنه خیلی بیشتر سرزنش بشید تا اینکه احسنت بشنوید!!!
صلاح مملکت خویش خسروان دانند ولی از ما گفتن بود.
ضمنا کامنت شما ارتباطی با پستم نداشت!
سلام.شما بسیار در جاد فعالیت داشتید و من از شما سپاسگذارم....در اردوی توجیهی که باهم بودیم خوب دیدم و خوب شناختم...به امید روزهای بارانی که چیزی جز طراوت به ارمغان نمی آورد...
پییییییییییییروز باشید دوست خوبم.




سلام
بسیار فعالیت داشتن و چگونه رانده شدن...
من تو رو نمی شناسم.اردوی توجیهی ورودی ها منظورته؟!یه بار دیگه هم از اردو گفته بودی و اسم واحد خواهران آورده بودی؟!اردوی قم؟!
بهر حال ممنون از نظر لطفت عزیزدلم
سلام
شنیدن دردها و رنج های دیگران، انسان رو از یاد دردهای خودش دور میکنه.
بگذارید یک بشارتی به شما و همه مخلصان بدم:
"در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها و فداکاریها و جان نثـاریها ومحرومیتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـو رتـبـه آن است." (امام خمینی(ره) )
بیزارم از اینکه فکر کنید دارم نصیحت میکنم. خود من هم دوست دارم در اوج مشکلات و تنگناها و تنهایی ها کسی باشه که من رو به یاد خدا بندازه و آرامش پیدا کنم.
ألا بذکر الله تطمئن القلوب...
خوشا بحال شما که صبر کردید و خوشا به صبر شما که خریدارش خداست...
"آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست."
و ناراحتم از اینکه دوستانی غفلت می کنند و سیل انتقادات خود را به سوی مفهومی به نام "جاد" می کنند.
من متاسفم که تاثیر جاد را در زندگی خود نادیده میگیریم و تنها به یک مفهوم کلی میتازیم.
مگر آگاه نیستید که حسن و قبح هر چیز ذاتی آن نیست؛ در مورد جاد هم فراز و فرودهایش وابسته به آنهایی است که جلودار قافله هستند...
اگر می خواهید بهانه ای برای ترک میدان بیابید، بسم الله! هرچه میخواهید به اشخاص خرده بگیرید و آنچه می فهمید را بیان کنید. اما چرا به کلیت تشکلی ایراد می گیرید که ضعف و قوتش را خودمان میسازیم؟!
از همه دوستان خواستارم پیش از هرگونه انگ و اتهام زدن به بنده، کمی کلاه خود را قاضی کنند. بازار شایعه و دروغ را دنیادوستان پر رونق نگاه می دارند،شما بیشتر گل به خودی نزنید، لطفا...
خانم ناموس خدا! شرمنده که در وبلاگ شما عقده گشایی می کنیم.
برایتان روزهایی پرتوفیق تر آرزو میکنم.


سلام بزرگوار
نصیحت زمانی که از جانب کسانی باشه که احساس شه درد رو تو زندگیشون لمس
کردن،واقعا خوبه.
با تمام حرفهاتون موافقم اما امیدوارم منظور شما از اینکه"اگر می خواهید بهانه ای برای ترک میدان بیابید، بسم الله!"من نباشم!انشاالله تایید میفرمایید که وقتی که نمی خواهند باشی،باید بروی و اینگونه شاید بمانی!اما منظور من از ماندن فقط ماندن فیزیکی و یا حتی نام نیست.مثل بعضی ها...!!!وقتی نمیخوان باشم،پس ماندن فیزیکیم را به صفر میرسونم تا خیلی ها راحت باشن اما برای ماندن نام،بعد از این کاری از دستم ساخته نیست.تا الان هر کاری که باید،صورت گرفته!
اینجا عقده گشایی هیچ ممنوعیتی نداره پس شرمندگی هم نداره.
ممنون
شما هم موفق باشید
اما آپ شدم
سیاست دو گانه + درد دل تشکیلاتی
حتما بیاید ها


چرا اما؟!!!
خدمت می رسم
یادی از من نکردی!!؟؟


عزیزم کی هستی که یادی ازت نکردم؟!
با "ز.ک.ی" نشناختمت!
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!
((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
راستی فقط مادر بچه های جاد بودی؟؟؟حالا نمیشه مامان مابشی!


بلا خودتم مثل من این شعر رو دوست داری ها!!!
خدا وکیلی قبول می کنی مامانت بشم؟!
سلام خدمت ناموس خدایی که می خواهد زن باشد غافل از اینکه خدا قبل از او اراده کرده بود و خدا می داند رسالتش را کجا قرار بدهد (والله یعلم یحث یجعل رسالته)
سلام بر بزرگوارانی که میراث دار ناموس مطلق خدا، حضرت زهرا سلام الله علیها، هستند؛ که در این ایام ربیع چه برسرش آمد خدا می داند، از سویی پدرش را، نبی اش را، وجودش را و همه ی هستی اش را از دست می دهد و در عوض چگونه به وی‌اش تعزیت و تسلیت می گویند آن نامردمان نامرد، در بین دیوار و در و ...

غالب دل توشته هایتان بیشتر به دل می نشست که ناشی از تخصص شما در این حوزه بود لکن با اینکه باز هم حرف دل زدید (حرفی که از دل برآید بر دل نشیند) اما...

یادتان باشد اسوه بانوان عالم در انتهای ظلمی که درحقش شده بود،آن ملعونین را نفرین کرده بودند (در جوابی که به آن بزرگوار داده بودیدکه نباید نفرین کرد)

چون دانشجوی فردوسی نبوده ام وفضای آن محیط را ازنزدیک درک نکرده ام درپست قبلی نگاره‌ای ننگاشتیم که فضای بوجود آمده بین شما وسایر دوستانتان رامخل نباشیم،امابهتر بود اگر روابط زیبای دوستانه تان را در محیط های خصوصی تری مطرح می کردید و می کردند که خدای ناکرده مورد سوء ظن قرار نگیرید(برای اینکه دوستیها پایدار بماند بایدآنها ابراز کرد بر اساس حدیث نبوی)

شما در ابتدایی راهی هستید که باید برای دفاع از کیان دینی و شرف الهی طی کنید، اگر کاری که در مدت کاریتان در هر مجموعه ای (مثلا جاد) انجام دادید برای خدا بوده باشد پس ناراحتی چرا
گاهی اوقات خداوند رحیم بندگانش را در یک امتحان ضعیف برای یک امتحان بزرگ واکسینه میکند، که به حمد الله چیزی که از مطالب شما در این پست و پست قبلی تان و همچنین هم وبلاگی های شما بر می آید، این چنین است که گفتم، به خدا توکل داشته باشید (الهی هب لی کمال الانقطاع الیک) (فرض بگیرید که اگر 100 تومان ضرر می کردید بهتر بود یا 1000000 تومان)

متاسفانه هرجا که خورشید می تاید سایه ای دارد که در بعضی جاها به تاریکی می گراید، در فضای شما اگر به سمت خورشید گرودید بدانید سایه نشینان تاریکی ها، این رادوست ندارند

شما سبک دلنوشته تان راعوض کردید پس لاجرم من هم
(در مورد ایراد فنی به نحوه ی نگارش هم، خصوصی عرض خواهم کرد انشا الله)

ومن الله التوفیق
آسمان از پلاکفا (hmdcs.pelak fa.com)


پاسخ می دهم.
خطاب به ناموس خدا و حاج خانم:
بابا ما هم بودیم همین دور و برا کمکتون میکردیم که ......
حالا چرا اینقدر گلایه ؟؟؟؟
حالا چرا اینقدر تلخی؟؟؟؟؟
حالا چرا اینقدر از کارایی که کردین میگین؟؟؟؟؟؟
تف به ریا!!!!!!!
اینقدر ریاکاری نکنید دیگه...اگه کاراتون اجری هم داشت که رفت
مامانای خوب صبورن،دختراشونو درگیر غمها و غصه هاشون نمیکنن....
مامانای خوبی باشید


ما هیچ وقت حضور دوستان ور منکر نشدیم.اما وقتی بخاطر جبران یه سری کم کاری ها،وقت و انرژی میذاری و بعدش چه ها که نمی شنوی،درد دل نمیکنی؟!!!
واقعا تف به ریا!
راست میگی.اینا که گفتی،واقعاویژگی مامان های خوبه.واسه همین دخترا خیلی از حرفها رو نمیدونن.
ضمنا "دختر اگر درد مادر را نفهمد که دختر نیست!"
ولی چشم!
......
اما تلخی همه گیره...خاطرات هم فراموش شدنی اند مگر نورون ها چقدر ظرفیت دارن؟؟؟
سخت نگیر سیما....


بله همه گیره!
عزیزم متاسفانه ذهن من هیچ وقت سمت زیست و ... جهت گیری نکرد!البته مدتی هست که فهمیدم کلا به هیچ سمتی جهت گیری نکرده!
سختی دیدم که سخت میگیرم اما چشم!
احسنت!!!


عجب نظر جالبی!
6 تا پ.ن داشتم ها!فقط همین؟!
بهر حال باز هم منتظر ابراز وجود شما هستم.هم در رابطه با پست و هم پ.ن ها!
میدونی فرق تو باعشق, زندگی,گل و خواب چیه؟ عشق یه کلمه است ولی تو معنی اونی, زندگی یه جبره ولی تو دلیله اونی, گل یه گیاهه ولی تو عطر اونی, شعر یه نوشته است ولی تو تعبیر اونی ,خواب یه عادته ولی تو ارامش اونی!!! عزیزم درسته که ازجادرفتی ولی ازخاطرمون که نرفتی همیشه بیادتم " همراه همیشگیت"


بی نهایت ممنون
از جاد رفتن من برای تو که خوب شد،نه؟!
بیشتر پیشت میمونم!
التعجب(چشمک)
دلم برای خودم می سوزه...
بهم سر بزن مامانی
هر چی نباشه تو خوب می دونی


چرا عزیزدلم؟!
حتما سر می زنم چون می دونم!
ولی میثاق زندگی من...
جون من،جون خودت،دیگه بهم نگو مامانی!
به خدا دلم هزار تیکه میشه وقتی میگی!
نمی دونم چرا تو و مهسا این واژه رو کنار نمی ذارین!
لطفا...
۲۶ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۴۰ دختر آفتاب
سلام عزیز دل
دلم گرفت نمی دونم چرا کاش تو حرم امام رضا باز اونجا با خدا و خدا باشما تکرار میشد برایتان
قالب قبلیت قشنگ بود دلباز بود این قالب تنگه انگار یه عمره عذا داره غمای هر روزه است
یه آپ دارم بیا دستاتو تو گلدون من بکار پیش دستای خودم شاید سبز شیم در این بهار
منتظرتم ناموس زهرا


سلام طلا
من هم خیلی دلم برای کهف دلتنگی هام تنگ شده!
دنبال یه قالب بهتر می گردم.
حتما میام دختر آفتاب
۲۶ بهمن ۸۹ ، ۲۲:۴۲ میلاد نویدپور
سلام چی بگم؟
این مطلب دخترانه بود. ولی جالب بود. به هر حال نگران نباشید. زود همه چیز تمام می شود حتی زندگی.
پیوند هاتون را واقعا قشنگ چیدید اگر یک روز بیکار بودم و خوش سلیقه این طوری می چینم


سلام
چی بگید؟!خب نظرتون رو!
دخترانه؟!دفتر خواهران و جلسات شورا و زبان سرخ و نشریه تا زدن و پ.ن ها دخترانه بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگران نیستم البته،منتها...
من بیکار نبودم که لینک هام رو اینجوری چیدم!!!
البته فعلا نیاز داره زیباتر چیده شه.یه ذره بهم ریخته!
اگه قصد...
...
گناه داره طفلکی!


1.فرض که چنین قصدی داشته باشم،باید به شما بگم؟!میشه بفرمایید کدوم قسمت از پیاز تشریف دارید؟!!!
2.فرض که چنین فردی که فرمودید وجود داشته باشه،باز هم سوال اینه که شما چه کاره هستید؟!واقعا شما کجای دنیا ایستادید که خودتون رو دخیل میکنید؟!آدم زنده وکیل وصی لازم نداره.
3.مسئله ای در کامنت بهش اشاره کردید،نه به شما و نه به هیچکس دیگه ارتباطی نداره.واقعا نمی فهمم با گفتن این موضوع به من می خواستید به چی برسید و چی عایدتون میشد!!!
4.مشخصا هدفتون سوء هست.چون با اسمی کامنت گذاشتید که من می شناسم.اگه واقعا اون شخص باشید که وقتی مستقیما ازتون پرسیدم،انکار کردید و اگه اون شخص نباشید،جدا از دشمنی با ایشون،نمی خواید که من بشناسمتون و خواستید که منحرفم کنید.در هر 2 صورت،کامنتتون رنگ و بوی دشمنی داره!
5.رسما بگم موضوعی که گفتید،اصلا برام اهمیت نداره.
6.به دلایلی اسم و قسمت اصلی کامنتتون رو حذف کردم.
سلام
چرا میگی نمیخوان که تو باشی؟؟!!!
شروع کن به کار ببین کی میگی کار نکن.اینقد درگیر حاشیه و اینکه کار کی درست بوده کار کی درست نبوده شدین که یادتون رفت هدف چیه؟
اگر اومدین برای رضای خدا کار کنین باید شرایط رو تحمل کنین و وظیفتونو انجام بدین.
تا کی میخواین بگین چنین شد،چنان شد؟عذر میخوام ولی همگی فقط شعار میدن.تو این شرایط سخته که باید سر پا ایستادولی فقط با نیت کاربرای تشکل ونه اثبات اینکه ما زمین نخوردیم و قدرت داریم وازاین حرفا...
میخوام نظرمو تایید کنی و جواب قانع کننده بدی.
یا علی


سلام
شروع نکرده،میگن کار نکن!شروع کنم چی میگن؟
من رسما(حالا شاید نه اسما)اخراج شدم.کجا کار کنم؟!
کار کی درست بوده کار کی غلط،حاشیه نیست!
هدفم برای اومدن به جاد زمینی نبود حداقل.برای خودم و دنیای خودم نبود حداقل. برای تمام مدتی که کار کردم،منتی به سر کسی ندارم.میتونم ادعا کنم تا حد زیادی صادقانه کار میکردم اما وقتی یه عده مدعی کارهایی رو میکنن و عملا بهت میگن نمیخوایم تو باشی و بعد از اون طرف میگن جاد هنوز بهت نیاز داره،تو جای من باشی چکار می کنی؟!برمیگردی پیش همونایی که نابودت کردن؟!اصلا کلاه خودتو قاضی کن ببین با این وضعیت جایی برای حضور من هست.هدف برای من هم مقدسه اما قبول داری برای نیل به هدف اول باید راهی برای رسیدن بهش پیدا کنی.وقتی خیلی ها این راه رو بستن،چه جوری به هدفم برسم؟!تو فکر میکنی گذشتن از جاد و دخترام اینقدر برام راحته که فقط یه پست بذارم و بقیه هم نظراتشون رو بگن؟!هیچ وقت فکر نکن من به آنی تصمیم گرفتم دیگه نباشم!
دلیل نداره کامنتت رو تایید نکنم.
اگه قانع نشدی،باز هم بحث میکنیم.
بیهوده می کوشم بگویم خوب ِ خوبم من!

این بغض را نه می توان با خنده پنهان کرد،

نه با تلاش بی سرانجام دو چشمانم... .

این صورتک را هم که می بینی ،

بر چهره دارم محض آرامش... .



این روزها لبریز ِ لبریزم،

گنجایشم محدود... .

با یک تلنگر خُرد ِ خُردم من...

با یک اشاره اشک می ریزم!



اصلا چه می گویم؟

این روزها هر وقت تنهایم،

با اشکهایم محفلی دارم!


متشکرم
سلام.
فقط خواستم بگم خیلی ماهی
(اینو تاییدنکنی ها.دروغ گفتم)


سلام
فدای تو خورشید بشم الهی!!!
خصوصی میذاشتی خب!
دوست دارم تایید کنم.حرفی هست؟!
مقام ولایت وبلاگ و ...(نیشخند)
ببببببببببببببببببببببهههههههههههههههههههههههههه
سام علیکککککککککککککک آبجی
بیخیال بابا
دلم گرفت این مطلباتو خوندم
میدونم بد کردن خیلیم بدددکردن ولی..............
ولی ببخش تا یه عمر خوشحال زندگی کنی.
اونی که اون بالاس خودش میدونه چطوری اونایی که با ریش تیغ میزنن رو رسوا کنه
همگی بگین ایشا.............
التماس دعااااااااااااااااا
یا علی


سلام
چند نفری هستن که هنوز نبخشیدم اما امیدوارم بتونم از همه بگذرم،شاید که همه از من بگذرن.
برای حرفی که زدی،با همه وجود میگم انشاالله.
راستی شما؟!!!
سلام امیدوام به جا بیارید و من یادتون بیاد

مطالبتون که می خوندم یاد گنبد طلایی امام رضا و اون شب و دعای کمیل توی رواق میفتم...........

یادش بخیر..............................


سلام
واقعا یادش بخیر...
ولی عزیزم مگه ما اون شب دعای کمیل گوش دادیم؟!
در ضمن ما که تو صحن بودیم!
مامانک(به قول مهسا)
خوبه؟
خب ما هم دل داریم


مامانک هم جدیدا به لیست اسامی بنده اضافه شده!
از تو و مهسا که خدایی بزرگتر بودم(برخلاف خیلی ها!!!)،شما چرا میگید مامانک؟!!!
دل شما،دل من...
خطاب به برادر بزرگوار،جناب آقای هاشم:
سلام علیکم
منظورتان را از اینکه فرمودید می خواهم زن باشم اما نمی دانم خدا از قبل اراده فرموده رسالتم کجا باشد،متوجه نمی شوم.اگر لطف بفرمایید و شفاف تر توضیح بفرمایید، سپاسگزار خواهم بود.
در موردن نفرین حرف شما متین اما اگر به آن بزرگوار عرض کردم نفرین نکنند،بدین دلیل است که شاید امتحان دشوار الهی برایشان هنوز به پایان نرسیده باشد(که واقعا نرسیده) و صبر پس از این هم جزء مواد امتحانی باشد.خود شما هم فرموده اید ناموس مطلق خدا در انتهای ظلمی که بر ایشان رواشد،نفرین کردند و این"انتهای ظلم" شاید در مورد آن بزرگوار صادق نباشد.با این حال به یادتان می آورم آنجا را که علی(ع)را به جبر به مسجد بردند و بانو(س)فریاد زدند که اگر رهایش نکنید،همه تان را نفرین خواهم کرد.آنجا که علی(ع) سلمان را فرستاد که به فاطمه(س)بگو نفرین نکند و...
پست قبلی و روابط دوستانه؟!!!اما یقین بدانید هیچ کس این روابط را مخل نیست.
سوال اینکه:چرا میفرمایید سوء ظن؟!
هر بار که این "الهی هب لی کمال الانقطاع الیک" را می بینم و می شنوم،تمام وجودم به لرزه درمی آید،همچون اکنون...
ناراحتی بنده از دوری از تشکیلات نیست،بل دوری شاید فیزیکی از دخترانی است که بی نهایت دوستشان داشته و دارم.
باقی حرفهایتان را کاملا قبول دارم.
سبک دلنوشته هایم را عوض نکرده ام اما از آنجا که پست بعدی ام انشاالله پستی خاص خواهد بود،تا مدتی همه دوستان را منتظر خواهم گذاشت.
برای چندمین بار عرض می کنم که به شدت مشتاق دانستن ایرادات وارده بر نگاشته هایم از جانب شما هستم.
پیروز باشید
سلام
زیبا می نویسی
به من هم سر بزن


سلام
متشکرم
خدمت می رسم.
سلام عزیزم
خوبی ؟؟؟
کامنتم که رسیده ....اون بالا بالا ها ......
بعدا ته و توی قضیه رو درمیارم .....
فعلا


سلام طلا
خب تو گفتی،اون روز فرستادی.منم فکر کردم نظر جدیدی داری!
اینم ته و توش!!!
با عرض ارادت خدمت خواهر محترم، ناموس خدا
» آنجا که محضرتان عرض شد "خدا از قبل اراده فرموده بود" غرض این بود که : در بدو ورود به وبلاگتان و دیدن "می خواهم زن باشم"، به ذهن متواتر گشت که این اراده شما در راستای اراده الهیست پس قصد این بودن از سمت شما نبوده، و هیچ ربطی هم به متن شیوایتان ندارد.(آنی بود همین)
» نوع و شدت نفرین ها متفاوت است:در موردی که من گفتم اشان نفرین اخروی کردند ولی در مورد مثال شما اگر ایشان نفرین می کردند عذاب الهی بصورت آنی بر اهل مدینه (حداقل) نازل میشد.
» بنده به شخصه چه قبل از تاهل و چه بعد از آن، از مکانهایی که بانوان محترمه دور هم خلوتی دارند و با هم صحبتهایی از جنس خودشان می زنند اجتناب می کردم و می کنم.
» در بحث دوری فیزیکی هم عرض می کنم که دوری روحی و فکری سخت است، آدمی جایی باشد ولی یا کسی بفکرش نباشد و یا حتی با وی مشکل داشته باشد، پس همان به که دور باشی و همیشه در یاد دوستان.

(زمانی در تشکلیاتی فعالیت می کردم و بنده را به تهمتی به بیرون راندند ولی سالی نگذشت که خود انها ندای برگشت را سر دادند، زمانی که رفتم ناراحت بودم اما بعدها فهمیدم که هیچ کار خدای حکیم بی حکمت نیست -عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم- این انشاالله از مراتب عرفان است، مرتبه ی رضا)

التماس دعای خیر دارم در عصر پنج شنبه و در پگاه ندبه
آسمان در حال کوچ است، سحر نزدیک است.


سلام علیکم برادر بزرگوار
بابت نظر بدیعی که در رابطه با نام وبلاگم داشتید،سپاسگزارم.
بنده با حرفتان موافقم اما معتقدم تا رسیدن به آخرین مرحله می توان صبر کرد و عذاب را به خداوند سپردکه او خود بهترین پاسخ را به ایشان خواهد داد.جزئیات این عقیده را در وب همان بزرگوار توضیح داده ام.
عقیده شما محترم ولی پست من عمومی است اما ظاهرا همان 2 قسمت خاص خواهران بیشتر به نظر می آید تا کلیت پست!بهرحال خوشحال می شدم اگر نظرتان را می فرمودید.
دوری هم حق با شماست.به همین دلیل است که بسیار بعید می دانم این رابطه به سرعت در غبار خاطرات محو شود.هم اکنون هم اگر دقت بفرمایید،بعضی از دخترانم از واژه دوست داشتنی "مادر" برای مخاطب قرار دادن بنده استفاده می کنند!
"گاهی برای بودن باید رفت"اما"تعبیر همه رفتن ها بازنیامدن نیست"شاید مصداق گذشته شما باشد.
محتاجم بسیار
شما هم دعا بفرمایید.
سلام!
دلم میگیره از این خداحافظی ها.که به ظاهر اجباریه!!!
البته شاید خودت بگی با میل و رغبت کامل داری جاد رو ترک میکنی...اما....!
راستی...باور کن من کامنت گذاشته بودم قبلا!!!نمیدونم چرا نیمده!
حالا که قول دادی عینه آهو سرتو نندازی پایین بری....اینم بوس!
فعلا گلم!
راستی.آپم.


سلام
واقعا نمیدونم به ظاهر اجباریه یا در باطن هم...!
نه!خیلی هم میل و رغبت واسه ترک جاد نیست اما تو این اوضاع رنگ میل و رغبت رو برای ترک دیدم!
بله!جدیدا کامنت ها ظاهرا مثل پیامک شده!باید براش delivery report گذاشته بشه!!!اصلا واسه همین تایید رو برداشتم که ملت بفهمن کامنتشون می رسه یا نه!
عین آهو؟؟؟تو وبت اسم یه حیوون دیگه رو آورده بودی که البته من زیاد باهاش خطاب شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فعلا...
دلم خیلی برات تنگ می شه , سیما برای من جاد بود ودفتر خواهران وخاطره اردوی قم ,امیدوارم هر جا که هستی موفق باشی.


منم دلم برای همه تنگ میشه...
شاپرک برای من هم جاد بود و دفتر خواهران و خاطره اردوی قم (مطمئنا با جنسی متفاوت نسبت به همه!!!)
منم برای همه آروزی موفقیت می کنم.
سلام مامانک...تعطیلات خوش گذشت؟؟
پنجشنبه کلی جاتو تو حرم خالی کردم...دور و بر کهف شما هم رفتیم ولی بعدش جای مخصوص خودم که نشستم(سوراخی) چندتا خانوم بچه هاشونو آوردن نگهدارم منم بعد یه ربع دیدیم نقش مربی مهد پیداکردم و انگار از خلوت با خدا و ... خبری نیست پاشدم رفتم یه جای دیگه
سر یه جریانی (بعدا برات میگم) فرداش دوباره رفتم.(... به ریا) احساس یویو بودن بهم دست داده بود...خلاصه اینکه خیلی تو ذهنم بودی
"با بنده امری ندارید؟ در پناه خدا-التماس دعا"


سلام عزیزدلم
هزار بار بهت گفتم دیگه بهم نگو مامان!حالا به هر شکلی!
بدک نبود.
5 شنبه دلم واقعا تو حرم بود.
بالاخره باید از الان کارورزی بری دیگه!!!(نیشخند)
بی نهایت ممنون.
با شما امر نه،اما عرض بسیار دارم!
۲۹ بهمن ۸۹ ، ۲۲:۵۸ از حضور تا ظهور (مهسا)
دوباره سلام

با مطلب " فتنه سبز یا سرخ؟" به روزم
تشریف بیارید و ما را از نظرهای با بصیرتتان مستفیض بگردانید

یا حق


دوباره علیک سلام
خب باش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
شفاها که شنیدم اما خدمت می رسم.
آفرین که "مستفیض" رو درست نوشتی!
"هراس مرگ از آنست که گریبان آدمی را "تنها"میگیردوجدا میکند...باهم به سراغ مرگ رفتن سخت نیست با هم مردن سخت نیست...."
سلام
اولین باره که اومدم برات کامنت بذارم و اگه خودت بخوای شاید آخرین باشه!!!دیدم که دوروبرت شلوغه!میدونی چی سخته؟تنهایی!!اما بعضی وقتا خیلی خوبه چراکه آدم گول نمیخوره ومیفهمه که هرچی هم تو دنیا تنها باشه بازهم تنهایی بیشتری هم هست...اسم وبلاگتو ناموس خدا گذاشتی مواظب باش. این اسم هم می تونه گولت بزنه...به هر حال سیما جون مراقب ناموس خدا باش که به اسم به خاطر خدا بودن اشتباه نری...امیدوارم باور کنی که دوست خوب اونی نیست که همیشه به به و چه چه بهت بگه... منم دوست دارم ولی خیلی خیلی مواظب باش اونایی که به دوستیشون خوشحال میشی و هرروز برات کامنت میذارن هم تموم شدنین بهتره به سراغ دوست حقیقیمون بری به خاطر همون دوست مشترکمونه که هنوز هم احساس می کنم دوستت هستم وای از اونروز که اونم ازبینمون بره....


سلام
اسم وبلاگم رو ناموس خدا نذاشتم که گول بخورم.هر زنی میراث زهراست و قطعا ناموس خدا.این اسم فقط اسم مجازی منه.تو و تمام زنها ناموس خدان اما به قول یک بزرگوار،حضرت زهرا(س) ناموس مطلق خداست.
بله.باور دارم که:
دوست آنست که عیب من رو به رو گوید/نه که چون شانه پشت سر رفته،همه عیبها مو به مو گوید
نمیفهمم چرا فکر میکنی اگه دورم به قول خودت شلوغه،از دوست حقیقی دور شدم!من این دوست حقیقی رو کنار همین دوستای فعلی لمس می کنم.تمام دوستای من،هر کدوم جلوه ای از اون و جنس بی بدیلی از اون هستن.من به داشتن تمام دوستای خداییم افتخار می کنم.
در ضمن آرزوی همه ما اینه که هیچ وقت تموم نشه!
سلام
این وب عمومی تون داره خیلی زنونه میشه بهتر زودتر زودتر برم
ولی بالا خره به روز شدم
اگرخواستین سر بزنین


سلام
چرا اینجوری فکر می کنی؟!
انشاالله دیگه از اینجور پستها نخواهم داشت!از بس که سرزنش شنیدم!ناراحت نشی. منظورم فقط شما نبودی!
بله.بالاخره.
حتما سر می زنم
مقام ولایت وبلاگ:
بازم میگم من از تو بزرگترم و تو حق نداری رو حرفم حرف بزنی.وقتی میگم تایید نشه شما باید بگی چشم.
اینو چند ذفعه باید بگم؟


جانم؟!(چشمک)
بله.تو از من بزرگتری،منتها یک ماه و 22 روز از اون طرف!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا حالا ها باید بگی!(نیشخند)
سلام
حرفی برای گفتن ونظری برای دادن ندارم فقط اینو بدون گذر زمان مرهمی خوبیه واسه التیام درد.....
صبوری وبزرگی کن ناموس خدا
ببخش تا جایی که به کمک خدا نیاز داری و حسابی کارت گیره اونم چشاشو ببنده و ببخشه
التماس دعا


سلام
امید من هم به گذر زمانه...
انشالله که بتونم اسیر خاک.
واقعا می خوام اما...
دعا کن بتونم!
محتاجم بسیار
اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر کسى‏ که این وصیتنامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى که پروردگار شماست، سفارش مى‏کنم و باید نمیرید جز اینکه مسلمان باشید و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید، زیرا به راستى من از رسول خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: اصلاح دادن میان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دین را تباه ساخته و از بین مى‏برد، افساد میان مردمان است، ولا قوه الا بالله العلى العظیم [نیرویى جز به وسیله خداى بزرگ نیست]. به خویشان و ارحام خویش توجه داشته باشید و به آنان پیوند کنید، صله رحم کنید تا خداوند در روز قیامت حساب را بر شما آسان گرداند.
الله الله فى الایتام، فلا تغبوا افواههم، ولا تضیعوا بحضرتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید، درباره یتیمان، پس براى دهن‌هاشان به سبب سنگدلى‏تان نوبت قرار ندهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه نگاهشان دارید).
الله الله فى جیرانکم، فانهم وصیه نبیکم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره همسایگانتان که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش کرده و پیوسته درباره آنان توصیه مى‏فرمود، به اندازه‏اى که ما گمان کردیم براى همسایگان از همسایه خود ارث قرار مى‏دهد و حرمت آنان به اندازه‌اى است که سهمى در مالشان براى همسایه تعیین کرده!
الله الله فى القرآن، فلایسبقکم الى العمل به احد غیرکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره قرآن مبادا کسى به عمل‏کردن بدان بر شما سبقت جوید.
الله الله فى الصلاه فانه خیر العمل وانها عمود دینکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره نماز، زیرا که نماز ستون دین شماست.


سلام
متشکرم
۰۱ اسفند ۸۹ ، ۱۵:۴۴ عاشق کوهستان
سلام علیکم
کیف حالک ؟
عید شما مبارک


و علیکم السلام
الحمدلله.
عید شما هم مبارک
۰۲ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۱۸ منـــــــــــــچ
سلام
با تحصیلات دانشگاهی مانع توسعه یافتگی ایران به روزم


سلام
خدمت می رسم
برای منم پیش اومد که به لطف سخنان بعضی ها آذین بسته شم !‌
گفتم میخوام زندگی کنم گفتند ....
باید یاد بگیریم با زخم هایی که خوردیم زنده بمونیم !‌ شاید لازم باشه قبل از هرچیزی کمک های اولیه و امداد رو یادبگیرم !‌چون به محض اینکه وارد جامعه بشی و بدرخشی خنجرها به سمت پشتت میان !‌


چه بد که برای تو هم پیش اومده!
بله.من هم معتقدم خدا با این سختی ها روح انسان را صیقلی میده و خب طبیعتا این سختی ها دقیقا از جنس امتحان هاست.
دعا کن هیچکدوممون تو این امتحانات حداقل رد نشیم.
خیلی هم درخشیدن لازم نداره.همین قدر که یه ذره حرف یا عملت مخالف بعضی ها باشه،خنجرها ...
راستی من می شناسمت؟!
سلام!
ممنون که سر زدی جیگر...!!!


سلام
ارداتمندیم قربان!!!
سلوووووووووووووووووم دوستیممممممممممممممممم
چه خبرا؟
اوضاع چطوره؟؟؟؟؟؟
من کلی واست دعا کردمممممم


سلام طلا
نمی دونم واقعا اوضاع چطوره!
به نظر آروم میاد اما شاید آرامش قبل از طوفان باشه...
بی نهایت ممنون
سلام
وبلاگ دیگه داره میشه چت روم
جالبه؟


و علیکم السلام
چطور می فرمایید چت روم شده؟!!!
شاید زمان آپ رسیده باشه اما در حال حاضر مقدور نیست!
سلام


حاج احمد متوسلیان پیدا شد + مبانی تغییر و تحول


آپدیت شدم


خدمت می رسم
۰۴ اسفند ۸۹ ، ۱۹:۱۱ منـــــــــــــچ
آپ شو دیگه


اندکی صبر،سحر نزدیک است...
سلام.
میشه بپرسم تشکیلات جاد چیه؟
چه کاری انجام میده؟


سلام
بله که می تونی بپرسی اما در یه فرصت مناسب میام وب خودت و مفصلا برات توضیح میدم.
تیتر وبت خیلی قشنگه


ممنونم از نظر لطفت
آدرس اندیشگاه برادر گرانقدر جناب آقای علیرضا مشکانی دبیر اسبق و از مفاخر جاد تقدیم می گردد، لطفا لینک بفرمایید:
alirezameshkani.com


چشم.
معرفی نمی فرمایید؟!
قسمت 1(به دلیل طولانی بودن)
سلام علیکم.
این مطلب کاملا دخترانه بود(مخصوصا نظراتش).هرچند شما اصرار دارید که این مطلب عمومیه...
اما:من دانشجویی بودم جادی که الان دیگه تو فردوسی نیستم.
کلی هم دغدغه برای کار کردن داشتم.
الان هم با توجه به اینکه دیگه تو جاد نیستم اومدم و دارم پیگیری حوادث جاد رو از طریق بلاگرها میکنم(ان شاا...که موفق به کشف حقیقت بشم)
حرفهایی که بین شما و سایر خواهرای جاد مطرح شده بود دل ما رو کباب کرد(دم اذونی خدا شاهده)
توی این نظر "کد" میدم که خودتون بفهمین کی هستم(اگر هم نفهمیدید زیاد مهم نیست!)
من ادعای حق طلبی داشتم(و دارم)،رو همین حساب یه ساعت وقت گذاشتم و کلی وبلاگ بچه هایی که به ظاهر روبه روی ما هستند رو خوندم و ماحصلش این دل نوشته شد.
شما که مادر جادی ها بودید(!)و بالطبع همه ی راهها به شما ختم میشود(حداقل در خواهران و حتی بعضی از برادران ورفقای سابق)پس بهتر بود برای شما کامنت بذارم.
هر روز دارم بیشتر به خودم و کارم و اطرافیانم و هم جبهه ای هایم و عملم و قصدم و نیتم و درستی کارم و....دارم شک میکنم!من تو برهه ای از زمان که تنها بودم به این چیزها شک نداشتم(!)اما حالا که فارق از همه چی شدم و دیگر نه منفعتی برایم در جادهست و نه ضرری و نه ...وحال که ذهنم کمی آزادتر شده به جرات میگویم:ما هم خطا کردیم.ماهم اشتباه داشتییم و ما هم اکثر آن چیزهایی که به ما گفته اند را شاملیم و....
شما که حمید را از لعن گفتن برحزر داشتید ما را حلال کنید.
قسمت دوم:
نکته آخر:این همه که گفتم بدون منظم کردن افکارم بود و این شد که کمی شلخته به نظر می آید(خسته هم هستم،تو 48 ساعت گذشته6ساعت خوابیدم!)::::::در کل شما طرف کسی را گرفتید که شایسته نبود،بار دیگر هم گفتم که شما رو دوره کرده اند،البته جنگ جاد،جنگ آقایان بود و خواهران بازی خوردند.لعنت بر همه ی کسانی که بازی دادند هم خود را و هم ما را(که عده ای شان پیروز شدند و عده ای مغلوب)
در این زمینه به آقای امین خان ش ا مراجعه کنید.
و یک نصیحت برادرانه(که البته عمومیت ندارد ولی در تشکل ها محسوس است):
از آقایون فاصله بگیرید،چه با ریش چه بی ریش...(البته باز نگین کافر همه را به کیش خود پندارد و اینکه حتما خودم مشکل دارم که بقیه آقایون رو به انتقاد میگیرم و از این دست جواب ها.حداقل من یکی را هر دو طرف تایید میکنند از نظر اخلاقی(از خودشون بپرسید،ََچه طیفی که رفتند چه طیفی که ماندند و هر که ما ما یه احوالاتی رو سر کرده...
مجددا:ما را حلال کنید.ارزش نداشت به خاطر اصلاح عده ای،سر عده ای بیگناه هم بالای دار برود.
سلام
خواستم شما هم از رهـــــــــــــآوردهای شــــــیراز مان استفاده ببرید....تشریف بیاری لطفا


سلام
شما هم شیراز تشریف برده بودید؟!
خدمت می رسم
خطاب به جناب "همونه":
سلام
در کامنت های پست جدیدم پاسخ شما را داده ام.
با سپاس

نجوا کن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی